چرا ترامپ درنهایت شکست خواهد خورد؟
کد خبر :
۱۴۷۸۹
بازدید :
۲۶۲۵
دونالد ترامپ در بین نامزدهای کنونیِ حزب جمهوریخواه برای انتخابات ریاستجمهوری، فردی استثنائی نیست. البته سر و وضع او از همه پرزرق و برقتر است و تجربهای طولانی در پرورش سلبریتی دارد. اگر او بهطرزی عجیب بیثبات به نظر میرسد، مگر در مسئلۀ دیوارکشیِ مرزی و اخراج مهاجران، رقیبش تد کروز در همین نزدیکی کمین کرده تا با خلوص ایدئولوژیک خود به ما هشدار دهد. اگر ترامپ محصول ابتکار خودش است، رقیبش روبیو ساختهوپرداختۀ مشاوران اجارهای و محاسبات لحظهبهلحظۀ آنها است.
تنها رضایتی که ممکن است از پیروزی ترامپ حاصل شود، در این واقعیت نهفته است که دیگران بازندهاند و شکست بدی را متحمل شدهاند. از سوی دیگر، هیاهوی ترامپ توجه مردم را از مواضع مشخص دیگران منحرف میکند؛ طوری که اگر یکی از رقبایش درنهایت موفق شود دلایلی به عموم مردم یا حزب خود ارائه کند، مبنی بر اینکه اعتراضی به او وارد نیست، ممکن است ادعایش را بیاساس بدانند.
ترامپ و دیگران محصول فساد نظام حزبیاند. این روزها که دائماً به قانون اساسی [امریکا] استناد میشود، باید این نکته را گوشزد کرد که در قانون اساسی به احزاب سیاسی اشاره نشده است و بنیانگذاران دوراندیشِ امریکا بهدلایلی که اکنون باید برای ما روشن شده باشد، با قاطعیت علیه احزاب هشدار دادهاند.
در سالهای اخیر، جمهوریخواهان به گروه مخالف تبدیل شدهاند. منظورم از گروه مخالف، مجموعهای از گروههای جمعیتی است که عمدتاً خود را مخالف دمکراتها تعریف میکنند. پیشتر، احزاب اکثراً بهعنوان مدافعِ ایالات یا گروههایی با اهداف مشترک عمل میکردند؛ گروههایی مثل کشاورزان، کارگران، اهالی کسبوکار و.. که با آرای خود آنها را تأیید میکردند.
استراتژی جنوبی۱ و جنگهای فرهنگی۲، از زمان نیکسن تاکتیک جمهوریخواهان بوده است تا بتوانند به دمکراتها انگ وابستگی به گروههای نامطلوب بزنند؛ طوری که دفاع آنها از حقوق اقلیتها، زنان، مهاجران و فقرا، در کنار حمایتشان از ازدواج همجنسها، در بسیاری از مردم جهان نوعی بیزاریِ شبهاخلاقی از گروههای نامطلوب برانگیخته است. این در تضاد با مسیحیتی به نظر میرسد که حزب جمهوریخواه مدعیِ سرسخت آن است.
اما این مسئله بیانگر موضوعی ظاهراً گیجکننده است و آن اینکه بسیاری از مسیحیان اِوانجلیکِ جمهوریخواه مایلاند گناهانِ گذشتۀ ترامپ و هرگونه درشتی و بیرحمی در رفتار کنونی او را کاملاً نادیده بگیرند. آنان همچنین مایلاند گناهان احتمالیِ او را هم پیشاپیش ببخشند. این گناهان ممکن است بهخاطر ازهمپاشیدنِ خانوادههای مهاجر یا برانگیختن تعارض در خارج از کشور بر گردن او باشد. آنها از او هیچ چیز نمیخواهند؛ جز آنکه برنده شود.
