درسهایی از اینشتین برای زندگی
این ایده یعنی پوشیدن لباسهای ساده، اما کاربردی که باعث میشود فردی که آن لباس را پوشیده با خود احساس راحتی کند در سالیان اخیر توسط کارآفرینان فناوری که سبک خاص خود را دارند مشهور شده است. برای مثال، این موضوع را میتوان درباره "استیو جابز" و شلوار جین و بلوز یقه اسکی مشکی او دید یا در مورد "جف بزوس" با شلوار جین آبی با پیراهنهای آستین کوتاه تک رنگ یا درباره "مارک زاکربرگ" که شلوار جین و تی شرت آبی را ترجیخ میدهد و یا "جک دورسی" با لباسهای تمام مشکی اش که اغلب شامل کلاه، هودی یا ژاکت هستند.
مجموعه مقالات و ایدههای اینشتین در مورد زندگی در کتابی تحت عنوان "جهانی که من میبینم" به نگارش درآمده اند. در این کتاب انیشتین در موارد متعددی به پرسش درباره هدف زندگی و اینکه زندگی معنادار چیست میپردازد. او در این باره مینویسد: "معنای زندگی انسان یا زندگی هر موجودی چیست؟ آیا طرح این پرسش منطقی است؟ من پاسخ میدهم: کسی که زندگی خود و همنوعانش را بی معنا میداند نه تنها ناراضی است بلکه به سختی برای زندگی مناسب است". اینشتین افکار معنوی پیچیده و در حال تکاملی داشت و به نظر میرسید عموما رویکرد بازی در قبال امکان همزیستی انگیزه علمی و افکار مذهبی در زندگی مردم داشت.
به گزارش فرارو، او در همان کتاب مینویسد: "زندگی فرد فقط تا جایی معنا دارد که به اصیلتر و زیباتر شدن زندگی هر موجود زندهای کمک کند. زندگی مقدس است یعنی ارزش برتری است که همه ارزشهای دیگر تابع آن هستند".
افکار اینشتین عمدتا تحت تاثیر فلسفه "باروخ اسپینوزا" یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان مدرن بوده است. برخی محققان به این واقعیت اشاره کرده اند که به نظر میرسد اینشتین به هوش ماوراء طبیعی اعتقاد داشته که فراتر از دنیای فیزیکی است. او در نوشته هایش از آن به عنوان "روح برتر"، "ذهن برتر" و "روحی بسیار برتر از انسان" یاد کرده است.
اینشتین در مورد ارزش یک انسان صحبت کرده که بازتاب دهنده رویکردی مشابه رویکرد بودا بوده است. او میگوید: "ارزش واقعی یک انسان در وهله نخست با میزان و حسی تعیین میشود که در آن او از خود رهایی یافته است". این مضمون رهایی از خود با نگاهی اجمالی به معنای واقعی زندگی بعدا توسط اینشتین در نامهای در پاسخ به پدری که پسر یازده ساله خود را بر اثر فلج اطفال از دست داه بود در سال ۱۹۵۰ میلادی این گونه تکرار شده است:"انسان بخشی از کل است که ما آن را جهان مینامیم بخشی محدود در زمان و مکان.
او خود، افکار و احساسات اش را به عنوان چیزی جدا از بقیه تجربه میکند؛ نوعی خطای دید در آگاهی. این بخشی از جملات اینشتین درباره درک او از معنا و هدف زندگی است: "سرنوشت ما انسانها چقدر عجیب است! هر یک از ما برای اقامتی کوتاه اینجا هستیم یک فرد نمیداند برای چه هدفی اینجاست هرچند گاهی فکر میکند که آن را حس میکند. اما بدون تامل عمیقتر نیز از زندگی روزمره میفهمیم که یک فرد برای افراد دیگر وجود دارد نخست آن که شادی ما کاملا به لبخندهای مان به یکدیگر وابسته است و سپس پیوندهای ناشی از همدردی و همدلی، سرنوشت ما را به یکدیگر گره میزند. هر روز صد بار به خود یادآوری میکنم که زندگی درونی و بیرونی مبتنی بر زحمات انسانهای دیگر چه افراد زنده و چه مرده است و من باید به همان اندازه که گرفته ام تلاش کنم و چیزی ارائه دهم".
