سفر در زمان؛ گفت‌وگو با نخستین ایرانی که به ناسا راه یافت؛ شش ماه دستیار اینشتین بودم

سفر در زمان؛ گفت‌وگو با نخستین ایرانی که به ناسا راه یافت؛ شش ماه دستیار اینشتین بودم

به عنوان رئیس هیأت ریاضی‌دانان ناسا، تحقیقات مربوط به جنبه‌های ریاضی پیشرفت‌های تکنیکی مربوط به مسائل سفر فضایی بشر به کره ماه به عهده من محول شد.

کد خبر : ۲۷۲۱۵۱
بازدید : ۲۲۰

در واپسین سال‌های دهه چهل خورشیدی، هنگامی که نام ایران در عرصه دانش و فناوری جهانی به‌ندرت شنیده می‌شد، دانشمندی از این سرزمین در قلب سازمان فضایی آمریکا (ناسا) می‌درخشید؛ نخستین ایرانی که پا به این نهاد بزرگ علمی گذاشت. مردی که نه‌تنها زمانی همکار آلبرت اینشتین، رابرت اوپنهایمر و ورنر فون براون بود، بلکه محاسبات ریاضی او زیربنای برنامه‌های تاریخی فضایی «جمینی» و «آپولو» به شمار می‌رفت.

نامش ابوالقاسم غفاری بود؛ ریاضی‌دان و فیزیک‌دانی برجسته که از پرینستون تا هاروارد، از کینگز کالج لندن تا دانشگاه تهران، در شمار معدود چهره‌هایی قرار دارد که هم در پیشرفت علم معاصر جهان و هم در سربلندی نام ایران نقشی ماندگار ایفا کردند.

در آبان‌ماه ۱۳۴۷، مجله‌ پرخواننده‌ سپید و سیاه در گفت‌وگویی مفصل با این چهره استثنایی، تصویری زنده از نبوغ ایرانی در مرزهای علم ترسیم کرد. نویسنده آن گفت‌وگو، ا.م. افشین، او را چنین معرفی کرد: «پروفسور غفاری دانشمندی عالی‌قدر، همکار روزگاران اینشتین و امروز از رهبران ریاضی طرح تسخیر ماه است… عضو آکادمی‌های بزرگ علمی اروپا و آمریکا و در عین حال ایرانی‌ای که با همه وجودش به وطن عشق می‌ورزد.»

آن‌چه می‌خوانید بازنشر بخش‌هایی از گفت‌وگوی مجله سپید و سیاه با پرفسور ابوالقاسم غفاری در آبان ۱۳۴۷ است:

من بدون پرده‌وشی اقرار می‌کنم وقتی که قرار گذاشتیم با این عالم ریاضی که نقش برجسته‌ای در پیشرفت دانش‌های نوین و سفر به فضا و کرات آسمانی دارد ملاقات کنم به نحو کاملا محسوسی مضطرب بودم. این اضطراب آیا از دلهره ملاقات با یک مرد بزرگ ناشی می‌شد و یا علتش شاید ترس دیرینه‌ای بود که من از دوران کودکی از ریاضیات داشتم....

... در سفر اخیر او من نخستین روزنامه‌نگاری شمرده می‌شدم که توفیق گفت‌وگو با این دانشمند وارسته را پیدا می‌کردم. دانشمندی راستین که در همه عمر از خودنمایی و فضل‌فروشی، از جنجال و شهرت، از ادا و ادعا متنفر بوده و در برابر سوالات روزنامه‌نگاران کشورهای مختلف با فروتنی خاموش مانده، تا آزادانه بتواند به کار تحقیق و تتبع بپردازد. با این همه فکر می‌کردم که با بی‌حوصلگی و عصبانیت به سوالات من پاسخ خواهد داد و فورا به طرح معادلات مجهول و تکرار فرمول‌های عجیب ریاضی خواهد پرداخت.

خیال می‌کردم او زبان فارسی را طوری تکلم می‌کند که حتی کلمه‌ای از آن دستگیرم نمی‌شود، مثل بسیاری از فرنگ‌رفته‌های دیگر که دیده‌ایم. با این توهمات به منزلی که اقامتگاه موقتی پروفسور غفاری و متعلق به یکی از بستگان نزدیک ایشان بود رسیدم.

