نقد سریال The Boys؛ اثری فوق‌العاده اما تراش نخورده

نقد سریال The Boys؛ اثری فوق‌العاده اما تراش نخورده

اولین مواجه من با سریال The Boys از طریق میم‌هایی بود که قطعا شما نیز آن‌ها را دیده‌اید. اثری در ظاهر کلیشه‌ای که خیلی زود و از طریق فضای مجازی به معروفیت رسید.

کد خبر : ۲۰۸۹۱۱
بازدید : ۴۱۵

بیشتر این میم‌ها که از هوم‌لندر و بیلی بوچر بودند؛ باعث شد تا مخاطبین جذب فضای The Boys شوند. اثری ابرقهرمانی اما به شدت متفاوت از هرچه تاکنون بوده. سریالی جذاب با شخصیت‌های فوق‌العاده خاص و منحصر به فرد. The Boys سریالی است که شاید جزو برترین‌های چند سال اخیر باشد. اما نقد جدی من به سریال The Boys تصویرسازی بدون فعلیت در داستان است که به فرم آن صدمه جدی زده است؛ اما هرچه باشد The Boys اثری جدی و در عین حال به شدت سرگرم‌کننده است.

11

نوشتن یک نقد کلی از سریالِ مهم و نسبتا طولانی همچون The Boys کار سختی است. به هر حال ساعت‌ها و ساعت‌ها مقابل این سریال نشسته و سعی کرده‌ام نکات مهمی را یادداشت کنم. اما هر فصل و حتی هر قسمت نقاط ضعف و قوت خود را داشته است. پس شاید در این نقد و برای حفظ انسجام متن، بسیاری از چیزها از قلم بیافتد. اما مطمئنم که درنهایت و در پایان نقد، نوشته‌های بنده به فعلیت قابل قبولی خواهند رسید. البته لازم به ذکر است که از طریق کامنت راه برای شکل گرفتن گفتگوی جدی باز است و همان‌طور که نقد من، سریال را در ذهن شما کامل خواهد کرد، کامنت شما نیز نقد مرا کامل خواهد کرد. پس منتظرتان خواهم بود.

بهتر است به سراغ سریال The Boys رفته و مقدمه‌های لازم را بنویسیم. پسران مجموعه تلویزیونی آمریکایی در ژانر ابرقهرمانی است که به‌ دست اریک کریپک برای آمازون پرایم ویدیو ساخته شده است. این مجموعه مبتنی بر کتاب کامیکی به همین نام نوشته گارث انیس و داریک رابرتسون است.

داستان سریال پسران در دنیایی رخ می‌دهد که در آن افراد دارای قدرت‌های فوق‌العاده (که به آن‌ها “سوپ‌ها” گفته می‌شود) توسط عموم مردم به عنوان قهرمان شناخته می‌شوند و برای شرکت قدرتمندی به نام وات اینترنشنال کار می‌کنند، شرکتی که این افراد را تبلیغ و از آن‌ها سود می‌برد. اما در پشت چهره قهرمانانه این افراد، بیشتر آن‌ها فاسد و خودخواه هستند. پس در اولین مواجه با سریال پسران یک تابوشکنی مهم وجود دارد. در این سریال همچون عرف دنیای ابرقهرمانی، سوپ‌ها افرادی خیر و مثبت نیستند.

قهرمانان مشتی زورگو و شارلاتان هستند که اگر فرصت فراهم شود با خیال راحت حاضر به کشتن میلیون‌ها انسان بی‌گناه می‌شوند. آغاز این آشنایی با سوپ‌ها از طریق یک شخصیت خاص و منحصر به فرد ممکن می‌شود؛ هوم‌لندر. شخصیتی که به نوعی نماد سریال The Boys است. ابرقهرمانی که در ظاهر به شدت قدرتمند، خوش سیما و در باطن ابرقهرمانی خودخواه، حسود، گستاخ و دیوانه است که محور جهان خودش است و بس. او چیزی و یا کسی را به جز خودش نمی‌بینید و به قول خودش انسان‌ها برای او تنها اسباب بازی هستند. برای او قدرت خیر نیست بلکه شر است. هوم‌لندر نیز یک شرور دیوانه به تمام معناست.

در طول تمامی فصل‌های این سریال بارها و بارها به گذشته هوم‌لندر برگشته‌ایم. اینکه چگونه تربیت شده تا سلبریتی خوبی باشد. اینکه چگونه رنج کشیده و چگونه مورد سوء استفاده قرار گرفته است. حتی در طول سریال، جنبه‌های متنوعی از زندگی هوم‌لندر نشان مخاطب داده می‌شود. هوم‌لندر در مواجه با معشوق، رئیس و حتی پسرش. در تمامی این‌ها، شخصیت هوم‌لندر با بازی فوق‌العاده آنتونی استار برای مخاطب فرمیت پیدا می‌کند. پس وقتی می‌شود چنین دقیق شخصیت هوم‌لندر را شناخت، می‌شود همراه داستان شده و تا آخر پیش رفت.

12

معمولا آثار ابرقهرمانی به دو دسته تقسیم می‌شوند. قهرمان و ضد قهرمان. خیر و شر. شخصیت اصلی و شخصیت مکمل. اما سریال پسران تقریبا نوع روایت دیگری را انتخاب کرده. این سریال دو کاراکتر اصلی و چند کاراکتر فرعی و البته کلی کاراکتر اضافه دارد. دو شخصیت اصلی بیلی بوچر و هوم‌لندر هستند. درباره هوم‌لندر نوشتم اما در ادامه باز هم به او بر خواهیم گشت.

دیگر شخصیت مهم سریال که بسیار حائز اهمیت است، بیلی بوچر نام دارد. یک بریتانیایی قلدر، انتقام جو، کار بلد و در عین حال دیوانه. میان شخصیت هوم‌لندر و بیلی بوچر شباهت‌های بسیاری وجود دارد و خود سریال بارها در طول متن به این موضوع اشاره می‌کند. اما یک تفاوت عمده و مهمی که میان این دو وجود دارد در این است که بیلی بوچر به شدت انتقام جو و تشنه خون “سوپ‌ها” است. پس ما نه قهرمان داریم و نه ضد قهرمان چرا که بیلی بوچر خود انسان شریف و خیر نیست؛ او خود در حد هوم‌لندر دیوانه است و تنها برای انتقام آمده.

در کنار این دو کاراکتر اصلی، چندین کاراکتر مهم و فرعی وجود دارند که در ساخت شخصیت دو کاراکتر اصلی نقش مهمی را ایفا می‌کنند. اولین شخصیت فرعی و مهم هیویی است. پسری جوان، ساده و خوش نیت که داشت زندگی‌اش را می‌کرد اما کشته شدنِ فجیع دوستش باعث شد تا به گروه پسران بپیوندد.

هیویی در کل طول سریال به نوعی نماد پاکی، مظلومیت و درستکاری است. اما خود او نیز در طول چندین فصل بارها تباه شده و برخلاف عقایدش عمل کرده است. رابطه هیویی با بیلی بوچر، رابطه خیر و شر است. هیویی بارها سعی می‌کند راه درست را به بیلی نشان دهد و خود بیلی هم ضعف رابطه‌اش با برادر خونی خود را از طریق هیویی جبران می‌کند. پس هیویی شخصیتی است که به ساخت شخصیت بیلی بوچر کمک شایانی می‌کند.

دیگر شخصیت مهم فرعی انی یا همان استارلایت نام دارد. استارلایت نماد خاصی در سریال The Boys است. در ابتدای مقاله نوشتم که سوپ‌ها افرادی تباه، شرور و پست هستند که پشت رسانه‌ها پنهان شده و صرفا کاربرد سلبریتی دارند. اما استارلایت شخصیتی است که سعی می‌کند به نوعی دید رادیکالیسم مخاطب نسبت به سوپ‌ها را پرورش دهد.

او خود ابر قهرمان است اما نه به شکل هوم‌لندر. استارلایت شخصیتی پاک، انسانی و حتی دوست داشتنی دارد که صرفا می‌خواهد به دنیا و ضعیفان کمک کند. پس اگر رابطه استارلایت با هوم‌لندر و بیلی بوچر را در نظر بگیریم، کاملا می‌شود فهمید که او چگونه مکمل دو کاراکتر اصلی قصه ماست. البته رابطه استارلایت با هوملندر به نوعی رقابت جمهوری خواهان با دموکرات‌ها نیز بود.

به هر حال، حالا که بحث هیویی و استارلایت پیش آمد بهتر است به این نکته هم اشاره کنم که رابطه این دو در مقام قصه فرعی عالی است. هر اثری یک قصه اصلی دارد. پلاتی که استخوان‌بندی قصه را شکل می‌دهد اما برای قوت بخشیدن به این استخوان بندی باید چندین قصه فرعی وجود داشته باشد که نه در مقام قصه مستقل بلکه در مقام قصه مکملی در خدمت پلات اصلی باشد.

سریال The Boys قصه‌های فرعی بسیاری دارد که بخش عمده‌ای از آن‌ها بزرگترین نقاط ضعف اثر هستند. در ادامه متن مفصل به آن خواهم رسید و صرفا خواستم بنویسیم که چقدر قصه فرعی و مکملی هیویی و استارلایت عالی است. نحوه آشنایی بامزه، صحبت‌های ساده، دیت رفتنِ تینجری و درنهایت عشقی که در کل طول سریال بسیار خاص و تماشایی است.

13

در عنوان نقد، سریال The Boys را اثری تراش نخورده عنوان کردم. دوست دارم که کمی درباره این موضوع نوشته و دید خودم نسبت به خلق یک اثر هنری را برای شما دوستان تشریح کنم.

روزی وقتی که میکل آنژ قصد داشت مجسمه داوود را بسازد، سنگ‌های بسیاری برای او آورده شد. اما هربار میکل آنژ آن‌ها را رد می‌کرد و درخواست سنگ جدیدی داشت. ماه‌ها به همین منوال گذشت تا اینکه درنهایت میکل آنژ سنگی را برگزید. شاگرد میکل آنژ که از روز اول شاهد این ماجرا بوده با تعجب از استادش می‌پرسد که این سنگ با دیگر سنگ‌ها چه فرقی داشت؟ همگی دقیقا مثل هم بودند. میکل آنژ در جواب می‌گوید که آری این سنگ‌ها همگی مثل هم بودند اما تنها تفاوت در این است که داوود درون آن‌ها نبود. اکنون داوود درون این سنگ است و من باید آنقدر سنگ را تراش دهم که داوود بیرون بیاید.

این داستان چه حقیقی باشد چه افسانه، حامل پیامی مهمی برای خلق یک اثر است. یک اثر هنری باید تراش بخورد، باید آنقدر روی آن کندکاری شود که از درون سنگ‌ها داوود بیرون بیاید. نمی‌شود یک اثر را با بتونه کاری و گچ‌کاری ساخت؛ چرا که در طول سال‌ها، در سرما و گرما این گچ کاری‌ها می‌ریزد و درنهایت از اثر چیزی نمی‌ماند؛ اما وقتی که سنگ تراش می‌خورد و فرمیت می‌یابد؛ دگر غیرممکن است که در مقابل سرما و گرما گردن خم کند.

پس این نکته ریز را باید با جان و دل فهمید که اثر، تراش روی سنگ می‌خواهد نه گچ‌کاری. حال اگر این موضوع را به سریال The Boys ربط دهیم، می‌توانم ادعا کنم که اثر تراش نخورده است. با گچ‌کاری و بتونه‌کاری کلی قصه فرعی و کاراکترهای اضافی به آن چسبیده‌اند که اگر به کل در سریال نبودند، اثر نه اینکه ضربه نمی‌خورد برعکس اینکه بهتر و جذاب‌تر هم می‌شد. بگذارید با کمی مثال این موضوع را بازتر کنیم.

گروه هفت متشکل از ابرقهرمانان خاصی است. مثلا دیپ یا بلک نوآر. اما این شخصیت‌های فرعی که عملا مهم هم نیستند، در بعضی جاها به قدری مبتذل می‌شوند که سریال The Boys را از حالت فانتزی بودن خارج کرده و وارد مرحله مسخره‌بازی می‌کنند. مثلا رابطه عجیب، مبتذل و پرتِ دیپ با اختاپوس را در نظر بگیرید! این تصویرسازی بدون فعلیت در داستان واقعا تحمل ناپذیر است.

اینکه قرار است شخصیت دیپ در این رابطه ساخته شود (که نمی‌شود) اصلا مسئله مخاطب نیست. در حرکت خط داستانی سریال هم اختلال ایجاد کرده و اصلا تماشایش نه مهم است و نه جذاب. خب سوال در این است که چرا باید چنین چیز اضافه‌ای در سریال وجود داشته باشد؟ چرا باید یک شخصیت فرعی در این حد برای مخاطب تشریح شود؟

یا بگذارید اصلا به سراغ دیگر جنبه‌های زندگی دیپ برویم. بعد از اخراج دیپ از وات، گروهی به نام کلیسا به سراغ او آمده و وعده بازگشتش به وات را می‌دهند. اولین سوال در این است که اصلا این گروه کلیسا چیست؟ هدفش نفوذ به وات است؟ چگونه این اطلاعات را به دست آورده؟ و مهمتر از همه در پیشبرد خط داستانی چه کمکی می‌کند؟ آیا صرفا هدف از وجود این گروه نشان دادنِ نفوذِ قدرت کلیسا در دستگاه قدرت است؟ خب ابدا این موضوع ساخته نشده و باری دیگر این موضوع هم یک تصویرسازی بدون فعلیت است.

یعنی تصویر در راستای خلق فضا شکل گرفته، اما چون به فعلیت نرسیده، کلا بی معنی و وقت‌گیر است. اگر بخواهم مثلا ادبی این موضوع را برای شما بگویم، به فرق ادبیات قرن ۱۹ و ۲۰ اشاره می‌کنم. ادبیات قرن ۱۹ و حتی قبل‌تر از آن دارای تصویرسازی‌های بسیار بود. تصویرسازی‌هایی که اصلا به فعلیت نمی‌رسید و همین حجم کتاب را افزایش می‌داد. مثلا آثار تولستوی، هوگو و غیره. اما در ادبیات قرن ۲۰ و در آثار اشخاصی مثل همینگوی؛ در یک خط دیالکتیک حجم کتاب‌ها کمتر شد چرا که تصویر سازی بدون فعلیت از داستان حذف شد.

سریال The Boys نیز نیازمند حذف این تصویر سازی‌های بدون فعلیت است. یا به قول خودمان نیازمند تراشکاری اثر است. من نمونه‌های زیادی را یادداشت کرده‌ام که تک به تک ارزش بررسی دارند اما نمی‌شود همه آن‌ها را نوشت. اما اگر بخواهم چندین مثال کوتاه برای روشن شدن قضیه بزنم، به داستان بلک نوآر نیز اشاره می‌کنم.

چرا باید عروسک‌های خیالی در ذهن او، نشان مخاطب داده شود؟ که شخصیت او ساخته شود؟ اصلا چرا باید شخصیت او به این شکل منفرد ساخته شود؟ اصلا او که مهم نیست! اما سریال حداقل یک ساعت کامل را به بلک نوآر و عروسک‌های خیالی‌اش اختصاص می‌دهد. آن‌هم در زمانی که سریال در جای حساسی قرار داشت و نیازمند نشانِ دادن صحنه‌های مهمتر.

یا مثال دیگرم مربوط به فرنچی می‌شود. اول از همه اینکه رابطه کوچک، انسانی و ساده او با کیمیکو حداقل در دو فصل اول بسیار خوب است. اما رفته رفته این رابطه بیش از حد تشریح شده و خیلی به بی‌راهه می‌رود. مثلا در فصل آخر ناگهان گرایشات جنسی فرنچی عوض می‌شود و ناگهان ما را در وسط جنگ مهم، به بی‌راهه می‌کشد.