مطبوعات چنین تعبیری از پدیدۀ ترامپ دارند: عدم مقبولیتِ سردمداران سیاسی. به سختی میتوان گفت که در برهۀ کنونی دقیقا چه کسانی سردمدار هستند. دیوان عالی امریکا، که درحالحاضر نهادی شدیداً سیاسی است، رأی داد که «پول نوعی بیان است»؛ بنابراین محدودکردنِ تأثیر آن بر انتخابات، مخالف قانون اساسی است. این رأی به مذاق بهاصطلاح محافظهکاران ما خوش آمد. ازاینرو، کارمندکسلکنندهای که خود را نمایندۀ حزب معرفی میکند، چیزی نیست جز کفهای روی دریایی از پولهایی که یک کازینودار ثروتمند و کوتهفکر پخش کرده است. بهاینترتیب، حزب عملاً خود را به حاشیه رانده است.
درواقع، جمهوریخواهان به چنان وضعیت درهمپیچیدهای از پیامدهای ناخواسته دچار شدهاند که سروساماندادن به آن شدنی نیست یا هرگونه تلاشی برای این کار خندهآور است. آنها سیستم اولیۀ خود را بهنحوی بازآرایی کردند تا نفوذ حزبیشان را در انتخاب نامزدشان تقویت کنند و ترامپ، پیامد ناخواستۀ مونارنجی، در این میان بازیچۀ آنها شده است.
آنها سالیان سال حوزههای انتخابی را ناعادلانه تقسیمبندی کردهاند تا آنها را برای نمایندگانشان در کنگره «امن» کنند و از این راه سیاستمدارانی پرورش دهند که برای رجوع به رأیدهندگان ملی، بیشازحد عجیب و غیرعادی (و سفید) هستند. محدودیتهای
آنها برای رأیدادن نیز ممکن است تأثیر مشابهی داشته باشد.
بهبیان دیگر، آنها نوعی قدرت را بهقیمت ازدستدادنِ قدرتی دیگر به چنگ آوردهاند. همچنین در این میان، هر مشکل جمعیتشناختی را که آیندۀ این حزب ملی را تهدید میکند، بیشازپیش بغرنج کردهاند. استراتژی انضباط حزبی آنها آنقدر قوی است که سناتوری از حوزۀ کنتاکی میتواند به سناتوری از حوزۀ مِین بگوید که چگونه رأی بدهد یا اینکه نباید رأی بدهد. این استراتژی میتواند رهبری آنها در کنگره را به قدرت حاکم بسیار نزدیک کند.
البته جالب آنجا است که همین انضباط سفتوسخت به فلجشدگی و ناکارایی دامن میزند. آنها حتی توجه نمیکنند به افرادی که رئیسجمهور برای پرکردن کرسیهای خالی دیوان عالی کشور معرفی میکند؛ درحالیکه طبق قانون اساسی رئیس جمهور ملزم به معرفی است. این امر ترکیب اعضای دیوان را چهار به چهار خواهد کرد و بهاحتمال زیاد موجب ناکارایی آن خواهد شد. روشن است که این فلجشدگی چیزی نیست که باعث نگرانی این اشخاص شود که هنوز هم آنها را قانونگذار مینامند.
عموم مردم آنقدر از نظام سیاسی به خشم آمدهاند که در حال تجربۀ نوعی تخلیۀ هیجانیاند و همچون یک هنر نمایشی۳، همهچیز را بیهدف و بهصورت تصادفی به هم میزنند. احتمالاً ترامپ یاد خواهد گرفت که تمسخر، خادمی مؤثر، اما اربابی بسیار بد است؛ چون او بهراستی مضحک است و در بهترین حالت، گذشتهای مبهم و مشکوک داشته و مبارزهای پرحرارت و طولانی در پیش دارد.