او مهمتر از همه پیوند متقابل، وابستگی متقابل و وجود مشترک ما را گرامی میدارد و میگوید: "وقتی زندگی و تلاشهای خود را بررسی میکنیم خیلی زود متوجه میشویم که تقریبا کل اعمال و خواستههای ما با وجود انسانهای دیگر مرتبط است. ما میبینیم که کل طبیعت مان شبیه حیوانات اجتماعی است. ما غذایی میخوریم که دیگران در تولید آن نقش داشته اند لباسهایی را میپوشیم که دیگران دوخته اند در خانههایی زندگی میکنیم که دیگران ساخته اند. بخش بزرگی از دانش و باورهای ما توسط افراد دیگر از طریق زبانی که دیگران ایجاد کرده اند به ما منتقل شده است.
در واقع، بدون زبان ظرفیتهای ذهنی ما ضعیف خواهند بود. بنابراین، باید بپذیریم که مزیت اصلی خود را نسبت به جانوران مدیون زندگی در جامعه انسانی هستیم. اگر فرد از بدو تولد تنها بماند در افکار و احساسات خود تا حدی بدوی و حیوان مانند باقی میماند وضعیتی که ما به سختی میتوانیم آن را تصور کنیم. فرد همان چیزی است که هست و دارای اهمیتی است که نه به خاطر فردیت خود بلکه به عنوان عضوی از یک جامعه بزرگ انسانی از آن برخوردار میباشد؛ اهمیتی که وجود مادی و معنوی او را از گهواره تا گور هدایت میکند".
اینشتین به خوبی و بدی و ارزش انسانی میاندیشید و میگوید: "ارزش یک فرد برای جامعه در وهله نخست به این بستگی دارد که احساسات، افکار و اعمالش تا چه اندازه در جهت ارتقاء خیر و صلاح همنوعان اش است. با توجه به این که او در این باره چه رویکردی دارد آن فرد را خوب یا بد مینامیم. در نگاه نخست به نظر میرسد که ارزیابی ما از یک فرد به طور کامل به ویژگیهای اجتماعی او بستگی دارد. با این وجود، چنین نگرشی اشتباه خواهد بود. واضح است که همه چیزهای با ارزش اعم از مادی، معنوی و اخلاقی که از جامعه دریافت میکنیم را میتوان در طول نسلهای بی شماری در افراد خلاق و خاص جستجو کرد.
استفاده از آتش، کشت گیاهان خوراکی، ماشین بخار هر کدام توسط یک فرد کشف شدند. فقط فرد میتواند فکر کند و از این طریق ارزشهای جدیدی برای جامعه ایجاد کند و حتی معیارهای اخلاقی جدیدی را تنظیم کند که زندگی جامعه با آنها مطابقت داشته باشد. بدون شخصیتهای خلاق و مستقل اندیشمند و قضاوت کننده رشد صعودی جامعه به همان اندازه غیرقابل تصور است که رشد شخصیت فردی بدون خاک تغذیه کننده جامعه. بنابراین، سلامت جامعه به همان اندازه که به استقلال افراد تشکیل دهنده آن بستگی دارد به انسجام اجتماعی نزدیک آنان نیز بستگی دارد".
