اکنون تمام سیاست جدی بهنوعی پوپولیستی است

چه کسی میتوانست پیروزی قاطع دونالد ترامپ را پیشبینی کند؟ اگر این سؤال را از روشنفکران آمریکایی بپرسید، احتمالاً با سکوتی تلخ روبهرو میشوید. اما اگر از روشنفکران اروپایی بپرسید، احتمالاً نام ولفگانگ استریک، جامعهشناس و نظریهپرداز آلمانی را میشنوید. ولفگانگ استریک با تحلیلهای نوآورانه و انتقادی از تناقضات درونی سرمایهداری نئولیبرال، به یکی از مهمترین متفکران معاصر تبدیل شده است. او در آثار خود، بحرانهای جهانیسازی و تأثیرات ویرانگر آن بر دمکراسی را توضیح میدهد و به چالشهایی میپردازد که نظم اقتصادی کنونی برای عدالت اجتماعی ایجاد کرده است.
کریستوفر کالدوِل، نیویورک تایمز— چه کسی میتوانست پیروزی قاطع دونالد ترامپ را پیشبینی کند؟ اگر این سؤال را این روزها از روشنفکران آمریکایی بپرسید، احتمالاً با سکوتی تلخ روبهرو میشوید. اما اگر از روشنفکران اروپایی بپرسید، احتمالاً نام ولفگانگ استریک، جامعهشناس و نظریهپرداز آلمانی در زمینۀ سرمایهداری، را میشنوید.
در دهههای اخیر، استریک نارضایتیهای جنبشهای پوپولیستی را بهشکل بینظیری توصیف کرده است. دلیل این امر آن است که او نظریهای قانعکننده دربارۀ مشکلات روند پیچیدۀ جهانیسازی به رهبری آمریکا ارائه کرده و توانسته است آن را بهوضوح توضیح دهد. شاید استریک را بیشتر بهخاطر مقالههایش در نیولفت ریویو میشناسند، ازجمله مجموعهیادداشتهای درخشانش دربارۀ سلسلهبحرانهای مالی پس از بحران سال ۲۰۰۸. او از این نظر به کارل مارکس شباهت دارد که معتقد است سرمایهداری دارای تناقضات درونی خاصی است که آن را ناپایدار میکند، بهویژه در شکل «نئولیبرال» کنونی آن. کتاب جدید او، با عنوان بازپسگیری کنترل؟ دولتها و نظامهای دولتی پس از جهانیشدن، که این ماه منتشر شده، این پرسش را مطرح میکند که آیا اقتصاد جهانی در شکل کنونی آن با دمکراسی سازگار است یا نه. او دراینباره تردید دارد.
با درک مطالبی که استریک بیان میکند، میتوانید بسیاری از جنبشهای چپگرایانهای که دیدگاه او را دارند را بفهمید -جنبشهایی مانند سیریزا در یونان، پودموس در اسپانیا و اتحاد جدید سارا واگنکنشت در آلمان. علاوهبراین، میتوانید ویکتور اوربان، برگزیت و ترامپ را نیز درک کنید.
آقای استریک (که آخر نامش با کلمۀ «کیک» همقافیه است) معتقد است تناقضات امروز سرمایهداری پنجاه سال است که ایجاد شده است. او یادآور میشود که از پایان جنگ جهانی دوم تا دهۀ ۱۹۷۰، طبقات کارگر در کشورهای غربی درآمدهای قابلتوجه و حمایتهای گستردهای به دست آوردند. حاشیۀ سودها البته کاهش یافت، اما به تعبیر استریک این شبیه به «توافق پس از جنگ» بود. اقتصادها آنچه را که از نظر پویایی از دست داده بودند در ثبات اجتماعی به دست آوردند.
