«محبوبه» چطور سر از خانه وحشت درآورد؟
نمیدانم. احساس میکنم در راهآهن باشد. چون وقتی با آن آقا تلفنی صحبت کردم گفت که در راهآهن کار میکند. حتما دختر مرا هم در آنجا قربانی کرده است.
باور ندارد که دخترش قربانی خشنترین و معروفترین قاتل پایتخت شده است. هرگز تصورش را هم نمیکرد، پایان چند ماه جستوجو و نذر و نیاز برای یافتن دخترش تا این اندازه هولناک و تکاندهنده باشد.
او مادر دختری است که در خانه وحشت پایتخت به طرز معمایی کشته شد. همان خانهای که دختران زیادی در آنجا قربانی شدند. حالا این زن به دادسرای جنایی پایتخت آمده است تا پیگیر پرونده دخترش باشد.
دختر جوانی که از مشهد به تهران رفت و به یکی از قربانیان مخوفترین قاتل پایتخت تبدیل شد. مادر این دختر در گفتوگویی، ماجرای سفر دخترش به تهران و اتفاقات عجیب بعد از آن را روایت کرد:
دخترتان چند سال داشت؟
۳۲ ساله بود.
چرا به تهران رفت؟
دخترم خیلی مظلوم و خوب بود. اصلا ناسازگار نبود. مشکل اخلاقی و رفتاری هم نداشت. هنوز هم باورم نمیشود که چنین بلایی سرش آمده است. او کار کرد و منبع درآمد هم داشت. اما دچار بیماری افسردگی شد. همین مسأله باعث شد که با دوستان ناباب رفتوآمد کند و همان دوستانش باعث شدند که او از خانه و زندگیاش دور شود.
چرا دچار بیماری افسردگی شده بود؟
دخترم یک بار در ۱۹ سالگی ازدواج کرد، ولی یک سال بعد به خاطر اینکه شوهرش اعتیاد داشت، از او جدا شد. بعد از آن سرش به کار و زندگی خودش گرم بود، تا اینکه چند سال پیش متوجه شدم دچار بیماری افسردگی شده است.
شغلش چه بود؟
وقتی شوهر اولم فوت کرد، دوباره ازدواج کردم. بعد از ازدواج دومم در یک تولیدی مشغول به کار شدم. محبوبه هم با من در تولیدی مشغول به کار شد. منبع درآمد داشت و اوضاعش بد نبود. دخترم اصلا در خانه و زندگیاش مشکلی نداشت. او فقط به خاطر دوستان نابابش به چنین روزی افتاد.
چه زمانی به تهران رفت؟
فروردین ماه بود که رفت. یک هفته از او هیچ خبری نداشتم. خیلی نگرانش شدم. تا اینکه تماس گرفت و گفت به تهران رفته است. اول با تلفن آن مرد با من تماس گرفت، چون ناشناس بود، جواب ندادم. بعد از آن با موبایل خودش تماس گرفت. جواب دادم. او هم گفت که من آمدهام تهران و با این آقا آشنا شدهام.
میدانستید که در تهران به خانه سعید رفته است؟
من اصلا این متهم را نمیشناسم. فقط یک بار تلفنی با او صحبت کردم. همان زمانی که دخترم تماس گرفت و گفت که به تهران رفته است. این آقا هم گوشی را گرفت و گفت که از زنش جدا شده است. او گفت که در تهران کارتنخواب بوده و زندگی بدی داشته است. اما گفت توبه کرده و همه کارهای خلافش را کنار گذاشته است.
او گفت که میخواهد با دختر من زندگی کند. من از طرز صحبتکردنش اصلا خوشم نیامد. خیلی ناراحت شدم و به دخترم گفتم چرا در خانه یک دزد و معتاد زندگی میکنی. زود از آن خانه بیا بیرون. آن آقا هم گفت که نگران نباشید من با خواهرم زندگی میکنم و جای دختر شما امن است.
بعد از آن باز هم با دخترتان تماس داشتید؟
بله. چند بار با من تماس گرفت. حدودا تا ۱۵ روز بعد چند بار تماس گرفت. تا اینکه موبایلش خاموش شد. دیگر هیچ خبری از او نداشتم. نگرانش شدم و فوری اعلام فقدانی کردم. به هرجا بود سر زدم. هر شب به حرم امام رضا (ع) میرفتم و کلی نذر و نیاز میکردم که خبری از دخترم شود. تا اینکه ۴۰ روز پیش از آگاهی تهران با من تماس گرفتند و گفتند که باید به اینجا بیایم. هنوز هم شوکهام.
در این مدت اخبار مربوط به این پرونده را در فضای مجازی ندیدید؟
نه، اصلا خبر نداشتم. حتی الان هم مطمئن نیستم که این جسد متعلق به دخترم باشد. باورم نمیشود که دخترم دچار چنین سرنوشت هولناکی شده باشد. او دختر مهربان و مظلومی بود. دختر بدی نبود، برای همین است که دلم دارد آتش میگیرد.
درخواست مجازات دارید؟
بله. اگر جسد متعلق به دخترم باشد، درخواست قصاص قاتل را دارم.
در ازای هیچ چیزی حاضر به رضایت نیستید؟
نه اصلا. من اگر رضایت بدهم او همین بلاها را سر دختر دیگری میآورد. او قبلا این کار را کرده بود، اما، چون رسیدگی خوبی به پروندهاش نشد، آزاد شد و این بلا را سر دخترم آورد. اگر من رضایت بدهم دوباره آزاد میشود و دختر دیگری در دامش گرفتار خواهد شد. به هیچ عنوان حاضر به گذشت نیستم.
حتی از خواهرش هم شکایت دارم. باور نمیشود که یک دختر همدست این مرد باشد. او میتوانست به دخترم و دیگر قربانیها کمک کند.
زمانهایی که آن مرد در خانه نبود، میتوانست در را باز و دخترم را آزاد کند. اما این کار را نکرد، حتی در قتل هم همدستش شد. به همان اندازه که درخواست قصاص قاتل را دارم، درخواست مجازات خواهرش را هم دارم و به هیچ عنوان از نظرم برنمیگردم.
دختر شما تا به حال سابقه فرار از خانه را داشت؟
تا چند سال پیش که اصلا. خیلی دختر خوبی بود. اما از وقتی با دوستان نابابش گشت، پیش آمده بود که از خانه برود و مثلا دو روز برنگردد، ولی درنهایت برمیگشت، آنطور نبود که فرار کند.
میدانید با سعید چطور آشنا شد؟
نمیدانم. احساس میکنم در راهآهن باشد. چون وقتی با آن آقا تلفنی صحبت کردم گفت که در راهآهن کار میکند. حتما دختر مرا هم در آنجا قربانی کرده است.
آخرین بار دخترتان به شما چه گفت؟
اواخر وقتی زنگ میزد، زود قطع میکرد. به او میگفتم برگرد. ولی صدایش یکجور عجیبی بود. میگفت تهران و در خانهای هستم. یک بار هم گفت در امامزاده حسن هستم و برمیگردم. بعد هم تماس قطع میشد. احساس میکنم دخترم وقتی آن روزها تماس میگرفت، واقعا در آنجا زندانی بود.
از صدایش فهمیده بودم که وضعیت مناسبی ندارد. تا اینکه یک بار تماس گرفت و گفت که صد هزار تومان به کارتم پول بریز.
گفت فردا برمیگردد. فردایش برنگشت. دوباره تماس گرفت. گفتم چرا برنگشتی، گفت دستگاه عابربانک کارتم را خورده و من نتوانستم پول را برداشت کنم و برگردم. دیگر تماسهایش قطع شد و هیچ خبری از او نداشتم.
منبع: شهروند آنلاین