اینشتین در ادامه به عالیترین آرمان زندگی اشاره کرده و میافزاید: "هر کس آرمانهای خاصی دارد که مسیر تلاشها و قضاوتهای او را تعیین میکند. از این نظر هرگز به راحتی و خوشبختی به عنوان هدفی بالذات نگاه نکرده ام چنین مبنای اخلاقی را برای یک گله خوک مناسبتر میدانم. آرمانهایی که در مسیرم به من جسارت تازهای برای رویارویی شادمانه با زندگی بخشیده اند حقیقت، خوبی و زیبایی بوده اند. بدون احساس معاشرت با افراد همفکر و مشغول در راه رسیدن به هدف تا ابد دست نیافتنی در عرصه هنر و پژوهش علمی زندگی برایم تهی به نظر میرسید". در واقع، اینشتین اشاره میکند هنر و تحقیقات علمی به زندگی هدف میبخشد، اما تنها در میانه رابطه فرد با دیگران.
اینشتین خطاب به کودکان محصل درباره معنای زندگی مینویسد:"به خاطر داشته باشید که چیزهای شگفت انگیزی که در مدارس خود میآموزید حاصل کار چندین نسل است که با تلاش مشتاقانه و کار بی نهایت در هر کشوری از جهان تولید شده است. همه اینها به عنوان میراث شما به دست تان سپرده میشوند تا آن را دریافت کنید، آن را گرامی بدارید، بر آن بیافزایید و روزی صادقانه به فرزندان خود بسپارید. بنابراین، ما موجودات فانی در چیزهای دائمی که به طور مشترک میسازیم به جاودانگی میرسیم. اگر همیشه این را در ذهن داشته باشید معنایی در زندگی و کار پیدا میکنید و نگرش درستی نسبت به ملل و اعصار دیگر پیدا خواهید کرد". آیا اینشتین ارزشی در فعالیتهای مادی میدید؟
او در مورد "انباشت ثروت" در سال ۱۹۳۴ میلادی در کتاب " جهانی که من میبینم" اشاره کرده بود:"من کاملا متقاعد شده ام که هیچ ثروتی در جهان نمیتواند به بشریت کمک کند. سرمشق قرار دادن شخصیتهای بزرگ و پاک تنها چیزی است که میتواند ما را به اندیشه و کردار والا برساند. پول فقط خودخواهی را جذب میکند و به طور غیرقابل مقاومتی باعث سوء استفاده میشود. آیا کسی میتواند موسی، عیسی یا گاندی را همراه با کیسههای پول (اندرو) کارنگی تصور کند"؟
درسهایی از میان مکاتبات، ارتباطات و نامههای اینشتین برای زندگی بهتر
تلاش خود را صرف کارهای مهم کنید وقتی به ظاهر اینشتین فکر میکنید ممکن است واژه "ژولیده" به ذهن تان خطور کند. موهای پریشان شانه نشده، لباسهای ژولیده، کهنه و اغلب بدبو و کفش پوشیدن بدون جوراب. همه این موارد به شکل بدنامی درهم و برهم بودند، اما هیچ یک از این موارد اینشتین را آزار نمیدادند و او در سالهای پایانی عمرش چیزی را میپوشید که تقریبا به مثابه یک یونیفورم قلمداد میشد یک کت و شلوار خاکستری رنگ با یک ژاکت چرمی و البته پوشیدن کفش بدون جوراب.
این ایده یعنی پوشیدن لباسهای ساده، اما کاربردی که باعث میشود فردی که آن لباس را پوشیده با خود احساس راحتی کند در سالیان اخیر توسط کارآفرینان فناوری که سبک خاص خود را دارند مشهور شده است. برای مثال، این موضوع را میتوان درباره "استیو جابز" و شلوار جین و بلوز یقه اسکی مشکی او دید یا در مورد "جف بزوس" با شلوار جین آبی با پیراهنهای آستین کوتاه تک رنگ یا درباره "مارک زاکربرگ" که شلوار جین و تی شرت آبی را ترجیح میدهد و یا "جک دورسی" با لباسهای تمام مشکی اش که اغلب شامل کلاه، هودی یا ژاکت هستند.