زنگ در را فشردم و مضطربانه در انتظار ماندم. لحظه‌ای بعد در گشوده شد و مردی با چهره‌ای صمیمی لبخندی مطبوع و مهربان، درنهایت سادگی خوش‌آمد گفت و به درون خانه راهنمایی‌ام کرد. خود او بود، پروفسور غفاری بود. اقرار می‌کنم وقتی که این مرد درنهایت صمینیت دست مرا فشرد از تصورات واهی خود در مورد او سخت شرمسار شدم. برخوردی چنان باصفا و گرم داشت که یکباره مرا دگرگون کرد. صادقانه پوزش خواست از این‌که ناگزیر شده است وقت ملاقات را کمی به تاخیر اندازد و توضیح داد: «می‌دانید افتخار شرفیابی به پیشگاه اعلیحضرت همایونی را داشتم. جریان این شرفیابی بیشتر از آن‌چه فکر می‌کردم طول کشید...»

دانشمند بزرگ با فروتنی فنجان چای را تعارف نمود، ضمن صرف چای از هر مقوله‌ای سخنی رفت. در خلال گفت‌وگو آشکارا حس می‌کردم هرگاه مخاطبم را با عنوان «پروفسور» نام می‌برم خطوط چهره‌اش به هم می‌رود. سرانجام نیز با وجود شرم فطری ناگزیر شد با لحنی صادقانه بگوید:

«دوست عزیز، می‌دانید من شما را به عنوان یک دوست پذیرفته‌ام. پس حق دارم از شما تقاضایی بکنم. خواهش می‌کنم دیگر با ذکر عنوان مطنطن پروفسور با من صحبت نکنید. آخر مگر به نظر شما غفاری تنها عیبی دارد و یا کمبودی که پیرایه‌ای لازم داشته باشد.»

دوره تحصیلات متوسطه را در مدرسه دارالفنون طی کردم. در سال ۱۳۰۸ جزء اولین گروه دانشجویان اعزامی به اروپا به فرانسه رفتم. در دانشگه نانسی در ریاضی تحصیل کردم و سه سال بعد موفق به دریافت ورقه لیسانس در رشته علوم شدم.

مجبور شدم پوزش بخواهم. چند لحظه سکوت در میان ما حاکم بود. برای این‌که سکوت را بشکنم به رسم کسانی که شغل مصاحبه اشخاص مختلف را دارند تقاضا کردم که پروفسور غفاری مختصری از سرگذشت خود را شرح دهند. تبسمی آرام از گوشه لبان او گذشت. سپس با لحنی ملایم و محجوب اظهار داشت:

گمان نمی‌کنم سرگذشت و یا بیوگرافی من به هیچ وجه چیز جالبی باشد که مثلا به درد کسی بخورد. چرا؟ در طول زندگی من نه اتفاقات باورنکردنی رخ داده، نه ماجراهای پرآنتریک عشقی وجود داشته و نه هیچ چیز فوق‌العاده‌ دیگر. سرگذشت من عینا به زندگی طلبه و تا حدی به زندگی اهل طریقت و تصوف شبیه بوده است که به هر دیاری سفر می‌کردند تا مرشدی برای رهنمایی خویشتن بیابند!

به هر صورت، من در اواخر بهار سال ۱۲۸۸ هجری در تهران به دنیا آمده‌ام... اکنون پنجاه‌ونه سال دارم. دوره تحصیلات متوسطه را در مدرسه دارالفنون طی کردم. در سال ۱۳۰۸ جزء اولین گروه دانشجویان اعزامی به اروپا به فرانسه رفتم. در دانشگه نانسی در ریاضی تحصیل کردم و سه سال بعد موفق به دریافت ورقه لیسانس در رشته علوم شدم. اما همیشه چیزی در درونم می‌جوشید، هیچ‌وقت از آموختن خود را بی‌نیاز حس نکرده‌ام در آن زمان به طور مداوم مطالعه می‌کردم. علوم فیزیک، نجوم، آنالیز عالی و ریاضی رشته‌های مورد علاقه من بود. به کمک این مطالعات بود که توانستم در سال ۱۹۳۶ میلادی از دانشگاه سوربن و دانشکده علوم پاریس با امتیاز عالی درجه دکترا در رشته ریاضی و نجوم دریافت کنم. چند ماهی در رصدخانه پاریس پیرامون مکانیک آسمانی تحقیق کردم سپس با شوق و شور فراوان به ایران مراجعت نمودم. بعد از مدتی دوندگی به عنوان استاد کرسی آنالیز عالی در دانشکده علوم تهران مشغول به کار گردیدم و در عین حال در دانشگاه نظامی ریاضی و زمین‌شناسی تدریس می‌کردم.

در آن ایام من جوان بودم و به مقتضای جوانی سری پرشور داشتم. وقتی می‌دیدم که استادان متحجر هنوز علوم مختلف را به شیوه عهد عتیق به ذهن دانشجویان فرو می‌کنند، وقتی می‌دیدیدم عده‌ای بی‌صلاحیت کرسی‌های استادی را اشغال کرده‌اند و در برنامه دانشگاه افکار کهنه شرقی با متد تقلیدی از شیوه‌های متروک تدریس در اروپا ادغام شده و آش هردم‌جوشی درست کرده از صمیم قلب متاثر می‌شدم. می‌کوشیدم به هر نحوی که ممکن باشد تحولی در زمینه مسائل آموزشی دانشگاه به وجود بیاورم. طبعا فعالیت‌های من مطلوب طبع کهنه‌پرست استادان قدیمی قرار نمی‌گرفت و از این رو از هر سو کارشکنی‌ها در کار من شروع شد تا آن‌جا که مخالفت‌های مزورانه جانم را به لب رساند و کارد به استخوانم رسید. در این زمان بود که دعوت‌نامه‌ای از طرف دانشگاه لندن برای من فرستادند. با آغوش باز این دعوت را پذیرفتم و به لندن رفتم و بلافاصله از طرف «کینگز کالج» برای تحقیقاتی در زمینه مسائل مافوق صوت مامور شدم. در این پژوهش‌ها سدینی چاپمن دانشمند معروف انگلیسی همکار من بود.

دو سال بعد مجددا به ایران آمدم ولی در دانشگاه تهران همان آش بود و همان کاسه، هیچ چیز تغییر نکرده بود. مخالف‌خوانی‌ها شروع شد.

در سال ۱۹۵۰ بنا به دعوت دانشگاه هاروارد برای تحقیقات جدید ریاضی و تدریس معادلات دیفرانسیل به آمریکا دعوت شدم. بار دیگر دو سال بعد با امیدی عبث به ایران بازگشتم. افسوس که آب از آب تکان نخورده بود و جمود فکری همه اصول نوین را نفی می‌کرد به‌ناچار تقاضای بازنشستگی کردم و مجددا به آمریکا رفتم. در سپتامبر ۱۹۵۶ به سمت رئیس هیأت ریاضی‌دانان شعبه فیزیک ریاضی اداره استانداردهای ملی آمریکا برگزیده شدم و نیز به تدریس ریاضی در دانشگاه واشنگتن پرداختم. چندی بعد به انجمن ملی تحقیقات فضایی آمریکا (ناسا) منتقل شدم و به عنوان رئیس هیأت ریاضی‌دانان این مرکز، تحقیقات مربوط به جنبه‌های ریاضی پیشرفت‌های تکنیکی مربوط به مسائل سفر فضایی بشر به کره ماه به عهده من محول شد. من تا به حال ۴۷ کتاب و رساله علمی در زمینه‌های مختلف تالیف کرده‌ام که در پاره‌ای از آن‌ها نظریات تازه‌ای عنوان شده و اغلب مورد توجه آکادمی‌های کشورهای مختلف قرار گرفته است.

دیگر چیز گفتنی تازه‌ای در زندگی من نیست. هان نکته‌ای را فراموش کردم، یک نکته مهم! دو سال پیش که طبق معمول برای دیدار دوستان و اقوام به تهران آمدم، با دختری از بستگانم به نام «میترا رزاقی» ازدواج کردم. همسرم زنی روشنفکر است که به ادبیات فارسی کاملا آشناست. حساسیت او نسبت به سنن و فرهنگ قابل ستایش است. نقاش خوبی نیز هست. روی هم رفته زنی است هنرشناس و تقریبا هنرمند. سال پیش بود که ما صاحب یک دختر شدیم. دخترمان را معصومه (آیدا) نام گذارده‌ایم و حالا به معنای وسیع کلمه خانواده خوشبختی را تشکیل می‌دهیم.

اینشتین یک بشردوست بزرگ بود و یک عالم وارسته و نابغه‌ای بود حساس، بی‌ادعا، پرتحرک و صمیمی. ساده و بی‌ریا. در تمام مدتی که من افتخار همکاری با او را داشتم هرگز به جز در لباس ساده ندیدمش. هیچ‌وقت جوراب به پا نمی‌کرد، نه از نظر فکری و نه از لحاظ اجتماعی هیچ‌گاه مجذوب ظواهر نبود.

آقای پروفسور (و فورا پوزش خواستم) ببخشید، آقای غفاری، به طوری که شنیده‌ام شما در زمینه‌های ریاضی چند گاهی با آلبرت اینشتین نابغه معروف ریاضی همکاری می‌کرده‌اید.