احتمال مقبولیتنداشتنِ او بهعنوان نامزد انتخاباتی، درعمل ماهها او را از ذرهبین مطبوعات دور نگه داشت؛ اما اکنون اهالی مطبوعات او را زیر رگبار اخبار خود گرفتهاند. او فردی نگرانکننده و نیز مضحک است که بدترین احساسات را در رأیدهندگان برمیانگیزد. حالا تاریکشدنِ فضایی را میبینیم که از زمان نیکسن در آن زندگی کردهایم؛ یعنی از وقتی که ترس و خشم با علایق فاکسنیوز و راشلیمبو [مفسر سیاسی محافظهکار] کمکم به کالایی بسیار سودآور تبدیل شد.
ترامپ از آمیختگیِ خبر و سرگرمی و از دنیای تخیلیِ بیگانگانِ بدیُمن و فجایع مهیب بیرون آمده است. شاید این واقعیت باعث میشود بینندگان و شنوندگانِ دنیای خبر و سرگرمی او راکمتر از ما عجیبوغریب بدانند.
نمیتوانیم بفهمیم که این نفوذها چگونه آگاهی اجتماعی را بهشدت شرطی کردهاند. فکرش هم تنم را میلرزاند. نفوذ آنها در رأیدهندگانِ جمهوریخواه در مبارزات انتخاباتی کروز، روبیو و نیز ترامپ نمایان است؛ چون حزب با گردش به راست، به آغوش آنها افتاده است. این هم محاسبهای دیگر که اشتباه از آب درآمده است. بومیگرایی و خشم در خودشان نیرویی خطرناک دارند.
اکنون رهبران حزب میکوشند تا از سازمانِ [سریِ] کوکلاکسکِلان، فاصله بگیرند. ما تاثیر آن ها در احساس ترس و وحشت در برخی مناطق را برآورد کردهایم. این ترس صرفا ناشی از این است که اوباما در این مدت کشور را به وضعیتی رسانده است که بهمراتب بهتر از وضعیتی است که در ابتدای دورهاش داشت. او شخصی است عاقل و میانهرو که به پایان دورۀ دوم از ریاستجمهوریاش نزدیک شده است. اقدامات اوباما درست برخلاف کارهایی است که مخالفانش میتوانستند برای خنثی کردن ارادۀ کسانی انجام دهند که به او رأی داده بودند.
درحالیکه مینویسم، شاهد افزایش پیروزیهای ترامپ هستم و خودم را با این واقعیت دلداری میدهم که گسترش رنگ قرمز [رنگ حزب جمهوریخواه] روی نقشه بدین معنی است که او برندۀ اکثریت آرا در بین اقلیتی شده که در رأیگیریهای اولیه شرکت میکنند. این ممکن است بدان معنی نیز باشد که درنهایت نامزدی به حزب جمهوریخواه تحمیل خواهد شد که قطعاً برای رأیدهندگان ملی پذیرفتنی نخواهد بود.
درهرحال، انتخابات امریکا فرایندی طولانی و خستهکننده دارد و باید هم چنین باشد. ما ماهها وقت صرف خواهیم کرد تا اوضاع را بهتر بشناسیم. این امر خوب و لازم است؛ بهویژه اکنون که اختلافات در جامعه روزبهروزعمیقتر میشوند. عمیقترشدنِ این اختلافات فقط ناشی ازتنشهای اقتصاد نوینی نیست که دولت فعال برای اصلاحش تلاش خواهد کرد. همچنین صرفاً حاصل تهدیدهای ناشی از اختلالات جهانی نیز نیست که باید مدیریت شوند. بلکه علت دیگر آن ترس، تشویش و خشمی است که سرمایۀ رسانههای مهم و سیاستمدارانِ همپیمان و همزیست با آنها را تشکیل میدهند.
مریلین رابینسون
ترجمۀ: مجتبی هاتف
مرجع: The Guardian
ترجمان
پینوشتها:
* مرلین رابینسون (Marilynne Robinson) مقالهنویس و رماننویس امریکایی است. او تاکنون چندین جایزه دریافت کرده است؛ ازجمله جایزۀ ادبی پولیتزر در سال ۲۰۰۵ و مدال ملی علوم انسانی در سال ۲۰۱۲.
