چرا جامعه بی حس شده است؟
جامعه بیحس است و شاید همین لختی است که پشت سر گذاشتن فجایع را برای او میسر میکند. رویدادهایی، چون انقلاب، جنگ، ترور شخصیتهای برجسته، بالا و پایین شدن بهای پول و... که در شرایط عادی هضمشان برای یک جامعه سالم نیاز به سالها وقت دارد، برای جامعه بحرانزده، چون امواجی است که یکی پس از دیگری میآید و با آمدن هر موج، تکانههای موج قبلی به سرعت مستهلک شده و فراموش میشود.
کد خبر :
۶۰۵۲۷
بازدید :
۱۰۸۲
سیدمحمد بهشتی | آنچه جمعیتی از افراد را به سمت «جامعه» شدن پیش میبرد پیوندهای اجتماعی مستحکم است؛ در صورت وجود چنین پیوندهایی «مدنیت» بر اریکه خواهد بود. اما این پیوندهای مدنی گاه با تدابیر نادرست، رفتهرفته سست شده و از هم میگسلد و «جامعه» شهری به «جمعیتی» متفرق از افراد فروکاسته میشود؛ کسانی که بیهیچ نسبت عمیقی صرفا در جوار هم زندگی میکنند.
این وضعیتی است که میتوان از آن تعبیر به «بحران مدنیت» کرد. جامعه بحرانزده دیگر یک کل واحد نیست بلکه همچون شیشهای که بر زمین افتاده و خرد شده، جامعه نیز بنا بهشدت بحران به واحدهای کوچک و مستقلی تبدیل میشود که هر یک در هاگ خود فرورفته و به زمینه و دیگران بیاعتنایند. چنان بیاعتنا که گویی نه میبینند و نه میشنوند و نه احساس میکنند و اصلا سیستم عصبیشان مختل شده است. فقط حوادث بسیار بزرگ و فجایع ممکن است توجه چنین جامعهای را آن هم در لحظه به خود جلب کند.
شدت بحران مفهوم گذشته و آینده را نیز نزد جامعه بحرانزده دستخوش تغییر میکند. مساله جامعه امروز را به فردا رساندن است؛ آینده مبهم است و حافظه کوتاهمدت جامعه آنقدر ضعیف شده که حتی گذشته نزدیک را به خاطر ندارد.
شدت بحران مفهوم گذشته و آینده را نیز نزد جامعه بحرانزده دستخوش تغییر میکند. مساله جامعه امروز را به فردا رساندن است؛ آینده مبهم است و حافظه کوتاهمدت جامعه آنقدر ضعیف شده که حتی گذشته نزدیک را به خاطر ندارد.
جامعه بیحس است و شاید همین لختی است که پشت سر گذاشتن فجایع را برای او میسر میکند. رویدادهایی، چون انقلاب، جنگ، ترور شخصیتهای برجسته، بالا و پایین شدن بهای پول و... که در شرایط عادی هضمشان برای یک جامعه سالم نیاز به سالها وقت دارد، برای جامعه بحرانزده، چون امواجی است که یکی پس از دیگری میآید و با آمدن هر موج، تکانههای موج قبلی به سرعت مستهلک شده و فراموش میشود.
بله، جامعه بحرانزده تنها کاری که برای حفظ بقا و آنهم کاملا ناخودآگاه، انجام میدهد «نسیان» است. فجایع در لحظه او را به درد میآورد ولی این درد به سرعت فروکش میکند و «فاجعه» تبدیل به «خاطره»ای محو میشود.
مدیریت چنین جامعهای بسیار حساس و دشوار است و درایت بسیار میخواهد؛ مدیریتی که بتواند هم مسائل اورژانسی را رفع و رجوع کند و در عین حال آنقدر گرفتار معضلات حال نشود که آینده را از یاد ببرد. اصلا در شرایط بحرانزدگی این عرصه مدیریتی است که میتواند کاری کند که بحران طولانی نشود و جامعه هرچه زودتر زمستان بحران را پشت سربگذارد.