بله مدتی بسیار کوتاه؛ تقریبا نزدیک به شش ماه دستایر این نابغه نامدار بوده‌ام، اما همین مدت اندک کافی به نظر می‌رسید که بتوانم به‌خوبی عظمت فکری و نبوغ شگفت‌آور، همچنین مکارم والای او را دریابم.

پس در این صورت می‌توانید درباره دانش و همچنین خصوصیات ویژه اخلاقی این شخصیت استثنایی فرهنگ و علوم امروز توضیحاتی دهید؟

بله، اینشتین یک دانشمند بود، دانشمند به مفهوم واقعی کلمه. یک دانشمند قبل از هر چیز باید یک انسان باشد و اینشتین یک انسان کامل بود. یک بشردوست بزرگ بود و یک عالم وارسته و نابغه‌ای بود حساس، بی‌ادعا، پرتحرک و صمیمی. ساده و بی‌ریا. در تمام مدتی که من افتخار همکاری با او را داشتم هرگز به جز در لباس ساده ندیدمش. هیچ‌وقت جوراب به پا نمی‌کرد، نه از نظر فکری و نه از لحاظ اجتماعی هیچ‌گاه مجذوب ظواهر نبود.

آقای غفاری، گویا شما ازجمله دانشمندانی بودید که در سال قبل در کنگره مسائل فضایی که در مسکو تشکیل شد شرکت داشتید. آیا به نظر شما در مسائل مربوط به تسخیر فضا روس‌ها پیشرفت‌های بیشتری نداشته‌اند؟

پاسخ این سوال برای من مقدور نیست زیرا این امر جهات مختلفی دارد و از طرف دیگر کلیه فعالیت‌هایی که در این زمینه چه از طرف دانشمندان شوروی و یا دانشمندان آمریکایی صورت می‌گیرد کاملا در اختفا و محرمانه است به همین علت منتظر نتیجه غایی باید بود.

اما به نظر من تنها آن چیزی که حائز اهمیت است به دست آوردن پیروزی‌های علمی است به سود بهزیستی و تعالی انسان، این پیروزی‌ها از طرف هر کشوری به دست آید مهم نیست زیرا دانش در مرزهای محدود و قراردادی موجود جای نمی‌گیرد.

اگر اشکالی ندارد لطفا توضیح دهید در حال حاضر در چه زمینه‌ای تحقیق و مطالعه می‌کنید؟

بله به خوبی می‌دانید تاکنون سفینه‌های فضایی بر مبنای اصول معادلات حرکت مکانیک کلاسیک به فضا پرتاب می‌شدند. در مکانیک کلاسیک مدار حرکت بیضی است. اما معادله حرکت طبق مکانیک اینشتین که درحقیت مکمل نظریه نیوتون می‌توان شمرد با مکانیک کلاسیک فرق می‌کند طبق محاسبه من با معادلات حرکت اینشتین که غیرخطی شمرده می‌شد یک سفینه فضایی در مدت یک سال ۱۱.۷۴۱ ثانیه قوسی تغییر جهت می‌دهد. اما گویا بحث بیشتر در جزئیات این مطلب پیچیده ریاضی شما را خسته کند امروز کار جدی ریاضی‌دانان در پایگاه‌های فضایی مربوط به تصحیح مسیر سفینه‌ها است. سفینه‌های فضایی با سرنشین «سرویور» سه مرتبه باید تا مدار ماه تغییر سرعت داده و سه مرتبه سوخت‌گیری کند در هر سه مرتبه لازم است مسیر سفینه تصحیح شود و این کار مشکل بزرگی بود که حل کرده‌ایم.

به نظر شما تا چند وقت دیگر بشر در کره ماه پیاده خواهد شد؟

در این باره نیز دقیقا نمی‌توان اظهار نظر کرد. تا آن‌جا که می‌دانم پروژه آمریکا مربوط به سال ۱۹۶۹ می‌شود. در این سفر سفینه سه سرنشین خواهد داشت که دو نفر از آنان به سطح کره ماه فرود می‌آیند و سه روز یا هفت روز در آن‌جا اقامت خواهند کرد.

آیا زندگی در جامعه پرجنجال آمریکایی مطلوب شماست؟

خیر، چه کسی این را گفته است؟! به هیچ وجه این‌گونه زندگی برای من جالب نیست چراکه من و شما در این سرزمین متولد شده و پرورده این شرایطیم. ما از صفای کوهستان‌ها، از صمیمیت و سادگی ویژه مردم ایران، از سکوت رازپرور مشرق‌زمین و از فرهنگ عظیم و کهنسالی بهره برده‌ایم پس بی‌تردید زندگی در قلب دنیای ماشینیسم و قبول تمدن ناهنجار و مدرن برای من حتی تا حدودی باید بگویم جانکاه است.