این سبک لباس پوشیدن به یک دلیل بیش از هر دلیل دیگری ارزشمند است: کارایی. اگر همانند اینشتین باید هر روزه تصمیمات زیادی را اتخاذ کنید یا کارهای زیادی دارید که به تلاش ذهنی نیاز دارد اگر میخواهید از چیزی که به عنوان خستگی تصمیم گیری شناخته میشود اجتناب ورزید کاهش بار ذهنی شما از اهمیت بالایی برخوردار است. در غیر این صورت تصمیم گیریهای خوب به دلیل این که از انتخاب بی امان خستهتر میشویم کاهش مییابند. لباس یکنواخت نه تنها ریشه در کارایی فیزیکی بلکه ریشه در کارایی ذهنی دارد. افرادی که مجبور هستند هر روز تصمیمات بزرگی اتخاذ کنند گاهی اوقات یک مجموعه ثابت را انتخاب میکنند، زیرا به آنان اجازه میدهد از خستگی ناشی از تصمیم گیری اجتناب ورزند چرا که تصمیم گیری بیش از حد نامربوط میتواند باعث کاهش بهره وری فرد شود.
این راهی برای تمرکز در جایی است که بیشتر مورد نیاز است و در مقابل هدر ندادن آن در امور جعلی یا بی اهمیت. اینشتین با بیزاری از رفتن نزد آرایشگر پاداشی گرفت؛ تمرکز ذهن اش بر روی آن چیزی بود که واقعا مهم بوده است. کارهایی را که دوست دارید انجام دهید حتی اگر در انجام آنها عملکرد بدی دارید در حالی که بسیاری از علایق اینشتین بسیار فراتر از فیزیک بود از جمله میل به نواختن ویولن شاید یکی از مواردی که او بیش از همه از آن لذت میبرد قایقرانی بود.
او درباره آن نوشته بود: "یک سفر دریایی در دریا فرصتی عالی برای حداکثر آرامش و تامل در ایدهها از منظری متفاوت است".
"السا" همسر اینشتین گفته بود که او در هیچ کجا به اندازه سپری کردن وقت اش بر روی آب "آرام، شیرین و دور از حواس پرتیهای معمول" نبوده است. در واقع، ذهن اینشتین با تمرکز بر روی چیزهای پیش پا افتاده آزاد بود تا سرگردان شود و اغلب او را به سمت ایدههای جدید هیجان انگیز سوق میداد. با این وجود، او در قایقرانی خوب نبود و اصلا مهارت نداشت و سایر کشتیهای بادبانی اغلب باید کار نظارت و مراقبت از او بر روی آب را انجام میدادند.
ذهنیت پازلی داشته باشید. به مسائلی فکر کنید که ما چه به عنوان فردی و چه به صورت جمعی به عنوان یک تمدن با آن روبرو هستیم. این مسائل میتوانند مالی، زیست محیطی، مرتبط با سلامت یا سیاسی باشند، زیرا آن عرصهها همه ما را تحت تاثیر قرار میدهند. آیا به این مسائل به مثابه بحران نگاه میکنید؟ اگر این گونه نگاه کنید احتمالا نسبت به آن احساس ناامیدی میکنید، زیرا در مواجهه با یک بحران قدرت بسیار کمی وجود دارد، اما اگر به آنها به عنوان یک پازل نگاه کنید ممکن است تمایل داشته باشید که در مورد رویکرد جدیدی برای حل آنها فکر کنید.
از این نظر انیشتین تقریبا نمونه فردی بود که به هر مسئلهای که با آن روبرو میشد به عنوان یک معما نگاه میکرد از عرصه فیزیک گرفته تا فراتر از آن. در این میان میتوان به نقل قول مهم ذکر شده از او اشاره کرد:" تخیل مهمتر از دانش است". علیرغم آن که بسیاری از افراد پیشتر به معمای ذرات نزدیک به سرعت نور نگاه کرده بودند این تنها اینشتین بود که توانست برای این مسئله پاسخی بیابد.
انقلاب نسبیت خاص اینشتین با یک جهان بینی منعطف به راحتی مفروضاتی را که دیگران نمیتوانند از آن عبور کنند به چالش میکشد. نسبیت به او اجازه داد تا ایدههایی را تصور کند که دیگران بلافاصله آن را رد میکردند.