اما از دهۀ ۱۹۷۰ اوضاع تغییر کرد. پس از تحریم نفت توسط کشورهای عربی در سال ۱۹۷۳، سرمایهگذاران نگران شدند. اقتصاد دچار رکود شد. این وضعیت سیاستمداران را در تنگنا قرار داد. کارگران، بهعنوان اکثریت یا بخش مهمی از رأیدهندگان، قدرت لازم برای درخواست خدمات بیشتر را داشتند، اما این کار نیازمند فشارآوردن به کسبوکارها بود و کسبوکارها چنین چیزی را نمیپذیرفتند. دولتها اجازه دادند عرضۀ پول افزایش یابد و بدینترتیب مسئله را حلوفصل کردند. برای مدتی کوتاه، این راهکار به آنها اجازه داد تا بدون مطالبۀ بیشتر از کارفرمایان خدمات بیشتری به کارگران ارائه دهند. اساساً، دولتها شروع به قرضگرفتن از نسل بعدی کردند.
به باور استریک، این نقطه عبور از خط قرمز بود: «اولین باری که پس از دورۀ رشدِ پس از جنگ، دولتها روی آوردند به استفاده از منابع بالقوۀ آینده برای حل تضاد میان کار و سرمایه». آنها هرگز این عادت را ترک نکردند.
سیاستهای آنها خیلی زود تورم به راه انداخت. سرمایهگذاران دوباره دچار تردید شدند. تثبیت قیمتها شدیداً مستلزم سیاستهای پولی انقباضی بود. دولت رونالد ریگان که طرفدار عرضۀ پول بود کمی این شرایط سخت را تسکین داد، اما کسریهای بیسابقهای برای دولت به وجود آورد. بیل کلینتون توانست این کسریها را رفع کند، اما همانطور که استریک نشان میدهد با مقرراتزدایی از بانکداری خصوصی و وامگیری. به عبارت دیگر، بدهی خطرناک از خزانهداری به حسابهای بانکی طبقۀ متوسط و کارگر منتقل شد. این امر درنهایت منجر به بحران مالی ۲۰۰۸ شد.
از نظر استریک، مجموعهای از تلاشها (عمدتاً از جانب آمریکا) برای آرامکردن اقتصاد پس از دهۀ ۱۹۷۰ نظامی ایجاد کرد که امروز آن را نئولیبرالیسم مینامیم. او معتقد است «نئولیبرالیسم، پیش از هر چیز، پروژهای سیاسی-اقتصادی برای پایاندادن به دولت تورمی و آزادکردن سرمایه از زندان توافق پس از جنگ بود». این پروژه هرگز بهطور جدی بازنگری نشده است، حتی زمانی که راهحل یک دولت به بحران نسل بعدی تبدیل شده است.
استریک تأکید میکند در هر مرحله از تکامل نئولیبرالیسم تصمیمات کلیدی توسط تکنوکراتها، کارشناسان و دیگر بازیگرانی که نسبتاً از پاسخگویی دمکراتیک مصون بودند اتخاذ شدهاند. زمانی که بحران سال ۲۰۰۸ رخ داد، بانکهای مرکزی برای مدیریت اقتصاد وارد عمل شدند و با ابداع تسهیل کمّی و روشهای نوین دیگر برای تولید نقدینگی اوضاع را مدیریت کردند. در دوران اضطراری کرونا در سالهای ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱، کشورهای غربی کارشناسسالاری را در همۀ عرصهها پیشه کردند و دموکراسی را بهطور کامل کنار گذاشتند. طبقهای کوچک از مدیران دستوراتی درمورد تمام جنبههای زندگی ملی -ماسک، واکسیناسیون، سفر، آموزش، بازگشایی کلیساها- صادر کردند و بدهیهایی به بار آوردند که حتی بیپرواترین طرفداران ریگان نیز آن را عجیب میدانستند.