البته ناگزیر باید اعتراف کنم از مواهب گوناگون این تمدن کاملا برخوردارم. زندگی‌ام از جهات مادی تامین می‌شود و ظاهرا رفاه کامل دارم. اما باور کنید هیچ کجا برای ایرانی‌ها ایران نیست. این حرف را به جرأت می‌گویم.

من در شرایط فعلی از نظر مرتبه علمی سمت برجسته‌ای دارم، رتبه‌ای که هیچ دانشمند غیرآمرکیایی ندارد به همین جهت مسئولین امر علاقه فراوانی دارند که من تابعیت آمریکای یرا قبول کنم اما به شما می‌گویم که هرگز هیچ عاملی در دنیا قادر نیست پیوند مرا از ملت و میهنم بگسلد. علی‌رغم همه چیز من همیشه افتخار می‌کنم که در ایران زاده شده‌ام. ایرانی خواهم ماند و ایرانی خواهم مرد.

گفتید وضع مادی همه دانشمندان در آمریکا مناسب است؟

بله، تقریبا بهترین حقوق‌ها به دانشمندان داده می‌شود. منتهی با اندکی تفاوت، اتباع آمریکا وضع بسیار مناسب‌تری از دانشمندان خارجی دارند.

مثلا خود من در شرایط فعلی از نظر مرتبه علمی سمت برجسته‌ای دارم، رتبه‌ای که هیچ دانشمند غیرآمرکیایی ندارد به همین جهت مسئولین امر علاقه فراوانی دارند که من تابعیت آمریکای یرا قبول کنم اما به شما می‌گویم که هرگز هیچ عاملی در دنیا قادر نیست پیوند مرا از ملت و میهنم بگسلد. علی‌رغم همه چیز من همیشه افتخار می‌کنم که در ایران زاده شده‌ام. ایرانی خواهم ماند و ایرانی خواهم مرد...

در این صورت این سوال برای من مطرح می‌شود که به چه دلیلی به سرزمین مورد علاقه خود مراجعت نمی‌کنید؟

درست توجه کنید، سوال جالبی است. به این دلیل که اغراق نگفته باشم من یک محقق هستم یا پژوهنده در مسیر علوم، قبلا به شما گفتم در مقابل دانش مرزهای قراردادی و جغرافیایی به هم می‌ریزد. علم متعلق به بشریت است و یک دانشمند ملزم است از کلیه امکانات برای گسترش علم استفاده کند. می‌دانیم که در کشور ما هنوز برای تحقیقات علمی جدید وسایل کاملی موجود نیست. هرچند به نظر من نیازی هم به این وسایل عظیم نیست. ما پیش از آن‌که برای تسخیر فضا به طور انفرادی لازم باشد کوشش کنیم عقلایی است که بودجه و نیروی خویش را در شرایط حاضر در راه بهزیستی و بهروزی مردم و سعادت جامعه در راه توسعه فرهنگ ملی، اقتصاد سالم، پرورش افکار مردم و بهداشت عمومی به خدمت بگیریم. هر هزینه‌ای از طرف کشورهای مختلف (به جز دو کشور پیشرفته) در علوم فضایی صرف شود عبث و بیهوده صرف شده و هدر رفته است.

به نظر شما آیا گسترش علوم جدید و پیشرفت معجزآسای تکنیک وسیله‌ایست برای تعالی زنندگی مردمان یا بالعکس بشریت برده ماشین و مقهور مصنوع خود گردیده است؟

تردیدی نیست که علم زاده احتیاجات آدمی است و نوعی تنازع است که تکامل جبری دارد پس به هیچ عنوان میسر نمی‌شود سد و یا دیواری را در مقابل سیر علوم قرار دهیم، اما این‌که آیا بشر برده تکنیک می‌شود! حرف تازه‌ای نیست که من عنوان کرده باشم. البته توسعه تکنیک (اشتباه نشود نه پیشرفت دانش) بشریت را به بند کشیده، ارواح را طلسم نموده است. تکنیک مدرن باعث زوال مکارم آدمی است، حاصلش نیز سرسام عمومی، فرسایش و فرسودگی اعصاب مردم است.

اکنون در زیر دنده‌های خون‌بار ماشینیسم آخرین فریادی که از حلقوم بشریت بیرون می‌آید، صدای عصیانگرانه نسل جوان است که برعلیه همه چیز شوریده‌اند. بدون این‌که این نسل یاغی خود بداند که در مقابل چه عاملی برانگیخته و عاصی شده است.

منبع: خبرآنلاین

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید