مسابقات مخفیانه ماشین بازهای تهرانی
در همین نزدیکی ها زمانی که همه پایتخت نشین ها در خواب ناز هستند، آنها خودشان را برای یک دال بی رحمانه آماده می کنند. زمانش که می رسد پای شان را روی پدال گاز و ترمز بازی می دهند و زوزه ای به گلوی اگزوزهای شان می اندازند و پس از نور بالا زدن ماشین «داور» تا جایی که می شود گاز می دهند و سرعت می گیرند.
کد خبر :
۳۷۵۱۸
بازدید :
۴۶۱۵
در همین نزدیکی ها زمانی که همه پایتخت نشین ها در خواب ناز هستند، آنها خودشان را برای یک دال بی رحمانه آماده می کنند. زمانش که می رسد پای شان را روی پدال گاز و ترمز بازی می دهند و زوزه ای به گلوی اگزوزهای شان می اندازند و پس از نور بالا زدن ماشین «داور» تا جایی که می شود گاز می دهند و سرعت می گیرند.
به گزارش مجله همشهری، در همین نزدیکی ها زمانی که همه پایتخت نشین ها در خواب ناز هستند، آنها خودشان را برای یک دال بی رحمانه آماده می کنند. زمانش که می رسد پای شان را روی پدال گاز و ترمز بازی می دهند و زوزه ای به گلوی اگزوزهای شان می اندازند و پس از نور بالا زدن ماشین «داور» تا جایی که می شود گاز می دهند و سرعت می گیرند.
در یک چشم بر هم زدن همه چیز در کنار خط پایان به اتمام می رسد و برنده، سند و سوییچ ماشین بازنده را می گیرد و می رود سراغ زندگی اش. همراه ما باشید تا شما را ببریم به دل ماجرای یک شرط بندی شبانه 200 متری.
برای اولین بار، خبر شرط بندی های شبانه آنها در نیمه شب های تهران را از زبان یک مکانیک حرفه ای ماشین های مسابقه می شنوم. او با هیجان از مسابقه مخفیانه و شبانه بین خودروهای میلیاردی می گوید. خودروهایی که میلیون ها تومان خرج تقویت شان شده و من با چشم های کنجکاوم همراهی شان می کنم. یک چیز این وسط ذهنم را درگیر می کند. مگر می شود عده ای راننده بتوانند دور از چشم دوربین ها و پلیس در بزرگراه های تهران با هم مسابقه بدهند؟
از مکانیک جوان می خواهم من را به مالک خودرویی که برای شرکت در این مسابقات خودرویش را تقویت کرده معرفی کند. آقای مهندس سعی در راضی کردن راننده دارد اما کار کمی سخت است. پسر جوان خیلی محتاط است اما بالاخره راضی می شود که فقط یک بار همراه با او به جمع درگ بازان شبانه بروم. قرار می شود یک ساعت قبل از شروع مسابقه همدیگر را ببینیم تا اطلاعاتی درباره این مسابقات و رانندگی های غیرمجاز در اختیارم بگذارد.
شرط بندی روی سند ماشین
ساعت دو بامداد آخرین روزهای بهمن در یکی از بزرگراه های تهران همدیگر را می بینیم. به محل قرار که می رسم طبق خواسته او فلاشر ماشینم را روشن می کنم. رأس زمان تعیین شده، یک پورشه باکستر پشت ماشینم پارک می کند و چراغ می زند. مطمئن می شوم خودش است. نام مستعارش مانی است، حدودا 28 ساله، لباس و کلاه مخصوص مسابقه ندارد.
از داستان خودش و ورود به این تیم شرط بندی می گوید: «سال هاست که به عنوان یک راننده رسمی در پیست مسابقات اتومبیلرانی فعالیت دارم. ده ها شاگرد در حیطه اتومبیلرانی دارم. البته قهرمانی هایی هم در حیطه آفرود به دست آورده ام. خیلی ها فکر می کردند که من فقط می توانم در پیست خوب برانم و راننده خیابان و بزرگراه نیستم، برای این که نشان شان بدهم چنین فکری اشتباه است، راضی به شرکت در این مسابقه شده ام.»
او ادامه می دهد: «با آن که یک ماشین آلمانی خیلی سرحال داشتم اما وقتی فهمیدم که ماشین رقیبم بسیار پرشتاب و قدرتمند است، ترسیدم که جلوی ماشین ایتالیایی اش کم بیاورم. به همین خاطر ماشینم را به یک مکانیک زبده نشان دادم و از او خواستم تا جایی که می شد اتومبیلم را تقویت کند. بعد از این که خیالم بابت ماشین راحت شد، اعلام کردم که آمادگی دارم.»
این اولین باری بود که مانی در فضای بیرون از پیست درگ می کرد. او از آن شب خاطرات زیادی در ذهنش دارد: «مسابقه رأس ساعت سه بامداد شروع شد، آن هم در قسمتی از یکی از بزرگراه های نزدیک تهران که خبری از دوربین در آنجا نبود. داور گفت که قرار است سر 300 متر با هم بجنگید.»
هشت برد و چهار باخت
مرد جوان در آن مسابقه بازنده شد و سند و مدارک خودروی آلمانی اش را به دست برنده بازی داد و چندین ماه بدون ماشین ماند اما به هیچ کس نگفت که ماشین میلیاردی اش را که قسمتی از هزینه خرید آن را با وام تامین کرده است در یک شرط بندی از دست داده است: «انگار به غرورم برخورده بود. دلم می خواست دوباره با همان فرد مسابقه بدهم و ماشینم را پس بگیرم اما او پس از برد ماشین من دیگر شرط بندی نکرد. از آنجا به بعد بود که ترغیب شدم تا در این شرط بندی ها شرکت کنم.
تمرین هایم را در خیابان ها و بزرگراه ها بیشتر کردم. شده بودم یک درگ باز خیابانی. همیشه در دلم ترس عجیبی بود، نه به خاطر خودم یا ماشینم یا باخت بلکه همیشه می ترسیدم که نکند به کسی آسیبی بزنم. با همه این ترس ها و نگرانی ها دو سالی می شود که شرط بندی می کنم. تا حالا هشت بار برنده بازی بودم و چهار باخت داشتم.
البته باخت هایم به خاطر مهارت راننده ها نبود بلکه به خاطر نوع و مدل خودروها و شتاب بالای شان بود. هشت ماشین به من تحویل داده شد که دوتای شان را که سوپراسپرت بودند و به درد مسابقه می خوردند نگه داشتم و سایر خودروها را فروختم. این ماشینی که امروز زیر پای من است خودرویی است که شش ماه پیش از یک پسر 18 ساله بردم. ماشینش را از پدرش هدیه گرفته بود و اصلا به خاطر باختش خم هم به ابرویش نیاورد.»
مسابقه بی تماشاگر
کم کم به موقعیت مکانی برگزاری مسابقه دلهره آور درگ بازان نیمه شب نزدیک می شویم. راننده توضیح می دهد بیشتر کسانی که در این مسابقات شرکت می کنند، احتیاجی به پول شرط بندی و سندهایی که به نام شان می خورد ندارند و این هیجان است که آنها را وادار به تن دادن به این کار می کند.
مانی در فاصله چند متری یک خودروی لوکس سوپراسپرت آلمانی ترمز می کند و می گوید صاحب این مسابقه داور مسابقه است و برای هر مسابقه و چند دقیقه داوری کردن از هر دو شرکت کننده 250 هزار تومان و مجموعا 500 هزار تومان می گیرد.
او ادامه می دهد: «داور از ابتدا تا انتهای مسابقه که حتی چند دقیقه هم نمی شود کنار ماست. اوست که قبل از ما زمین و موقعیت را بررسی و تعیین می کند که کجا باید مسابقه بدهیم. داور باید مورد اطمینان هر دو شرکت کننده باشد.»
اگر فکر می کنید این مسابقه شرکت کننده های زیادی دارد در اشتباه هستید. این مسابقه بسیار خطرناک است و اصولا هر بار فقط دو راننده با هم مسابقه می دهند. بارها شده چندین شرکت کننده خواهان مسابقه چهار راننده با هم بوده اند اما داور اعلام کرده است که در این شرایط درصد تصادف بالا می رود و امکان دارد پلیس خیلی زود ردشان را بزند: «داور اعتقاد دارد کنترل کردن دو راننده و حواشی آن خیلی راحت تر است تا کنترل چهار راننده.
به خاطر موقعیت این منطقه، راننده ها دو به دو با هم مسابقه می دهند، آن هم در مسافت های استاندارد رشته درگ یعنی در مسافت 200، 300 و 400 متر. این مسابقه یک برنده خوش شانس دارد و یک بازنده که همه دار و ندارش را باید بگذارد و برود. تاکنون مسابقه ای نداشته ایم که دو نفر با هم به خط پایان برسند اما برای این موقعیت نیز راه حلی در نظر گرفته شده است؛ باید هر دو راننده با هم دوباره مسابقه بدهند.»
مانی اطلاعات دیگری درباره گرم کردن ماشین ها می دهد و می گوید از آنجا که اینجا پیست نیست و مسابقه خیابانی است، راننده ها باید قبل از شروع مسابقه، ماشین خود و لاستیک های شان را گرم کنند: «کمتر پیش می آید که مسابقات در هوای برفی و بارانی صورت بگیرد. به خاطر همین است که در زمستان ها، بازار مسابقه دادن خیلی داغ نیست.»
هیولای بازنده
قرار است رأس ساعت 2 بامداد روز جمعه این پسر پورشه سوار با یکی از راننده هایی که درت عرصه مسابقات خیابانی تازه کار است مسابقه بدهد. رقیبش هم سوار یک پورشه 911 است که به احتمال زیاد تقویت شده است. مسابقه تماشاگری ندارد و به جز من و داور، کسی بیننده شتاب گرفتن و رانندگی این دو نفر نیست. داور ساعتش را با ساعت مسابقه دهنده ها چک می کند و تاکید می کند که رأس ساعت سه با علامت دادن او مسابقه آغاز می شود. هنوز چند دقیقه ای تا ساعت سه وقت باقی است.
داور با ماشینش پیدا می شود و با استفاده از یک اسپری خطی روی زمین می کشد. شرکت کننده ها پشت آن خط قرار می گیرند. داور سوار ماشینش می شود و 200 متر جلوتر می ایستد و چراغ های ماشینش را خاموش می کند. همه جا تاریک است، ساعتم را نگاه می کنم، عقربه ها دقیقا ساعت سه بامداد را نشان می دهند. داور با کمک نور یک لیزر و نور بالا زدن شروع مسابقه را اعلام می کند. دو راننده شروع به حرکت می کنند.
درهمان ابتدا، راننده پورشه 911 از راننده پورشه باکستر عقب می ماند و اشتباه در شتاب گیری باعث می شود پشت باکستر بماند. مسابقه با فاصله چند متر از ماشین داور تمام می شود. حالا به کلکسیون ماشین های مانی، یک دستگاه پورشه 911 هم اضافه شده است. راننده باید سند ماشین و سوییچ را تحویل مانی بدهد. همانجا قولنامه ای دستنویس با حضور داور بین دو راننده نوشته و امضا می شود.
قمار با زندگی
از راننده 911 می پرسم ارزشش را داشت که ماشینت را برای شرط بندی از دست بدهی و او فقط لبخند می زند. می گوید از دوران کودکی عاشق رانندگی در خیابان بوده است.
نیما حالا دیگر ماشینی ندارد و باید با پای پیاده به خانه برگردد. او از این که باید ماشینش را به فرد دیگری بسپارد و برود بسیار ناراحت است: «اصلا احتمالش را نمی دادم وقتی شنیدم قرار است با یک باکستر درگ بزنم خنده ام گرفت و گفتم طی چند ثانیه یک باکستر می برم اما امشب شب شانس من نبود. سواره آمدم و پیاده می روم.
ماشین دیگری ندارم. این ماشین را هم با کمک پدرم خریدم و می دانم باید مدت زیادی بدون ماشین بمانم. نمی دانم به خانواده ام باید چه بگویم. مطمئن هستم والدینم اگر بدانند وارد چنین قماری شده ام به شدت برخورد می کنند. مجبورم بگویم ماشینم خراب است و در تعمیرگاه است. اصلا باورم نمی شود که این مسابقه چند ثانیه ای ماشینم را از من گرفت. با زندگی ام قمار کردم.»
نگاه مانی پر از غرور است. می خندد. او حالا یک ماشین میلیاردی دیگر دارد و از این بابت خوشحال است: «مدتی قبل پدرم که گویا متوجه شده بود من این ماشین ها را در شرط بندی می برم به من گفت روزی یک پدر به فرزندش نصیحت می کند که اگر خواستی قماربازی کنی برو با قدیمی ترین قمارباز شهر شرط ببند.
پدر می میرد و وقتی پسر نصیحت پدر را دنبال می کند و سراغ قدیمی ترین قمارباز شهرش می رود با موقعیتی خیلی اسفناک روبرو می شود. او قدیمی ترین قمارباز شهر را در حالی می بیند که در یک خرابه زندگی می کند و دار و ندارش را از دست داده است. می دانید دست بالای دست بسیار است و همانطور که من امروز نیما را بردم شاید در مسابقه بعدی، فردی هم من را ببرد. خیلی وقت است که می خواهم دست از این کار بکشم ولی انگار به این مسابقات و شرط بندی های شبانه عادت کرده ام.»
نیما در حالی که می گویدت امشب شب نحسی بود، سوار ماشین سوپر اسپرت آقای داور می شود و همراه با داوری که در طول چند ثانیه 500 هزار تومان هم به جیب زده است آن محل را ترک می کند.
راننده هایی که مردند
مانی ماشین خودش را در قسمتی از بزرگراه پارک می کند و سوار ماشین جدیدش می شود و می گوید: «ماشین خودم اینجا می ماند تا چند ساعت دیگر برگردم و آن را ببرم اما به خاطر این که ماشین نیما هنوز مراحل قانونی اش طی نشده و به نام من نیست اگر دزدیده شود با مشکل روبرو خواهم شد. به همین خاطر ترجیح می دهم جایزه ام را اول به پارکینگ خانه ام ببرم.»
او برای ترک محل عجله دارد اما ذهن من هنوز پر از سوال است. می پرسم آیا کسی تاکنون در این مسابقات توسط پلیس دستگیر شده است؟ و او همانطور که با ولع خاصی داخل ماشین جدید را نگاه می کند، می گوید: «ای کاش پلیس آنها را می گرفت اما نمی مردند.
در حین مسابقه کسی را از دست نداده ایم اما بیش از چهار راننده از گروه ما در خیابان های تهران تصادف کرده و جان شان را از دست داده اند و خبرساز هم شده اند. مطمئن هستم خبر تصادف میلیاردی و مرگ آنها را خود شما در نشریه تان پیگیری کرده اید. اگر خواستید بدون سانسور از شرط بندی های شبانه ما بنویسید، حتما از زبان من به همه افرادی که عشق سرعت دارند بگویید کاری که گروه ما انجام می دهد در نهایت به یک قبر ختم می شود، آن هم در اوج جوانی.»
مانی این جمله ها را می گوید و با سرعتی بالا از کنار من رد می شود و با رفتن او، این شرط بندی هم به پایان می رسد.
۰