مضطربم، درون‌گرا هستم یا «فقط فوقِ حساسم؟»

مضطربم، درون‌گرا هستم یا «فقط فوقِ حساسم؟»

یک روان‌شناس از هلند، فوقِ حساس بودن را به یک قایق کوچک در اقیانوسی بزرگ که با کشتی‌های بزرگ احاطه شده است، تشبیه می‌کند. او می‌گوید: «درحالیکه بقیه در جای خودشان ثبات دارند، شما با کوچک‌ترین موج‌ها تکان می‌خورید.»

کد خبر : ۱۰۴۹۰۰
بازدید : ۱۴۵۱

فرادید | آیا شما از دسته کسانی هستید که متوجهِ ضعیف‌ترین حس‌هایی که هیچ‌کسِ دیگری قادر درک آن‌ها نیست، می‌شوید؟ آیا خیلی پیش می‌آید که چیزی شما را حیرت‌زده کند؟ و آیا حال‌وهوا و خُلق‌وخوی‌تان خیلی راحت تحتِ تأثیر آدم‌های اطراف‌تان قرار می‌گیرد؟


به گزارش فرادید، اگر چنین است، ممکن است شما یک آدمِ فوقِ حساس (HPS) باشید. فوقِ حساس بودن یک نوع تیپِ شخصیتی است که توجه دانشمندان و روان‌شناسان را به یک‌اندازه به خود جلب کرده است.


به عنوان فردی که فوقِ حساس است، باید بگویم که این ویژگیِ شخصیتی در شرمِ شرم‌آورِ من خودش را خیلی واضح‌تر نشان می‌دهد؛ کافی‌ست که در تلویزیون به درد یا خشونت اشاره‌ای بشود تا من ناخودآگاه صورتم را با دست‌هایم بپوشانم.


سایر افرادِ فوقِ حساس ممکن است این حساسیت را در تحمل‌ناپذیری در مقابل عطر‌های تند یا نور زیاد یا احساس ناراحتی کردن در میان جمعیتِ زیاد نشان دهند.


تعداد زیادی از سلبریتی‌ها از جمله نیکل کیدمن و کانیه وست در سال‌های اخیر گفته‌اند که شخصیتِ فوقِ حساس دارند و این اصطلاح هر روز بیش‌تر از قبل در مجلات سبک زندگی و بلاگ‌های خودیاری تکرار می‌شود.


فوق‌حساسیت اغلب به عنوان یکی از اصلی‌ترین عوامل ایجاد افسردگی و فرسودگی شغلی معرفی شده است. پروفسور کورینا گِرِوِن از دانشگاه رادبود در هلند، می‌گوید: «بسیاری از افراد هنوز این اصطلاح را به عنوان خطر و آسیب‌پذیری می‌شناسند.»


اما حقیقت پیچیده‌تر از این‌هاست. هر دو تیپِ شخصیتی فوقِ حساس و کمتر حساس مزیت‌ها وضرر‌هایی دارند. ضرر دیدن یا مزیت دیدن این تیپ‌های شخصیتی همه به بافتار بستگی دارد.


اگر خودشناسی‌مان را درباره جایگاه‌مان روی این طیف افزایش دهیم، می‌توانیم سازوکار‌های درست‌تری را برای کنار آمدن با این وضعیت و استفاده بهینه از آن در زندگی به کار ببریم.

هیستری

ایده افرادِ فوقِ حساس ممکن است یادآور تشخیص نورآستِنی و هیستری در قرن ۱۹ باشد که برای درمانِ آن‌هایی که خیلی زیاد این وضعیت را تجربه می‌کردند، «استراحت مطلق» تجویز می‌شد.


اما علاقه‌مندی به مطالعه درباره تیپِ شخصیتیِ فوقِ حساس ریشه در مطالعات دو روان‌شناس آمریکایی به نام‌های الن و آرتون آرون دارد که در دهه ۱۹۹۰ آغاز شد.


هدف آن‌ها به دست آوردنِ «حساسیتِ پردازشِ حس‌گر‌های» افراد یا به عبارتی میزانِ هیجان‌زده شدنِ آن‌ها در مقابل محرک‌های فیزیکی، اجتماعی و عاطفی بود. مهم نبود که ماهیتِ هیجان مثبت (برای مثال ستایش زیبایی هنری یا یک گفت‌وگوی طراوت‌بخش) یا منفی (برای مثال افزایش حسِ استرس) باشد؛ آن‌ها می‌خواستند بدانند که سیستم اعصاب مرکزی چقدر شدید در مقابل محرک‌ها واکنش نشان می‌دهد.


به‌این‌منظور، محققان مجموعه‌ای پرسش طراحی کردند که می‌تواند پاسخی از ۱ (اصلاً) تا ۷ (به شدت) را شامل شود. این پرسش‌ها شامل موارد زیر بود:


• آیا در طول روز‌های شلوغ نیاز به عقب‌نشینی به تخت‌تان یا یک اتاق تاریک یا هر مکانی دارید که بتوانید خلوت کنید و از محرک‌ها خودتان را رها کنید؟
• آیا وقتی افراد دیگر در یک محیطِ فیزیکی احساس ناراحتی می‌کنند شما می‌دانید که آن‌ها به چه چیزی نیاز دارند تا احساس راحتی کنند؟ (برای مثال می‌دانید که باید میزان نور یا صندلی‌شان تغییر کند؟)
• آیا اینکه چندین اتفاق همزمان با هم رقم بخورد به شما احساس ناخوشایندی می‌دهد؟
• آیا احساس گرسنگی زیاد باعث واکنش‌های شدید در شما می‌شود و تمرکز شما را به هم می‌زند و خلق‌وخوی شما را بد می‌کند؟
• آیا هنر و موسیقی عمیقاً احساسات شما را تحریک می‌کند؟

این پرسش‌نامه با نام مقیاس فوقِ حساسیت شناخته می‌شود و مشخص شد که ۲۰‌درصد از افراد این ویژگی‌ها را دارند.


تحقیقات بعدی مشخص کرد که امتیازات افراد با درون‌گرایی همبستگی دارد، اما این دو تیپِ شخصیتی تفاوت‌های فاحشی با هم دارند، برای همین دو تیپِ شخصیتی متمایز شناخته می‌شوند.


دکتر شارلوت بوث، محقق در یونیورستی‌کالجِ لندن می‌گوید: «هر کسی که به شدت حساس است، لزوماً درون‌گرا نیست.»


به‌طور کلی، افرادِ فوقِ حساس در اغلب حوزه‌ها که ممکن است خیلی متنوع باشند، در مقایسه با دیگران نکته‌سنج‌تر محسوب می‌شوند. برای مثال، آن‌ها ممکن است ضعیف‌ترین صدا‌هایی که هیچ‌کسِ دیگری نمی‌شنود را بشنوند؛ درعین‌حال آن‌ها در شناختِ نیاز‌های دیگران مهارت بالاتری نسبت به سایرین دارند.


یکی از مشارکت‌کنندگان در تحقیقِ گِرِوِن اخیراً چنین چیزی را به او گفته است: «من می‌توانیم در یک گروه به افراد نگاه کنم و خیلی زود بفهمم چه کسی حالش خوب است و چه کسی با همسرش مشکل دارد یا این تنش‌ها بر سر چیست.»


حساسیتِ بالا در پردازشِ حس‌ها خودش را در سبک‌های متفاوت اندیشیدن نیز نشان می‌دهد. گِرِوِن می‌گوید: «فوقِ حساس بودن با نیازمندی به زمانِ بیش‌تر برای تصمیم‌گیری، ژرف‌اندیشی و لذتِ عمیق‌تر از گفتگو‌های روزمره مرتبط است.»


یک روان‌شناس، اِوا پاما-وَنت زند، از هلند، فوقِ حساس بودن را به یک قایق کوچک در اقیانوسی بزرگ که با کشتی‌های بزرگ احاطه شده است، تشبیه می‌کند. او می‌گوید: «درحالیکه بقیه در جای خودشان ثبات دارند، شما با کوچک‌ترین موج‌ها تکان می‌خورید.»


او می‌گوید که فوقِ حساس بودنش به این معنی است که هر لبخند کوچکی از سوی یک غریبه روحیه‌اش را تا حد زیادی تقویت می‌کند. او توضیح می‌دهد: «تجربه من از جهان عمیق‌تر است.»، اما ادامه می‌دهد که در دوران‌هایی که پرمشغله است، شدت احساساتش می‌تواند باعث شود او «تب کند.»


ممکن است برخی از بدبین‌ها نسبت به ویژگی‌هایی که از طریق خودگزارش‌گری اندازه‌گیری می‌شود تردید داشته باشند، اما تصاویرِ مغزی افرادـ به عنوان روشی عینی‌ـ نشان می‌دهد که تفاوتِ پاسخ‌های افراد به محرک‌های محیطی به تفاوت در برخی از نواحی مغز مرتبط است و این تفاوت‌ها با امتیاز خودگزارش‌گری این افراد در پاسخ به مقیاسِ شناساییِ شخصیتی فوقِ حساس برابری می‌کند.


به‌نظر می‌رسد که افرادِ حساس‌تر در قشر‌های حسی مغز، که با پردازش ادارکی مرتبط است، و هم‌چنین در نواحی‌ای مانند اینسولا و آمیگدال، که با احساسات مرتبط است، واکنش‌پذیری بیش‌تری دارند. مهم‌تر از آن، قشر پیش‌پیشانی و نواحی‌ای از مغز که با وظایف شناختی مثل برنامه‌ریزی و تفکر انتزاعی مرتبط است، در مغزِ آن‌ها فعالیتِ بالاتری دارد.


به‌نظر می‌رسد که همه این یافته‌ها در کنار هم از ادعایی که می‌گوید افرادِ فوقِ حساس جهان را با شدتِ بیش‌تری احساس می‌کنند، حمایت می‌کند. برطبق یک مقاله که اخیراً منتشر شده است، آن‌ها حتی احتمال دارد که «واکنش‌های حسی خودکار» را تجربه کنند که منظور از آن حس گزش یا مورمور شدنِ بدن در هنگام شنیدنِ صدا‌هایی مثل نجوا یا برس کشیدنِ مو است.


مانند همه ویژگی‌های شخصیتیِ دیگر، حساسیت در پردازش حس‌ها می‌تواند محصولِ تربیت و طبیعت، هر دو، باشد.


پروفسور پلوئِس از دانشگاه مری‌کوئین در لندن از ۲۸۶۸ دوقلو درخواست کرد که به نسخه‌ای از مقیاس شخصیتِ فوقِ حساس را که برای نوجوانان طراحی شده بود، جواب بدهند. او با مقایسه امتیاز افرادی که طرح ژنتیکی مشابه و غیرمشابه داشتند، دریافت که در حدود نیمی از اختلافی (واریانس) که افراد با هم داشتند را می‌توان به ژن‌ها مربوط دانست.


مشخص نیست که کدام ژن‌ها دخیل هستند. یکی از احتمالات می‌تواند ژن ناقلِ سروتونین (اغلب به عنوان ۵-HTTLPR شناخته می‌شود) باشد که سطح انتقال‌دهنده‌های عصبی را در اطراف پایانه‌های عصبی ما تنظیم می‌کند.
سروتونین به عنوان تعدیل‌کننده خُلق و توجه شناخته می‌شود و به‌نظر می‌رسد که گونه‌های متفاوت ژن‌ها به مقدار زیاد و کم سروتونین را در بدن پردازش می‌کنند که می‌تواند بر واکنش‌هایی که فرد به محیطش می‌دهد، اثر داشته باشد.


اما علی‌رغم هیجان‌های اولیه که حساسیتِ پردازشِ حسی را به ژن‌ها مرتبط می‌کردند، باید گفت که این ارتباط نسبتاً ضعیف است و در میزانِ اهمیت آن اغراق شده است. پلوئس می‌گوید: «هزاران سویه ژنتیکی در ژنوم ما هستند که یک ویژگی رایج مثل حساسیت را ایجاد می‌کنند و بعید است که فقط یک ژن خاص در ایجاد این شرایط نقش داشته باشد.»

قاصدک‌ها و ارکیده‌ها

از همان ابتدای آغاز تحقیق درباره حساسیت در پردازش حس‌ها، روان‌شناسان تلاش کرد‌ه‌اند تا پیامد‌های وسیع‌ترِ این ویژگی شخصیتی را بروی سلامتِ بلندمدتِ ما مطالعه کنند.


پلوئس می‌گوید: «مشکلِ حساسیتِ بالا به شکلِ نامتناسبی از بقیه مشکلاتِ روانی در بین مردم بالاتر است.» تحقیقات بعدی نشان دادند که اثر حساسیت در پردازش حس‌ها به شرایط افراد بستگی دارد و یک عاملِ خطرِ همه‌شمول و جهانی نیست.


یک مطالعه در دانشگاه مری در واشنگتن، ارتباط بین رابطه افراد با والدین‌شان و سلامت روانیِ فعلی آن‌ها را سنجید. این مطالعه دریافت که حساسیت بالا احتمال افسردگی را در بین کسانی که در سایه مراقبت‌های والدانه ضعیف بزرگ شده‌اند، به‌طرز چشمگیری افزایش می‌دهد. اما در خانه‌هایی که افراد عشق زیادی را دریافت کرده بودند، حساسیت بالا هیچ اثری بر فرد نگذاشته بود.


تحقیقات بوث نیز با مشارکت ۱۸۵ بزرگسال در لندن به نتایج مشابهی رسید: افرادِ فوق حساسی که در دوران کودکی تجربه‌های تلخی داشتند در مقایسه با کسانی که حساسیتِ کم‌تری داشتند، رضایت کم‌تری در زندگی بزرگسالی گزارش می‌دادند.


«این افراد در محیط‌های منفی خیلی بدتر تحتِ تأثیر قرار می‌گیرند.»


جالب اینکه، افراد فوقِ حساس به مداخلات درمانی پاسخ بهتری نیز می‌دادند. برای مثال پلوئس در سال ۲۰۱۵ به بررسیِ اثراتِ برنامه‌های پیش‌گیرانه بر مبنای درمان‌های شناختی-رفتاری پرداخت که به مدت ۱ سال به بچه‌های مدرسه‌ای که در معرضِ افسردگی بودند، ارائه شده بود.


او دریافت که این برنامه در کاهش دادنِ امتیاز افسردگی در میان کودکانی که دچار حساسیت بالا بودند، بیش‌ترین تأثیر، و روی کسانی که حساسیت کمی داشتند، کم‌ترین تأثیر را داشت.


به‌نظر می‌رسد که نکته‌بینیِ افزایش‌یافته افرادی که حساسیتِ بالا دارند به آن‌ها کمک می‌کند تا از تمرین‌های مقاوت و تاب‌آوری درس بیاموزند.


این یافته‌ها باعث شده که برخی از محققان افرادِ فوقِ حساس را با گل ارکیده ـ گلِ گلخانه‌ای که فقط با مراقبت و توجه زنده می‌ماند و رشد می‌کندـ مقایسه کنند. براساس این نظریه، افرادی که کم‌ترین حد از حساسیت را دارند، قاصدک هستند که یعنی آسایش‌شان چندان به عوامل بیرونی مرتبط نیست (کسانی که در بین این دو وضعیت قرار می‌گیرند، برخی اوقات با عنوانِ گلِ لاله شناخته می‌شوند).


حساسیتِ فوق‌العاده ممکن است در محیط کار قابل مشاهده‌تر باشد. در تیم‌هایی با پویایی‌های منفی، افرادی که حساسیتِ بالاتری دارند، ممکن است بیش‌تر از سایرین مستعد فرسودگی شغلی و خستگی احساسی بشوند.
حتی اگر آن‌ها خودشان هم قربانیِ قلدری نباشند، اما تحرکاتِ منفی‌ای که در اطراف‌شان احساس می‌کنند باعث می‌شود که خلق‌شان خیلی زود تنگ شود.


پلوئس می‌گوید: «افراد زودرنج خیلی بیش‌تر از سایرین تنش‌ها را درک و احساس ناراحتی می‌کنند.»


اما در محیطی که فرد در آن مورد توجه و مراقبت قرار بگیرد، حساسیتِ بالا یک مزیتِ واقعی محسوب می‌شود. برخی شواهد نشان می‌دهند که افرادِ فوق حساس می‌توانند الگو‌هایی را کشف کنند که از نظر خیلی‌ها پنهان می‌ماند. این کمک می‌کند که آن‌ها بدونِ آنکه نیاز داشته باشند شخصی همه فرایند کار را برای‌شان توضیح دهد، خودشان جزئیات را کشف کنند.


ثابت شده که آن‌ها شنوندگان و هم‌تیمی‌های بهتری هستند، زیرا نیاز‌های همکاران‌شان را می‌شناسند.

سازوکار‌های مقابله‌ای

بیست‌وپنج‌سال بعد از اختراع مقیاس اندازه‌گیری حساسیت بالا در پردازش حس‌ها یا همان فوقِ حساسیت، دیگر کسی به وجود ویژگیِ شخصیتیِ فوق حساس شک ندارد. گِرِوِن می‌گوید: «ما می‌دانیم که در حساسیت به محیط در میان افراد تفاوت وجود دارد.»، اما او استدلال می‌کند که ما هنوز نیاز داریم تحقیقات خودمان درباره سازوکار‌های عصبی‌ای که در پسِ این ویژگیِ شخصیتی وجود دارد ادامه دهیم و پیامد‌های آن را با دقت شرح دهیم.


دراین‌میان روان‌شناسان معتقدند افرادِ فوقِ حساس تنها گروهی نیستند که نیاز به دریافت درمان دارند بلکه افرادی که حساسیت بسیار پایینی دارند و به نظر می‌رسد که به مداخلات سنتی درمانی پاسخ‌های خوبی نشان نمی‌دهند نیز باید باید با رویکرد‌های جدید درمانی مورد توجه قرار بگیرند.


اگر نظر من را بخواهید، باید بگویم که همین دانشی که اکنون درباره حساسیت در پردازش حس‌ها و اثری که روی زندگی ام می‌گذارد، دارم تا حدی زیادی برایم آموزنده بوده است.


اکنون می‌دانم چرا شغلی مثل نویسندگی که می‌توانم در خلوت خودم ساعت‌ها روی یک پروژه متمرکز بشوم، من را با جاذبه زیاد به سمتِ خودش کشیده است.


همچنین اکنون می‌دانم چرا اغلب کوچک‌ترین ژست‌ها و حالات بدن در تعاملات اجتماعی ـ مانند تغییر لحن یا یک تغییر ظریف در حالت چهره یک فردـ باعث می‌شود حواسم پرت شود که البته توضیح می‌دهد که چرا دیگر نباید از بیزاریِ شدیدی که از فیلم‌های ترسناک دارم، شرمنده باشم.


در این جهان برای تمام انواع تیپ‌های شخصیتی می‌تواند فضا وجود داشته باشد. چه قاصدک باشید، چه لاله و چه ارکیده، می‌توانید مخاطب‌های کوچکِ خاص‌پسندتان را پیدا کنید.


منبع: The Guardian
نویسنده: David Robson
مترجم: عاطفه رضوان‌نیا-سایت فرادید

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید