از این مغازه صدای سم اسب میآید؛ با تنها نعلبند تهران آشنا شوید!
این نعلبند قدیمی رعایت انصاف را مهمترین شرط کاسبی میداند.
در دوره قاجار که هنوز صنعت اتومبیل مثل امروز توسعه پیدا نکرده بود و خودروهای متنوع سواری و باری در خیابانهای پایتخت موج نمیزد، مردم از اسب، گاری و کالسکه برای رفت و آمد و حمل بار استفاده میکردند؛ به تناسب نوع وسایل نقلیه نیز پیشههایی چون آهنگری، پالاندوزی، نعلبندی و کاروان سرادار شکل گرفته بود. در آن زمان مشاغلی چون تعویض روغنی، آپاراتی یا مکانیکی به شکل امروزی وجود نداشت، ولی کار و بار آهنگران و نعلبندان رونق داشت. اگرچه دهها سال از آن زمان فاصله گرفتهایم اما باز ردی از پیشه نعلبندی را میتوان در هزار توی مشاغل قلب بازار تهران یافت.
از محله کوهپاییها تا میدان کاه
ابراهیم قربانی، نعلبند مسن پایتخت در باره محل تولد و خانوادهاش میگوید: در سال ۱۳۲۸ در هنگامه بحرانهای سیاسی ایران در محله کوهپاییهای بازارچه صابون پزخانه میدان اعدام در یک خانواده کم درآمد به دنیا آمدم. پدرم به شغل نعلبندی مشغول و این حرفه را از پدرش به ارث برده بود. پدربزرگم هم از نعل بندهای شناخته شده تهران بود، از اینرو اغلب صاحب منصبان حکومت و امرای لشگری و کشوری به سراغ او میآمدند. با اینکه نابینا بود اما کارش از بقیه نعل بندهای تهران بهتر بود.
ما ۳ خواهر و ۲ برادر بودیم که من نخستین فرزند خانواده محسوب میشدم. در همان زمان با دنیای شیرین بازیهای کودکانه خداحافظی کردم و قبل از پایان دوره اول ابتدایی از مدرسه بیسیم نجفآباد میدان خراسان یک راست رفتم مغازه نعلبندی پدر. دیگر از درس و مشق خبری نبود اما باحسرت رفتن بچهها به مدرسه را نگاه میکردم. تصور اینکه یک کودک ۸ ساله چطور میتواند نعلبندی کند شاید در تصور مخاطبان شما نگنجد اما شرایط سخت زندگی و اداره یک خانواده ۷ نفره با دخل و خرج پدرم جور در نمیآمد. پدرم از همان کودکی فوت و فن نعلبندی را به من یاد داد و من تنها کسی بودم که شغل او را ادامه دادم. مغازه پدرم ابتدا در میدان کاه بود و بعدها به خیابان مصطفی خمینی(مولوی) سرای ممتاز نقل مکان کرد.
انصاف در نعلبندی
اما مگر چقدر اسب در تهران هست که چرخ کار و بار آقا ابراهیم را بچرخاند: «مشتریانی دارم که از روستاهای اوشان، فشم، پس قلعه و دهات اطراف تهران برای نعلبندی سراغم میآیند. البته در بین مشتریان اسم و رسمی دارم، آنها خودشان به سراغم میآیند و به همراه آنها به محل نگهداری اسبها میروم و بعد از تمیز کردن سم و نصب نعل به تهران برمیگردم. این روزها شهرداری محل، اجازه کار در خیابان را نمیدهد به همین خاطر بساط نعلبندی را به داخل سرای ممتاز انتقال دادهام.»
درست است که این شغل درآمد چندانی ندارد اما تنها نعلبند مرکز پایتخت چشمش به آسمان است و همتی بلند دارد. او از فوت و فن کارش هم برایمان میگوید: «نعل اسبهای سواری فاصله دهانهاش بیشتر است اما نعل اسبهای باربری دهانهاش بستهتر است. هرچهار نعل اسب گاری حدود ۱۰ هزار تومان به فروش میرسدکه با هزینه پرداخت و نعلبندی ۲۰ هزار تومان میشود اما هزینه نعل و نعلبندی اسبهای سوارکاری حدود ۳۰ هزار تومانی میشود.»
آقا ابراهیم مرا به پالاندوزی طبقه بالای سرای ممتاز میبرد. دستگاههای بافت کاموایی با صدای یکنواختی کار میکنند. کارگران، بافتهای آماده را از دستگاه جدا کرده و دوباره کاموا را به آن متصل میکنند. تصور اینکه در کنار این دستگاههای کاموابافی، کارگاه پالاندوزی قراردارد کمی دور از انتظار است. پیرمرد در اتاقکی را باز میکند. در گوشه دیوار بستههای پوشال و پالانهای دوخته شده کنار هم تلنبار شدهاند.
رزق حلال بخورید
آقا ابراهیم ما را به خاطرات سیاه و سفیدش راه میدهد و از سالهایی میگوید که به قول خودش نوع شغل مهم نبود و فقط داشتن شغل و کسب روزی حلال به آدم عزت و اعتبار میداد: «سال ۴۸ به سربازی رفتم. یک سال از دوره سربازی نگذشته بود که به خواستگاری دختر همسایه رفتم و نهایتاً در همان دوره سربازی ازدواج کردم. همسایهها میدانستند که کارم نعلبندی است و هرکار شرافتمندانهای جایگاه خاصی در بین مردم داشت. بعد از سربازی دوباره در نعلبندی پدرم مشغول شدم. با پدرم ندار بودیم و در همان محله کوهپاییها خانهای اجاره کردیم. برخلاف پدرم، دوست نداشتم بچههایم نعلبند شوند به همین خاطر تلاش کردم تا به درس و مشق بپردازند و باسواد شوند. حالا سه تا بچه دارم، یک دختر و دو پسر. یکی از آنها در شرکت دولتی کار میکند و دیگری در مغازه کفاشی فروشنده است.
این نعلبند قدیمی رعایت انصاف را مهمترین شرط کاسبی میداند: «انصاف در شغل را از پدر یاد گرفتم. به یاد دارم در سال ۵۰، ۴ تا نعل را به صاحبان گاری حدود ۲ تومان میفروختیم. اگر هم صاحب گاری پولی آنچنانی در بساط نداشت پدر با او کنار میآمد. پدر در برخورد با نمکیها، کشاورزان و باربران بازار مبلغ کمتری میگرفت. با اینکه به پول کارش نیاز داشت ولی همیشه اعتقادش این بود که روزی دست خداست. خدایش بیامرزد. چندسال پیش پدرم در روستای درکه بر اثر لگد اسبی دچار شکستگی لگن شد و بعد از مدتی بر اثر این جراحت از دنیا رفت. مشتری مداری را از پدرم یاد گرفتهام. خوشرویی و کنار آمدن با مشتری، راز موفقیت در نعلبندی است. به همین خاطر است که با وجود نعل بندانی در حوالی پایتخت، باز هم مشتریها سراغ مرا میگیرند.»
متأسفانه جوانان امروزی دچار زرق و برق زندگی ماشینی امروز شده و در داد و ستد رعایت برخی اصول عرفی و اخلاقی را نمیکنند، در حالی که همیشه به فرزندانم توصیه کردهام کم بخورید، ولی رزق حلال بخورید.
منبع: همشهری آنلاین