استریک تصویری روشن از یک تناقض در پروژۀ نئولیبرالیسم ارائه میدهد: برای آنکه اقتصاد جهانی «آزاد» باشد، باید محدود شود. مراد طرفداران نئولیبرالیسم از بازار آزاد بازاری بدون مقررات است. اما رسیدن به بیقانونی سختتر از آن است که به نظر میرسد زیرا، در جوامع آزاد، مقررات نتیجۀ حق حاکمیتی مردم برای ایجاد قوانین خودشان است. هرچه جوامع جهان دمکراتیکتر باشند، منحصربهفردتر خواهند بود و قواعد اقتصادیشان متفاوتتر خواهد بود. این دقیقاً چیزی است که کسبوکارها تحملش را ندارند -بهویژه در شرایط جهانیسازی. پول و کالاها باید بدون اصطکاک و به شکلی شایسته از مرزها عبور کنند. این امر نیازمند مجموعهقوانینی یکنواخت است. بهنوعی، دمکراسی باید عقبنشینی کند.
همچنین، مجموعهقوانین یکنواخت نیازمند یک هنجار بینالمللی واحد است. کدام هنجار؟ به عقیدۀ استریک، این مشکل دیگری است. او میگوید نظام جهانی فعلی ما رونوشت معتبری از مدل آمریکایی است. این امر نظم و کارایی به ارمغان میآورد، اما زمین بازی را هم به نفع شرکتها، بانکها و سرمایهگذاران آمریکایی تغییر میدهد.
به عقیدۀ استریک، شاید این همان چیزی است که روابط غرب با روسیه را تیره کرد؛ گذار روسیه به سرمایهداری جهانی «بهشدت تحت کنترل آژانسهای دولتی، بنیادها و سازمانهای غیردولتی آمریکایی» بود و الیگارشهایی که در دهۀ ۱۹۹۰ برای ادارۀ دولت ظاهر شدند «با آغوش باز توسط شرکتهای آمریکایی و، بهویژه، بازار املاک لندن پذیرفته شدند». برای یک هندی یا چینی، «بازارهای آزاد» ایجادشده بر اساس این شرایط ممکن است تهدیدی برای خودمختاری و ازدستدادن حق تعیین سرنوشت باشد.
این دید به ما کمک میکند گلایههای دائمی جنبشهایی مانند جنبش طرفدار ترامپ و محبوبیت همیشگی آنها را درک کنیم. آنچه در سطح امپریالیستی اتفاق میافتد در سطح محلی نیز رخ میدهد، در داخل ایالاتمتحده و جوامع اروپای غربی که قوانین جهانیسازی را تنظیم میکنند. افراد غیرتکنوکرات، چه اعضای ناراضی طبقۀ کارگر قدیمی باشند و چه افرادی که دربارۀ درستکاری روبهافزایش مدیران منابع انسانی شرکتها شوخی میکنند، اجازه نخواهند داشت سیستم را با خواستههای خود به هم بزنند.
ازآنجاکه دیگر سیاست اقتصادیای نداریم که بهصورت دمکراتیک مدیریت شود، عجیب نیست که سیاستهای اقتصادی نتایجی ناعادلانه تولید کنند. همچنین عجیب نیست که، در پی بحران مسکن، کرونا، جنگ اوکراین و بهاصطلاح بایدنفلِیشن1، این ناعادلانهبودن باعث ظهور چیزی شود که استریک آن را «تمایلات به سمت ضدجهانیسازی» مینامد -مانند آنچه در ۵ نوامبر با شدت و حدت رخ داد.
«اقتصاد جهانی» جایی است که مردم عادی هیچ قدرتی ندارند. استریک یادآور میشود که احزاب چپ پس از دهۀ ۱۹۷۰ از چنین مشکلاتی غافل شدند. آنها ساختار قدیمی خود را که حول کارگران صنعتی متمرکز بود و عمدتاً به حقوق و استانداردهای زندگی کارگران توجه داشت به روشنفکرانی واگذار کردند که بیشتر به ترویج نظامهای ارزشی مانند حقوق بشر و اخیراً اصولی که به عنوان ووکیسم شناخته میشوند اهمیت میدادند.
استریک با بهچالشکشیدن درستی این تغییر احتمالاً دمکراتهای آمریکایی و دیگرانی که خود را (اغلب بهاشتباه) چپگرا میدانند را تحریک میکند و خصومتشان را برمیانگیزد. او نیز معتقد است که دمکراسی در بحران است، اما فقط به این دلیل که توسط همان نخبگانی که ادعای حمایت از آن را دارند نقش بر آب شده است. در میان مردم، دمکراسی در حال افزایش است. پس از دههها کاهش مشارکت رأیدهندگان، در ۲۰ سال گذشته شاهد افزایش شدید و پیوستۀ مشارکت بودهایم -حداقل برای احزابی که نامزدهایشان احساسات واقعی مردمی را بازتاب میدهند. همزمان با این اتفاق، مفسران لیبرال -که معمولاً از آنچه استریک «احزاب مدل استاندارد» مینامد حمایت میکنند- تعریف خود از دمکراسی را تغییر دادهاند؛ استریک مینویسد آنها مشارکت بالا در انتخابات را نشانۀ نگرانکنندهای از نارضایتی میبینند که «دمکراسی را نه تقویت، که تهدید میکند».
این ایدۀ جدید و وارونه از دمکراسی با استراتژی سیاسی جدیدی همراه است. منافع و برنامههای احزاب رایج بیش از پیش توسط رسانهها و دیگر بزرگان جهانیسازی تقویت میشود. استریک مینویسد این بازیگران «با تمام ابزارهای در اختیار خود -تبلیغاتی، فرهنگی، قانونی، نهادی- علیه موج جدید سیاسیشدن مبارزه کردهاند».
احتمالاً استریک اینجا به موانعی اشاره دارد که بر سر راه جنبشهای بهاصطلاح چپگرایانه در اروپا قرار گرفتهاند -مانند سیریزا، پودموس، فرانسۀ تسلیمناپذیر. اما حرفهای او به همان اندازه درمورد احزاب بهاصطلاح راستگرایانه نیز صدق میکند. در حال حاضر، مارین لوپن، که حزبش بیشترین آرا را در انتخابات ملی فرانسه در تابستان گذشته به دست آورد، به اتهام اختلاس در دادگاهی محاکمه میشود که ممکن است او را به مدت پنج سال از سیاست منع کند. این ماه در آلمان، بیش از صد عضو پارلمان خواستار این شدند که پیش از انتخابات ملی که قرار است فوریه برگزار شود حزب راستگرای آلترناتیو برای آلمان، که بهسرعت در حال رشد است، بهصورت قانونی تحریم شود.
دادستانهای متعصب و ضد ترامپ در ایالاتمتحده، در آستانۀ انتخابات ریاستجمهوری، ترامپ را به ۳۴ جرم مربوط به حسابداری محکوم کردند، آن هم بر اساس نظریۀ حقوقی جدیدی که از هر هزار آمریکایی یک نفر هم نمیتوانست توضیح دهد که او به چه چیزی محکوم شده است؛ این طرز برخورد دادستانها نیز خطراتی دارد. اکثریت آمریکاییها عملاً این محکومیت را در صندوقهای رأی باطل کردند.
کتاب جدید استریک دربارۀ پیروزی ترامپ نیست. اما پیام او (یا هشدار او، هر طور که بخواهید آن را بخوانید) بیارتباط نیست: چپ باید پوپولیسم را بپذیرد؛ پوپولیسم صرفاً اصطلاحی است برای مبارزه علیه جهانیسازی و ارائۀ بدیلی برای آن. با فروپاشی جهانیسازی تحت تناقضات درونی خود، اکنون تمام سیاست جدی بهنوعی پوپولیستی است.
کریستوفر کالدوِل (Christopher Caldwell) نویسندۀ همکار در بخش اندیشۀ نیویورک تایمز است. نوشتههای او بیشتر به سیاست، فرهنگ و جامعۀ اروپا میپردازد.
منبع: ترجمان