در مورد چیزهایی که واقعا شما را مجذوب خود میکنند عمیقا فکر کنید. اینشتین در طول زندگی خود نامههای زیادی را دریافت کرد: از افرادی که او را خوب میشناختند تا افراد غریبه. در یکی از نامهها در سال ۱۹۴۶ میلادی از او پرسیده شده بود که با زندگی چه کند پاسخ اینشتین دلسوزانه و هوشمندانه بود: " نکته اصلی این است. اگر به سوالی برخورد کردید که عمیقا به آن علاقه دارید سالها به آن پایبند باشید و هرگز سعی نکنید خود را به حل مشکلات سطحی که موفقیت نسبتا آسانی را نوید میدهند قانع کنید". به نوعی مقصود او این بود که اگر نتوانستید به راه حلی که به دنبال آن بودید برسید ناامید نشوید. همان طور که اینشتین خطاب به دوستش "دیوید بوهم" فیزیکدان نوشته بود:"شما نباید از عظمت مشکل افسرده شوید. اگر خدا جهان را آفریده قطعا نگرانی اصلی او این نبود که درک آن را برای ما آسان کند".
اگرچه اینشتین بیشتر به خاطر مسائلی که حل میکرد مشهور بود، اما بسیاری از مسائلی وجود داشتند که او در تمام عمرش از پیدا کردن راه حل برای آن دور ماند: از یافتن توضیحی قطعی برای رفتار کوانتومی مشاهده شده تا تلاش برای متحد کردن تمام فیزیک (از جمله گرانش و سایر نیروها) در یک چارچوب فراگیر. اگرچه بسیاری برای حل این معماها و سایر معماها تلاش کرده اند و شکست خورده اند و کماکان تلاش میکنند و متحمل شکست میشوند بیشترین لذت و رضایت را اغلب در خود تلاش برای حل معما میتوان یافت.
علم، حقیقت و آموزش برای همه است نه فقط برای افراد معدود ممتاز. اینشتین اغلب از دولت ایالات متحده حتی پس از مهاجرت به امریکا در دهه ۱۹۳۰ میلادی و کسب شهروندی خود در آن کشور در سال ۱۹۴۰ میلادی انتقاد میکرد. تاریخ برده داری و تبعیض نژادی و نژدپرستی مداوم حسی مشابه را برای او تداعی میکرد که پیشتر آن را تجربه کرده بود مقولهای که اساسا غیر انسانی بود.
پلیس فدرال امریکا در سال ۱۹۳۲ میلادی پروندهای را درباره اینشتین باز کرد که محتویات آن تا زمان مرگ انیشتین در سال ۱۹۵۵ به بیش از ۱۴۰۰ صفحه رسید و بسیاری از افراد از جمله سناتور جوزف مک کارتی اقدامات ضد نژادپرستانه انیشتین را اساسا غیر آمریکایی تلقی کردند، اما انیشتین از بیان انتقادات اش منصرف نشد. اینشتین در سال ۱۹۳۷ میلادی از "مارین اندرسون" خواننده زن سیاه پوست دعوت کرد تا در خانهای اقامت گزیند، زیرا از ورود او به هتلی در پرینستون خودداری به عمل آمده بود.
اینشتین در سال ۱۹۴۶ میلادی با بازدید از دانشگاه لینکلن اولین کالج سیاهپوستان اعطاکننده مدرک در ایالات متحده و سخنرانی در آنجا اقدامی انقلابی انجام داد با دانشجویان صحبت کرد و به سوالات پاسخ داد. اینشتین تلاش میکرد تا علم، حقیقت و آموزش در دسترس همگان باشد. در حالی که برخی از ویژگیهای فیزیکی مانند مکان و زمان ممکن است نسبی باشند شادی ها، دانش و حقایق کشف شده توسط علم به هیچ نژاد، ملت یا جناحی تعلق ندارند بلکه متعلق به کل بشریت هستند.