آنجا که ماهیها سنگ میشوند
چند ماه اول که آب هست زندگی برای ماهیها جریان دارد، اما همین که آب تبخیر میشود و به آسمان میرود ماهیها تاب و توان تحمل خشکی تالاب را ندارند. دق میکنند و میمیرند. سنگ میشوند.
کد خبر :
۷۲۷۹۶
بازدید :
۹۳۰۲
امین شول سیرجانی | ماهیِ بدون آب مثل آدمِ بدون هوا است. میمیرد، میپوسد، بوی تعفنش همه جا را بر میدارد. ماهی بدون آب مثل آدم بدون هوا است. نقطهای برای پایان. این حکایت ماهیهای تالاب هامون است. در همه سالهایی که اندکی آب از رودخانه هیرمند به اراده افغانستان یا به اراده طبیعت به تالاب هامون آمده، ماهیها گرفتار شدهاند، فریب خوردهاند.
چند ماه اول که آب هست زندگی برای ماهیها جریان دارد، اما همین که آب تبخیر میشود و به آسمان میرود ماهیها تاب و توان تحمل خشکی تالاب را ندارند. دق میکنند و میمیرند. سنگ میشوند.
در ۳۰ کیلومتری جنوب غربی شهر زابل و در حاشیه کوه تاریخی خواجه یک زن و مرد کهنسال خودشان را در میان چهار، پنج گونی پر شده از ماهیهای مرده محصور کردهاند تا از دست تندبادی که ساعتی است شروع شده در امان بمانند.
یکی از همراهان محلی ما به طعنه یا جدی میگوید: «اینها نگهبان ماهیها هستند.» بر پهنه وسیع بخش هیرمند تالاب هامون آبی به چشم نمیخورد مگر گودالهایی طبیعی که هنوز هم مقداری آب در دل خودشان جای دادهاند. این تصویر برای اهالی سیستان در شمال استان سیستان و بلوچستان آشنا است. آنها دو دهه است که بیش و کم وضعشان همین است.
در این وضع به هر کاری که بتواند اندکی درآمدشان را بهبود بدهد نه نمیگویند. یکی از کارهای فصلی همین جمع کردن ماهیهای مرده تالاب هامون است.
مردم از روستاهای نزدیک تالاب میآیند و ماهیهای مرده را با دست صید میکنند و به گونیها میریزند و برای فروش به شهر میبرند. به گفته مردم محلی دلالها ماهیهای مرده را هر کیلو دو هزار تا دو هزار و پانصد تومان میخرند و به واحدهای تولید خوراک دام میفروشند تا ماهی پودرشده را به دامداریها بفروشند.
سعید و حمید برادرند. یکی متولد ۶۵ و دیگری متولد ۶۹. سر و صورتشان را با شال سیاه رنگ بزرگ بستهاند و سوار بر موتوسیکلت ۱۲۵ دو گونی پر از ماهی خشک شده را هم روی ترک موتور طنابپیچ کردهاند و روانه شهر شدهاند: «از صبح رفتیم تا الان که ساعت چهار شده همین دو تا گونی نصیبمون شده.
سعید و حمید برادرند. یکی متولد ۶۵ و دیگری متولد ۶۹. سر و صورتشان را با شال سیاه رنگ بزرگ بستهاند و سوار بر موتوسیکلت ۱۲۵ دو گونی پر از ماهی خشک شده را هم روی ترک موتور طنابپیچ کردهاند و روانه شهر شدهاند: «از صبح رفتیم تا الان که ساعت چهار شده همین دو تا گونی نصیبمون شده.
همه خبردار شدن ریختن تو تالاب انگار حالا چه خبره». اینها را سعید میگوید و موتور را روشن میکند تا راه بیفتد، اما برادر کوچکتر مانع میشود: «یه دقیقه وایسا حرف بزنیم.» سر درددل حمید باز شود: «هر دو نفر ما لیسانس داریم. سعید شیمی خونده منم ادبیات.
دانشگاه بدی هم درس نخوندیم. ولی شغل نیست. الان ۲۰ روزه میایم تالاب ماهی جمع میکنیم. کار عار نیست ولی این هم نشد کار. نمیتونیم همیشه بچههامون رو با فروش ماهی مرده و پول یارانه بزرگ کنیم. پدر ما ۴۵ سال صیاد بود. بهترین صیاد. حالا ما چی؟»
قایقهای به گل نشسته
در نزدیکی کوه خواجه روستایی وجود دارد که صیادان سفلی نام دارد. شغل مردمان این روستا از گذشته دور صیادی بوده است. همسایههای دیوار به دیوار تالاب هامون حالا مدتها است که قایقهایشان به خاک سیاه نشسته است. قایقهای پوسیدهای که در میان کوچههای روستا رها شدهاند نشانهای است از اینکه مدتهاست به آب نیفتادهاند.