[۱] استراتژی جنوبی به رویکرد برخی نامزدهای حزب جمهوریخواه اطلاق میشود که کسب حمایت سیاسی در ایالتهای جنوبی امریکا را با توسل به نژادپرستی علیه امریکاییهای افریقاییتبار در دستور کار دارند.
[۲] جنگهای فرهنگی (Culture wars) به ارزشهای سنتگرایانه یا محافظهکارانه و ارزشهای ترقیخواهانه یا لیبرال گفته میشود.
[۳] performance art
تنها رضایتی که ممکن است از پیروزی ترامپ حاصل شود، در این واقعیت نهفته است که دیگران بازندهاند و شکست بدی را متحمل شدهاند. از سوی دیگر، هیاهوی ترامپ توجه مردم را از مواضع مشخص دیگران منحرف میکند؛ طوری که اگر یکی از رقبایش درنهایت موفق شود دلایلی به عموم مردم یا حزب خود ارائه کند، مبنی بر اینکه اعتراضی به او وارد نیست، ممکن است ادعایش را بیاساس بدانند.
ترامپ و دیگران محصول فساد نظام حزبیاند. این روزها که دائماً به قانون اساسی [امریکا] استناد میشود، باید این نکته را گوشزد کرد که در قانون اساسی به احزاب سیاسی اشاره نشده است و بنیانگذاران دوراندیشِ امریکا بهدلایلی که اکنون باید برای ما روشن شده باشد، با قاطعیت علیه احزاب هشدار دادهاند.
در سالهای اخیر، جمهوریخواهان به گروه مخالف تبدیل شدهاند. منظورم از گروه مخالف، مجموعهای از گروههای جمعیتی است که عمدتاً خود را مخالف دمکراتها تعریف میکنند. پیشتر، احزاب اکثراً بهعنوان مدافعِ ایالات یا گروههایی با اهداف مشترک عمل میکردند؛ گروههایی مثل کشاورزان، کارگران، اهالی کسبوکار و.. که با آرای خود آنها را تأیید میکردند.
استراتژی جنوبی۱ و جنگهای فرهنگی۲، از زمان نیکسن تاکتیک جمهوریخواهان بوده است تا بتوانند به دمکراتها انگ وابستگی به گروههای نامطلوب بزنند؛ طوری که دفاع آنها از حقوق اقلیتها، زنان، مهاجران و فقرا، در کنار حمایتشان از ازدواج همجنسها، در بسیاری از مردم جهان نوعی بیزاریِ شبهاخلاقی از گروههای نامطلوب برانگیخته است. این در تضاد با مسیحیتی به نظر میرسد که حزب جمهوریخواه مدعیِ سرسخت آن است.
اما این مسئله بیانگر موضوعی ظاهراً گیجکننده است و آن اینکه بسیاری از مسیحیان اِوانجلیکِ جمهوریخواه مایلاند گناهانِ گذشتۀ ترامپ و هرگونه درشتی و بیرحمی در رفتار کنونی او را کاملاً نادیده بگیرند. آنان همچنین مایلاند گناهان احتمالیِ او را هم پیشاپیش ببخشند. این گناهان ممکن است بهخاطر ازهمپاشیدنِ خانوادههای مهاجر یا برانگیختن تعارض در خارج از کشور بر گردن او باشد. آنها از او هیچ چیز نمیخواهند؛ جز آنکه برنده شود.
مطبوعات چنین تعبیری از پدیدۀ ترامپ دارند: عدم مقبولیتِ سردمداران سیاسی. به سختی میتوان گفت که در برهۀ کنونی دقیقا چه کسانی سردمدار هستند. دیوان عالی امریکا، که درحالحاضر نهادی شدیداً سیاسی است، رأی داد که «پول نوعی بیان است»؛ بنابراین محدودکردنِ تأثیر آن بر انتخابات، مخالف قانون اساسی است. این رأی به مذاق بهاصطلاح محافظهکاران ما خوش آمد. ازاینرو، کارمندکسلکنندهای که خود را نمایندۀ حزب معرفی میکند، چیزی نیست جز کفهای روی دریایی از پولهایی که یک کازینودار ثروتمند و کوتهفکر پخش کرده است. بهاینترتیب، حزب عملاً خود را به حاشیه رانده است.
درواقع، جمهوریخواهان به چنان وضعیت درهمپیچیدهای از پیامدهای ناخواسته دچار شدهاند که سروساماندادن به آن شدنی نیست یا هرگونه تلاشی برای این کار خندهآور است. آنها سیستم اولیۀ خود را بهنحوی بازآرایی کردند تا نفوذ حزبیشان را در انتخاب نامزدشان تقویت کنند و ترامپ، پیامد ناخواستۀ مونارنجی، در این میان بازیچۀ آنها شده است.
آنها سالیان سال حوزههای انتخابی را ناعادلانه تقسیمبندی کردهاند تا آنها را برای نمایندگانشان در کنگره «امن» کنند و از این راه سیاستمدارانی پرورش دهند که برای رجوع به رأیدهندگان ملی، بیشازحد عجیب و غیرعادی (و سفید) هستند. محدودیتهای
آنها برای رأیدادن نیز ممکن است تأثیر مشابهی داشته باشد.
بهبیان دیگر، آنها نوعی قدرت را بهقیمت ازدستدادنِ قدرتی دیگر به چنگ آوردهاند. همچنین در این میان، هر مشکل جمعیتشناختی را که آیندۀ این حزب ملی را تهدید میکند، بیشازپیش بغرنج کردهاند. استراتژی انضباط حزبی آنها آنقدر قوی است که سناتوری از حوزۀ کنتاکی میتواند به سناتوری از حوزۀ مِین بگوید که چگونه رأی بدهد یا اینکه نباید رأی بدهد. این استراتژی میتواند رهبری آنها در کنگره را به قدرت حاکم بسیار نزدیک کند.
البته جالب آنجا است که همین انضباط سفتوسخت به فلجشدگی و ناکارایی دامن میزند. آنها حتی توجه نمیکنند به افرادی که رئیسجمهور برای پرکردن کرسیهای خالی دیوان عالی کشور معرفی میکند؛ درحالیکه طبق قانون اساسی رئیس جمهور ملزم به معرفی است. این امر ترکیب اعضای دیوان را چهار به چهار خواهد کرد و بهاحتمال زیاد موجب ناکارایی آن خواهد شد. روشن است که این فلجشدگی چیزی نیست که باعث نگرانی این اشخاص شود که هنوز هم آنها را قانونگذار مینامند.
عموم مردم آنقدر از نظام سیاسی به خشم آمدهاند که در حال تجربۀ نوعی تخلیۀ هیجانیاند و همچون یک هنر نمایشی۳، همهچیز را بیهدف و بهصورت تصادفی به هم میزنند. احتمالاً ترامپ یاد خواهد گرفت که تمسخر، خادمی مؤثر، اما اربابی بسیار بد است؛ چون او بهراستی مضحک است و در بهترین حالت، گذشتهای مبهم و مشکوک داشته و مبارزهای پرحرارت و طولانی در پیش دارد.
احتمال مقبولیتنداشتنِ او بهعنوان نامزد انتخاباتی، درعمل ماهها او را از ذرهبین مطبوعات دور نگه داشت؛ اما اکنون اهالی مطبوعات او را زیر رگبار اخبار خود گرفتهاند. او فردی نگرانکننده و نیز مضحک است که بدترین احساسات را در رأیدهندگان برمیانگیزد. حالا تاریکشدنِ فضایی را میبینیم که از زمان نیکسن در آن زندگی کردهایم؛ یعنی از وقتی که ترس و خشم با علایق فاکسنیوز و راشلیمبو [مفسر سیاسی محافظهکار] کمکم به کالایی بسیار سودآور تبدیل شد.
ترامپ از آمیختگیِ خبر و سرگرمی و از دنیای تخیلیِ بیگانگانِ بدیُمن و فجایع مهیب بیرون آمده است. شاید این واقعیت باعث میشود بینندگان و شنوندگانِ دنیای خبر و سرگرمی او راکمتر از ما عجیبوغریب بدانند.
نمیتوانیم بفهمیم که این نفوذها چگونه آگاهی اجتماعی را بهشدت شرطی کردهاند. فکرش هم تنم را میلرزاند. نفوذ آنها در رأیدهندگانِ جمهوریخواه در مبارزات انتخاباتی کروز، روبیو و نیز ترامپ نمایان است؛ چون حزب با گردش به راست، به آغوش آنها افتاده است. این هم محاسبهای دیگر که اشتباه از آب درآمده است. بومیگرایی و خشم در خودشان نیرویی خطرناک دارند.
اکنون رهبران حزب میکوشند تا از سازمانِ [سریِ] کوکلاکسکِلان، فاصله بگیرند. ما تاثیر آن ها در احساس ترس و وحشت در برخی مناطق را برآورد کردهایم. این ترس صرفا ناشی از این است که اوباما در این مدت کشور را به وضعیتی رسانده است که بهمراتب بهتر از وضعیتی است که در ابتدای دورهاش داشت. او شخصی است عاقل و میانهرو که به پایان دورۀ دوم از ریاستجمهوریاش نزدیک شده است. اقدامات اوباما درست برخلاف کارهایی است که مخالفانش میتوانستند برای خنثی کردن ارادۀ کسانی انجام دهند که به او رأی داده بودند.
درحالیکه مینویسم، شاهد افزایش پیروزیهای ترامپ هستم و خودم را با این واقعیت دلداری میدهم که گسترش رنگ قرمز [رنگ حزب جمهوریخواه] روی نقشه بدین معنی است که او برندۀ اکثریت آرا در بین اقلیتی شده که در رأیگیریهای اولیه شرکت میکنند. این ممکن است بدان معنی نیز باشد که درنهایت نامزدی به حزب جمهوریخواه تحمیل خواهد شد که قطعاً برای رأیدهندگان ملی پذیرفتنی نخواهد بود.
درهرحال، انتخابات امریکا فرایندی طولانی و خستهکننده دارد و باید هم چنین باشد. ما ماهها وقت صرف خواهیم کرد تا اوضاع را بهتر بشناسیم. این امر خوب و لازم است؛ بهویژه اکنون که اختلافات در جامعه روزبهروزعمیقتر میشوند. عمیقترشدنِ این اختلافات فقط ناشی ازتنشهای اقتصاد نوینی نیست که دولت فعال برای اصلاحش تلاش خواهد کرد. همچنین صرفاً حاصل تهدیدهای ناشی از اختلالات جهانی نیز نیست که باید مدیریت شوند. بلکه علت دیگر آن ترس، تشویش و خشمی است که سرمایۀ رسانههای مهم و سیاستمدارانِ همپیمان و همزیست با آنها را تشکیل میدهند.
مریلین رابینسون
ترجمۀ: مجتبی هاتف
مرجع: The Guardian
ترجمان
پینوشتها:
* مرلین رابینسون (Marilynne Robinson) مقالهنویس و رماننویس امریکایی است. او تاکنون چندین جایزه دریافت کرده است؛ ازجمله جایزۀ ادبی پولیتزر در سال ۲۰۰۵ و مدال ملی علوم انسانی در سال ۲۰۱۲.
[۱] استراتژی جنوبی به رویکرد برخی نامزدهای حزب جمهوریخواه اطلاق میشود که کسب حمایت سیاسی در ایالتهای جنوبی امریکا را با توسل به نژادپرستی علیه امریکاییهای افریقاییتبار در دستور کار دارند.
[۲] جنگهای فرهنگی (Culture wars) به ارزشهای سنتگرایانه یا محافظهکارانه و ارزشهای ترقیخواهانه یا لیبرال گفته میشود.
[۳] performance art
۰