نظامی گنجوی و حکایت گوش دراز اسکندر!
مثنویهای نظامی گنجوی علاوه بر آب و تاب داستانی و شور عاطفیشان، سرشار از پندها و حکمتها نیز هستند.
فرادید | نظامی یکی از معدود شاعرانی است که در سنت ادبی ما با لقب حکیم شناخته میشود و این لقب بی دلیل به او داده نشده. او در سراسر آثارش و در ضمن داستانهایی که با بیان شیوا و سحرانگیزش نقل میکند، از بیان حکمتهای کوتاه و بلند و نصایح خردمندانه غافل نمیشود.
به گزارش فرادید؛ یکی از آثار کمتر خواندهشدۀ نظامی مثنوی «اسکندرنامه» است که داستانها و افسانههای رایج دربارۀ اسکندر مقدونی را گردآوری کرده و به نظم درآورده است. بخشی از این کتاب با عنوان اقبالنامه یا «خردنامه» شناخته میشود که در آن نظامی در ضمن روایت داستانهای مربوط به اسکندر مطالبی نسبتا فلسفی و حکمی را نیز مطرح میکند.
یکی از بخشهای ابتدایی خردنامه دربارۀ دلیل «ذوالقرنین» نامیدن اسکندر است. ذوالقرنین نام پادشاهی است که در قرآن مجید از او یاد شده است و در گذشته بسیاری از نویسندگان مسلمان از جمله نظامی او را با اسکندر مقدونی یکی فرض میکردند.
نظامی در این بخش چند نظر متفاوت را دربارۀ لقب «ذوالقرنین» ذکر میکند، اما در نهایت یکی از این نظرات را از بقیه بیشتر میپسندد. طبق این نظر، اسکندر دو گوش بیش از حد دراز داشته است که آنها را زیر حلقههایی طلایی و همچنین زیر موهایش پنهان میکرده است.
(یکی از مینیاتورهای نسخهای از خمسه نظامی مربوط به قرن پانزدهم میلادی؛ کتابخانۀ لندن)
این برای اسکندر یک راز بزرگ به حساب میآمد و به جز غلامی که از کودکی موهای او را اصلاح میکرد کسی از خدمتگزارانش از این راز خبر نداشت. وقتی آن غلام از دنیا میرود اسکندر به یک آرایشگر دیگر احتیاج پیدا میکند. او آرایشگر جدید خود را به سختی تهدید میکند که اگر بشنوم کسی از این راز باخبر شده است،
چنانت دهم گوشمال نفَس
که ناگفتنی را نگویی به کس
آرایشگر از این تهدید میترسد و راز را در عمق وجود خود پنهان میکند. اما به تعبیر نظامی نگه داشتن راز در دل باعث بیماری و اندوه میشود:
ز پوشیدن راز شد رویزرد
که پوشیدهرازی دل آرد به درد
آرایشگر چارۀ کارش را در این میبیند که راز خود را در یک چاه بیان کند تا از بار آن آسوده شود:
به بیغولهای دید چاهی شگرف
فکند آن سخن را در آن چاه ژرف
آرایشگر در چاه فریاد میزند « که شاه جهان را درازست گوش » و هم زمان با این فریاد یک گیاه نی در چاه شروع به روییدن میکند. مدتی بعد این نی بلند میشود و سر از چاه بیرون میآورد. چوپانی در حال گذر از آن صحرا بود که نی را میبیند؛ آن را میبُرد و از آن برای خودش یک ساز نی میسازد.
مدتها بعد اسکندر در حال عبور از این صحراست که صدای نی چوپانی به گوشش میرسد؛ این صدا اسکندر را آشفته و شوریده حال میکند زیرا:
نهان بود در نالۀ نی به راز
که دارد سکندر دو گوش دراز!
اسکندر چوپان را فرامیخواند و دربارۀ نی از او سوال میکند. شبان میگوید که آن را از فلان چاه بریده است. اسکندر به سراغ آرایشگر میرود و به او میگوید که اگر راست بگوید که رازش را به چه کسی گفته است از خونش خواهد گذشت. آرایشگر هم حقیقت ماجرا را میگوید.
اسکندر درمییابد که هیچ رازی در «عرضهگاه جهان» پنهان نمیماند. این پندی است که نظامی میخواهد به خوانندهاش بدهد. هر عملی، هر سخنی، هر نیت و هر رازی که در پنهانترین گوشههای هستی انجام شود، از میان نمیرود و فراموش نمیشود بلکه در نهایت خود را آشکار خواهد کرد. حتی بخار نفَسی که به سنگ خارا برخورد کند روزی آشکار خواهد شد:
بخاری که در سنگ خارا شود
سرانجام کار آشکارا شود