قایقهای به گل نشسته
در نزدیکی کوه خواجه روستایی وجود دارد که صیادان سفلی نام دارد. شغل مردمان این روستا از گذشته دور صیادی بوده است. همسایههای دیوار به دیوار تالاب هامون حالا مدتها است که قایقهایشان به خاک سیاه نشسته است. قایقهای پوسیدهای که در میان کوچههای روستا رها شدهاند نشانهای است از اینکه مدتهاست به آب نیفتادهاند.
در روستای صیادان سفلی همه مردم در خانه ماندهاند بس که سرعت باد زیاد است کسی حوصله بیرون آمدن ندارد. بیرون بیایند که چه کنند؟ همین آقا مصطفی هم که لحظهای خانهاش را ترک کرده، آمده که ببیند این چند نفر غریبه از کجا آمدهاند و برای چه؟ «بهسلامتی اومدید گزارش تهیه کنید. شما که هرسال میاید ولی فایده نداره. ما فراموش شدیم.
یعنی آقایان حق دارند اینقدر سرشان شلوغه که ما کی باشیم در این کره خاکی.» بعد صدایش را صاف میکند انگار که بخواهد در یک پخش زنده تلویزیونی سخنرانی کند: «آقایان در تهران مستحضر باشند قایق بدون آب مفتش گرونه. تور ما هم مال شما. با خودتان بردارید ببرید نشان شیلات و کشتیرانی بدهید که بدانند این تور ما دیگه دکوری شده. برای موزه خوبه.»
آمار سرشماری نفوس و مسکن سال ۹۵ از زندگی ۴۰۸ نفر در روستای صیادان سفلی حکایت دارد. اما صیادان سفلی همیشه همینقدر کم جمعیت نبوده است. سیل و خشکسالی دو بلایی بودهاند که موجب شدهاند مردم از این منطقه به جاهای دیگر بروند.
این روایت علی صیادی دهیار روستا است: «سال ۶۵ اینجا شش هزار نفر جمعیت داشته، اما در سال ۷۰ که سیل آمد خیلیها رفتند. اهالی روستاهای صیادان سفلی و علیا رفتند شهرک علی اکبر. بعضیها هم که دستشان به دهانشان میرسید رفتند زاهدان و جاهای دیگر.»
در صیادان سفلی و شهرک علیاکبر و روستاهای اطراف با از رونق افتادن صیادی، الگوی دیگری برای معیشت جایگزین صیادی نشده. دهیار صیادان سفلی توصیف میکند: «لیسانسها همه بیکارند. خیلیهایشان در خط دارند کرایهکشی میکنند.
امیدی به درس خواندن ندارند. آنهایی هم که میروند درس بخوانند فقط میخواهند مشخصات خودشان را یاد بگیرند. همه مردم یارانهبگیر هستند.» در سیستان هم مثل منطقه بلوچستان «یارانه» چهل و پنج هزار و ۵۰۰ تومانی تولد برای هر نفر، منبع اصلی درآمد بسیاری از خانوادهها است.
رضا صیادی یکی از اهالی روستا به لحنی که طنزی تلخ در آن هویداست، شرح میدهد: «ما مثل کارمندان دولتیم. هر ماه منتظریم که حقوقمان را بریزند به حسابمان. یارانه را که واریز میکنند شروع میکنیم به خرج کردن. به قول معروف مادر که نداشته باشی باید با زن بابا بسازی.» رضا متولد ۱۳۵۷ است.
به قول خودش متولد انقلاب. او چهار فرزند دارد و به این ترتیب هر ماه خانواده ششنفره آنها ۲۷۳ هزار تومان یارانه دریافت میکند: «بله باور نمیکنید. منِ جنابعالی حق ندارم یک شغل داشته باشم؟ با این وضع چطور باید امید داشته باشم.»
امیرمهدی پسر ۱۸ ساله «رضا» با لباس بسیج از وانتی که از روستا عبور میکند پایین میپرد و به سراغ ما میآید. او در رشته تجربی درس خوانده و حالا دارد دوره ۴۵ روزه بسیج را میگذراند تا به این ترتیب با دریافت «کارت سبز بسیج» به قول خودش شرایط سربازی رفتن برایش آسانتر شود.
امیرمهدی پسر ۱۸ ساله «رضا» با لباس بسیج از وانتی که از روستا عبور میکند پایین میپرد و به سراغ ما میآید. او در رشته تجربی درس خوانده و حالا دارد دوره ۴۵ روزه بسیج را میگذراند تا به این ترتیب با دریافت «کارت سبز بسیج» به قول خودش شرایط سربازی رفتن برایش آسانتر شود.
او هر روز با ماشینهایی که از روستا عبور میکنند به زاهدان میرود و باز میگردد. لحن امیر مهدی با پدرش مو نمیزند. انگار نه انگار که از دو نسلند و باید نگاه شان به زندگی فرقی داشته باشد. اینجا انگار همه توافق کردهاند «امید» حرف بیهودهای است: «امید به چی؟ حالا نمیگم نباید امید داشته باشیم. ولی خب کار نیست.
هیچی نیست.» امیرمهدی نمیگوید میخواهد چه کاره شود. میپرسم مثلا به مهاجرت فکر کردی؟ «نه کجا بریم؟ خیلی از آدمایی که رفتن هم برگشتن. باید توی شهرهای دیگه با روزی ۴۰، ۵۰ هزار تومان کارگری کنن. با این پول که نمیشه توی شهر غریب خونه کرایه کرد.
فوقش خودشون تنهایی مهاجرت میکنند باز هم فایده نداره.» امیرمهدی بعد از چند دقیقه فکر کردن به ما میگوید شاید پراید قسطی بخرد و برود سراغ رانندگی ولی لحظهای بعد یادآوری میکند که پراید هم آنقدر گران شده که این مردم توان خریدنش را ندارند.
امیرمهدی خودش برای شغل آیندهاش ایده دیگری ندارد یا اگر هم دارد دلش نمیخواهد بازگو کند. او، اما از سرنوشت خیلی از رفقایش بیپرده حرف میزند: «خیلیها راه خودشون رو پیدا میکنن. فوقش میروند گازوییلکشی. جوانها همه گازوییلکش شدهاند. هر کدام هم بعد از چهار، پنج سرویس تصادف میکنند.»
فاطمه زنی است که در روستای صیادان سفلی تلاش کرده با شغل کوچکی که برای خودش دست و پا کرده فقط به گرفتن یارانه دل نبندد. او با «لحاف دوزی» کمک خرجی اندکی به دست میآورد، اما روز به روز از شمار کسانی که به او سفارش لحافدوزی میدهند، کم میشود: «مردم پول ندارند که لحاف بدوزند. چطور بشود که کسی بخواهد پسرش را زن بدهد یک لحاف درست کند. ماهی یکی دو تا سفارش شاید بدهند.»
فاطمه زنی است که در روستای صیادان سفلی تلاش کرده با شغل کوچکی که برای خودش دست و پا کرده فقط به گرفتن یارانه دل نبندد. او با «لحاف دوزی» کمک خرجی اندکی به دست میآورد، اما روز به روز از شمار کسانی که به او سفارش لحافدوزی میدهند، کم میشود: «مردم پول ندارند که لحاف بدوزند. چطور بشود که کسی بخواهد پسرش را زن بدهد یک لحاف درست کند. ماهی یکی دو تا سفارش شاید بدهند.»
او بابت دوختن هر لحاف ۳۵ هزار تومان دستمزد میگیرد یعنی اگر هر ماه دو لحاف سفارش بگیرد درآمدش میشود: ۷۰ هزار تومان. «این کمک خرجی است. یارانه منبع اصلی درآمدمان است.» زهرا درباره امید فقط یک جمله دارد. اینکه دختر ۱۷ سالهاش خوب درس بخواند و بتواند شغل مناسبی برای خودش دست و پا کند.
کف و سقف امید و آرزو برای هر کسی فرق دارد. در روستای صیادان سفلی، برای قدسیه صیادی ۵۲ ساله آرزو یعنی اینکه بتواند یک وعده در ماه هم که شده «برنج و مرغ» درست کند تا پسرش که تازه از سربازی برگشته «غذای خوبی» بخورد: «پسرم میگه از زمانی که از سربازی برگشتم هنوز برنج درست نکردی. پول از کجا بیارم که مرغ و برنج بخرم؟» خانواده سه نفره آنها زیر پوشش کمیته امداد است و علاوه بر یارانه هر ماه ۲۰۰ هزار تومان هم مستمری میگیرند.
کف و سقف امید و آرزو برای هر کسی فرق دارد. در روستای صیادان سفلی، برای قدسیه صیادی ۵۲ ساله آرزو یعنی اینکه بتواند یک وعده در ماه هم که شده «برنج و مرغ» درست کند تا پسرش که تازه از سربازی برگشته «غذای خوبی» بخورد: «پسرم میگه از زمانی که از سربازی برگشتم هنوز برنج درست نکردی. پول از کجا بیارم که مرغ و برنج بخرم؟» خانواده سه نفره آنها زیر پوشش کمیته امداد است و علاوه بر یارانه هر ماه ۲۰۰ هزار تومان هم مستمری میگیرند.