مدیریت چنین جامعهای بسیار حساس و دشوار است و درایت بسیار میخواهد؛ مدیریتی که بتواند هم مسائل اورژانسی را رفع و رجوع کند و در عین حال آنقدر گرفتار معضلات حال نشود که آینده را از یاد ببرد. اصلا در شرایط بحرانزدگی این عرصه مدیریتی است که میتواند کاری کند که بحران طولانی نشود و جامعه هرچه زودتر زمستان بحران را پشت سربگذارد.
لیکن متاسفانه وقتی بحران به طول میانجامد آفتی که مدیریت را تهدید میکند سود بردن از فراموشکاری جامعه است؛ چیزی که میتوان «مدیریت نسیان» نامید. در این صورت عرصه مدیریتی به جای تدبیر و حل و فصل فجایع، ناخودآگاه میآموزد که دست روی دست بگذارد یا حتی به استقبال فاجعه بعدی برود تا جامعه خودبهخود فاجعه قبلی را فراموش کند؛ چراکه این شیوه مدیریتی آسانتر و کمهزینهتر است.
عرصه مدیریتی که دایما با مدیریتِ نسیان، خود را از گرداب مهلکهها نجات داده به تدریج مهارت مهار مسائل را از دست میدهد و تصور میکند میتواند تا همیشه با همین رویه مسائل آینده دور را نیز از سر بگذراند. اما شرایط بحران مدنیت دایمی نیست و جامعه بیمار یا ساقط میشود یا سلامتش را بازخواهد یافت. به میزان فروکش کردن بحران، سیستم عصبی جامعه دوباره فعال شده و حافظهاش را به دست خواهد آورد.
بدینسان اولا جامعه به کوچکترین و جزئیترین مسائل نیز توجه نشان خواهد داد و ضمنا با رخداد حوادث بزرگتر و تلختر، تلخی قبلی از یادها نمیرود، بلکه این تلخیها در حافظه جامعه بر هم انباشته میشود و بر آینده او اثر میگذارد. بدیهی است که مدیریت نسیان در قبال چنین جامعهای دیگر الگوی کارآمدی نیست و اگر عرصه مدیریتی متوجه چنین تغییر بنیادینی در جامعه نشود و رویه خود را تغییر ندهد و حتی به استقبال این بهبود نرود، عمر مدیریتش دیری نخواهد پایید.
جامعه بهبودیافته که نسیان را پشت سرگذاشته در بدو امر، چون کسانی است که از خواب طولانی برخاستهاند، یعنی در ابتدا واکنشهایی اغراقشده نسبت به ناهنجاریهای زمینه خواهد داشت؛ همان ناهنجاریهایی که ضعف سیستم عصبی او و نسیانش مسبب اصلیشان بود. سپس با جدیت در پی مقصر خواهد گشت.
جامعه بهبودیافته که نسیان را پشت سرگذاشته در بدو امر، چون کسانی است که از خواب طولانی برخاستهاند، یعنی در ابتدا واکنشهایی اغراقشده نسبت به ناهنجاریهای زمینه خواهد داشت؛ همان ناهنجاریهایی که ضعف سیستم عصبی او و نسیانش مسبب اصلیشان بود. سپس با جدیت در پی مقصر خواهد گشت.
مدتی طول میکشد تا جامعه با این وضعیت کنار بیاید و مدت بیشتر زمان نیاز است که او بفهمد دنبال مقصر گشتن دردی را دوا نخواهد کرد و همه در پیش آمدن چنین اوضاعی سهیمند؛ چه آنان که دچار فراموشی بودند و چه کسانی که مشغول مدیریت فراموشی بودند. رسیدنِ جامعه به این مرحله نقطه آغاز بازیافتن آگاهی است. اکنون جامعه ما در آستانه رسیدن به این مرحله است و چنین جامعهای «مدیریت آگاهی» میطلبد و این درسی است که هرچه زودتر باید بیاموزیم.
۰