پولی که مرد خانواده هر ماه بهطور مستقیم به حساب سازمان تامین اجتماعی میریزد تا بتواند سنوات بازنشستگیاش را تکمیل کند. قایقی که جلوی خانه «مزار» و «قدسیه» رها شده شغل خانوادگی آنها را نشان میدهد. اما قدسیه حالا با شنیدن کلمه صیادی حالش ناخوش میشود: «خدا کنه آتش به صید و صیادی بیفته. همه چی سوخت.
من رفتم ماهی خشک جمع کنم ولی چند تا زن گفتن اینجا مال ماست برو جای دیگه. به خدا قسم اگر شبی نون داشته باشیم برای خوردن. سخته سخته. خداوکیلی سخته. از جوش و غصه شکسته نشدم مامان؟» اشکهای قدسیه روانه میشود روی صورتش. «مزار» شوهرش باید هشت سال دیگر بیمه بپردازد تا بتواند بازنشست شود، اما او به اینکه بتواند مزه گرفتن مستمری را بچشد امیدی ندارد: «من تا ۸ سال دیگه اصلا زنده میمانم؟» پلاستیک داروهایش را از جیبش در میآورد و نشان میدهد. چند بسته آلپروزولام و دیکلوفناک و یکی دو آمپول مسکن.
مزار میگوید در اصل متولد ۱۳۳۶ بوده، اما شناسنامهاش برای سال ۱۳۴۶ صادر شده است برای همین رفته و اعتراض زده تا سنش در شناسنامه اصلاح شود: «شاید اعتراضمان را قبول کردن. میخواهم زودتر بازنشسته شوم. دوست دارم بازنشستگی بگیرم از بیمه.» قدسیه یک پارچ پلاستیکی را پر از آب میکند و از ما پذیرایی میکند: «به غیر از آب هیچی نداریم.
وگرنه مهمان روی سرمان جا داره مامان». حکایت خشکسالی و درد معیشت در سیستان، حکایت امروز که نیست. خیلی وقت است که به لطف بدعهدی دولت افغانستان در رها نکردن حقابه هامون و تغییرات اقلیمی و تشدید خشکسالی و هجوم شنهای روان و مصائب دیگر مردم سیستان در رنجاند. این دردها، اما هنوز درمانی ندارند.
برای قدسیه صیادی ۵۲ ساله آرزو یعنی اینکه بتواند یک وعده در ماه هم که شده «برنج و مرغ» درست کند تا پسرش که تازه از سربازی برگشته «غذای خوبی» بخورد: «پسرم میگه از زمانی که از سربازی برگشتم هنوز برنج درست نکردی. پول از کجا بیارم که مرغ و برنج بخرم؟» خانواده سه نفره آنها زیر پوشش کمیته امداد است و علاوه بر یارانه هر ماه ۲۰۰ هزار تومان هم مستمری میگیرند.
«مزار» شوهرش باید هشت سال دیگر بیمه بپردازد تا بتواند بازنشست شود، اما او به اینکه بتواند مزه گرفتن مستمری را بچشد امیدی ندارد: «من تا ۸ سال دیگه اصلا زنده میمانم؟» مزار میگوید در اصل متولد ۱۳۳۶ بوده، اما شناسنامهاش برای سال ۱۳۴۶ صادر شده است برای همین رفته و اعتراض زده تا سنش در شناسنامه اصلاح شود: «شاید اعتراضمان را قبول کردن. میخواهم زودتر بازنشسته شوم.»
برای قدسیه صیادی ۵۲ ساله آرزو یعنی اینکه بتواند یک وعده در ماه هم که شده «برنج و مرغ» درست کند تا پسرش که تازه از سربازی برگشته «غذای خوبی» بخورد: «پسرم میگه از زمانی که از سربازی برگشتم هنوز برنج درست نکردی. پول از کجا بیارم که مرغ و برنج بخرم؟» خانواده سه نفره آنها زیر پوشش کمیته امداد است و علاوه بر یارانه هر ماه ۲۰۰ هزار تومان هم مستمری میگیرند.
«مزار» شوهرش باید هشت سال دیگر بیمه بپردازد تا بتواند بازنشست شود، اما او به اینکه بتواند مزه گرفتن مستمری را بچشد امیدی ندارد: «من تا ۸ سال دیگه اصلا زنده میمانم؟» مزار میگوید در اصل متولد ۱۳۳۶ بوده، اما شناسنامهاش برای سال ۱۳۴۶ صادر شده است برای همین رفته و اعتراض زده تا سنش در شناسنامه اصلاح شود: «شاید اعتراضمان را قبول کردن. میخواهم زودتر بازنشسته شوم.»
۰