این موضوع حتی شخصیت‌سازی هم نیست چرا که در فصل چهار نباید شخصیت ساخت، اگر فرنچی تا فصل چهار رفته، یعنی شخصیتش ساخته شده و از این پس هر چه باشد اضافه است. یا یکی دیگر از مبتذل‌ترین داستان‌های فرعی مربوط به اشلی می‌شود؛ اینکه برای لذت موهای خود را می‌کشد و غیره. به راستی این موضوعِ اشلی خیلی اضافه است.

به هر حال جان‌کلام بنده همین می‌شود که سریال The Boys در پیشبرد خط داستانی عالی است. اما نیاز به تراش‌کاری بسیاری داشت و داستان‌های فرعی اضافه به فرم داستانی اثر ضربه زده است. تصویرسازی بدون فعلیت که آفت هر داستانی است، دامن The Boys را نیز گرفته است.

14

این بخش از نقد را با جمله‌ای درخشان از نیچه آغاز می‌کنم “کدام یک از شما حاضر است با علم به این که قدرت شرّ است از قدرت چشم بپوشد ؟” قدرت یکی از پایه‌های اصلی سریال The Boys است. از همان وقتی که تصویر روشن می‌شود، تا وقتی که سریال در فصل ۴ پایان می‌یابد؛ جنگ، جنگ قدرت است.

هوم‌لندر تنها برای قدرت می‌جنگد و هرکسی که بخواهد بر علیه او باشد، تنها با قدرت می‌تواند با وی مقابله کند. بیلی بوچر نیز طی تمامی فصل‌ها به دنبال یک چیز است، قدرت! او به دنبال قدرت است تا هوم‌لندر را نابود کند. برای همین نیز دست به دامن هرچیزی می‌شود. یکی از سلاح‌هایی که توانست بیلی بوچر را هم قدرت با هوم‌لندر کند، کامپان وی بود.

بیلی بوچر با استفاده از داروی وات توانست به یک سوپ تبدیل شده و بر علیه هوم‌لندر باشد. اما در این بخش نیز سریال یک اشتباه مهم داشت. بیلی بوچر و شخصیت او چنین است که او عملا از سوپ‌ها متنفر است. همین موضوع باعث می‌شود تا با هیویی و استارلایت هم مشکل داشته باشد؛ اما وقتی که کامپان وی به دست او رسید، سریع آن را استفاده کرده و خود نیز به سوپ تبدیل شد. مشکل در این است که بیلی بوپر حداقل از دید اخلاقی مخالف سوپ‌ها بود و نباید به همین سادگی کامپان وی را استفاده کرده و خود هم سوپ می‌شد.

در یک روایت بی نقص بوچر باید در یک هزارتوی اخلاقی گیر کرده و بعد مواد را استفاده می‌کرد. البته شخصیت بوچر در بعد از استفاده از این مواد خوب و فرمیک است، اما قبل از آن اصلا قابل قبول نیست. به هر حال مسئله در اینجا قدرت است. در ابتدای مقاله نوشتم که شخصیت بیلی بوچر اصلا شخصیت مثبت سریال نیست، چرا که او خود نیز تباه می‌شود.

اینجا دقیقا جای دارد به سوال نیچه بازگردیم. آیا با وجود آگاهی از اینکه قدرت شر است، می‌توان به سراغ آن نرفت؟ صحنه‌ درخشانی را به یاد آورید که هیویی نیز کامپان وی را مصرف کرد؛ چقدر خوشحال بود و می‌شد قدرت را در چشمانش دید. یا کیمیکو که باری دیگر تن به قدرت داد تا ضعیف نباشد.

پس وقتی نمی‌شود از چنین قدرتی چشم پوشید، چرا باید هوم‌لندر را قضاوت کرد؟ چرا هوم‌لندر باید شخصیت منفی داستان باشد؟ او قدرتمندترین شخصیت سریال است و کسی را جرئت مقابله با او نیست، خب آیا هوم‌لندر باید از این قدرت چشم‌پوشی کند؟ اگر کس دیگری بود، چنین می‌کرد؟ بگذارید دقیق‌تر بپرسم: آیا استارلایت، هیویی، بیلی بوچر و حتی ام ام نیز حاضر بود چنین قدرتی را پس بزند؟

سریال The Boys در بحث به تصویر کشیدن بعُد اخلاقی “قدرت” فوق‌العاده عمل کرده و توانسته به یکی از پایه‌های اصلی سریال هویت ببخشد.

15

بنده همیشه بر این باور بوده‌ام سینما و هر مدیومی از هنر؛ جای درس دادن و فلسفه‌بافی نیست. هر کس که در این موارد ادعایی دارد می‌تواند به مدیوم آن رفته و اگر توانست مثلا مقاله علمی بنویسد. اما از طرفی هم مخالف این موضوع بوده‌ام که سادگی بیش از حد داستان باعث روایت بی‌منطق و سرسری باشد.

در اولین قدم، سریال The Boys سعی کرده روایت داستان را ساده پیش ببرد و در دام فلسفه‌بافی نیافتد. دقت کنید که چقدر شخصیت‌ها کامیکانی، ساده و تیپیکال هستند. مثلا شخصیت کوئین میو اصلا پیچیده نیست. صرفا یک ابرقهرمان جذاب با لباس‌های مرسوم کامیکانی است که در لحظه‌های حساس نیز مسیر درست را انتخاب می‌کند. و یا حتی خود شخصیت هوم‌لندر که در بعضی جاها همچون یک کودک نا بالغ عمل می‌کند و بچگانه به دنبال خواسته‌هایش می‌رود. این‌ها تا حد زیادی خوب است.

اینکه مسئله زمان و سفر در آن مطرح نمی‌شود و شرورها مثل دنیای اونجرز الکی فلسفی نیستند و غیره، بسیار به سینمایی شدن اثر کمک کرده. اما این سادگی در بعضی جاها خیلی پیش رفته و به فرم داستان ضربه می‌زند. مثلا در بخش قبلی نقد درباره قدرت نوشتم. در سریال The Boys عمده قدرت در دست کمپانی وات و هوم‌لندر است. یعنی قدرت وات به قدری زیاد است که می‌تواند کل دنیا را به خاک و خون بکشد.

اما اگر بخواهیم جدی به قضیه نگاه کنیم، قطعا این موضوع خیلی ایراد دارد. اول از همه اینکه غیرممکن است دولت آمریکا اجازه دهد چنین قدرتی در دست بخش خصوصی باشد. حتی هوم‌لندر در طول سریال بارها اشاره می‌کند که اگر بخواهد کل دولت آمریکا را نابود خواهد کرد. اما همه ما می‌دانیم که دولت آمریکا هرگز اجازه نمی‌دهد چنین تهدیدی راست راست راه رفته و حتی رئیس جمهور را هم تهدید به مرگ کند. در این بخش پی می‌بریم که چقدر مجموعه اونجرز به این موضوع دقت داشته و همواره سعی کرده دولت آمریکا را هم در قدرت سهیم کند.

اما در سریال The Boys دولت آمریکا عملا قدرتی ندارد و این موضوع تحت هیچ شرایطی عقلانی نیست. دوم اینکه اگر یک کمپانی خصوصی موفق شده با یک مواد چنین افراد قدرت‌مندی را بسازد، قطعا روسیه و دیگر ابر قدرت‌ها نیز باید چندین ابرقهرمان تربیت می‌کردند که در لحظات حساس به مقابله با دشمن بروند. متاسفانه سریال The Boys اصلا به این بخش اهمیت نداده و فرم خود را صدمه‌پذیر کرده است.

16

اگر شخصیت‌های اصلی را از سریال The Boys کنار بگذاریم، به جز سولجر بوی، هر شخصیتی که به سریال اضافه شد، مبتذل، بد و خیلی دکوراتیو بوده است. شخصیت استورم فرانت نمونه بارز شخصیت اضافی است. الکی آمد، الکی هم رفت. نه عاشق هوم‌لندر بود، نه نازی درست و حسابی بود و نه رهبری کردن می‌دانست و نه هیچ‌چیز. داستان بدون وجود او خیلی هم خوب پیش می‌رفت و در دام ابتذال نمی‌افتاد، البته بازی بسیار بد “آیا کش” در نقش استورم فرانت نیز یکی از این عوامل اصلی ابتذال در شخصیت استورم فرانت است.

البته بدترین کاراکتر سریال، شخصیت افتضاح سیستر سیج است. سریال در ادعایی بی پایه و اساس می‌گوید که او باهوش‌ترین فرد جهان است! دقت کنید باهوش‌ترین فرد جهان! یعنی از میان تقریبا هفت میلیارد انسان تنها این زن سیاه‌پوست است که عنوانِ باهوش‌ترین را به دوش می‌کشد؟

حال برای ساخت این شخصیت خیلی مهم سریال دست به دامن چند حقه قدیمی و ساده می‌شود که او را باهوش نشان دهد؟ اگر سیستر سیج در این حد باهوش است که به او باهوش ترین فرد جهان لقب داده‌اند، چرا خود شرکت وات و حتی دولت آمریکا قبل‌تر به سراغ او نرفته و به صورت جدی وی وارد تیم نکرده بود؟ این ادعای پوچ سریال درباره سیستر سیج اصلا جالب نیست و بازهم سادگی بیش از حد به فرم آن صدمه می‌زند.

اما همان‌طور که نوشتم برخلاف شخصیت‌های اضافی و ضعیف؛ یک شخصیت فوق‌العاده خاص به سریال اضافه می‌شود؛ سولجر بوی. او تنها آلترناتیو جدی بر علیه هوم‌لندر است و چهره مردانه زیبا، قدرتی خاص و محکم و همچنین انگیزه‌های شخصی باعث می‌شود تا به راستی یک شخصیت جدی بر علیه هوم‌لندر وجود داشته باشد.

حتی این دو در نبردی به شدت حماسی و تماشایی، یکی از بهترین صحنه‌های سریال را رقم زدند. اما بازهم ایراد سریال خود را در جایی نشان داد که مخاطب را از این نبردهای حماسی محروم کرد. مطمئنم که شما هم مثل من از نبرد هوم‌لندر با سولجر بوی لذت برده‌اید؛ اما آیا به اندازه کافی از این نبردها دیدید؟ به جز این نبرد حماسی، سریال عملا هیچ نبرد جدی و حماسی دیگری ندارد که برای چنین سریالی با چنین فضا و کاراکترهایی عیب بزرگی است.

خیلی کوتاه به این موضوع هم اشاره کنم که سریال The Boys با داشتن کمی تم اسلشر از حماسی بودن فاصله گرفته و بعضی جاها واقعا حال بهم زن می‌شود. در فصل چهار (که به مراتب ضعیف‌تر از بقیه فصل‌ها بود) این بُعد اسلشر ترکاندن سر و صورت و بیرون زدنِ دل و روده اصلا تماشایی نیست و به جای آن می‌شد تمرکز را بر روی نبردهای بزرگتر، حماسی‌تر و خاص‌تر گذاشت. حتی پروازِ بی‌ربط و اضافه گوسفندها نیز حال بهم زن و اضافه است. چرا باید چنین صحنه اضافه، بی‌معنی و بی‌ربطی در چنین سریال مهم و جدی وجود داشته باشد؟

17

نوبتی هم باشد، نوبت نوشتن از تیم بازیگری سریال The Boys است. بی‌هیچ و شک و تردیدی آنتونی استار در نقش هوم‌لندر، بهترین بازیگر سریال است. میمیک صورت فوق‌العاده و همچنین ژست‌های ابرقهرمانی او به راستی کاراکتری دیوانه و شرور را خلق کرده است. شخصیتی چند بُعدی که به قول استن ادگار اصلا نمی‌شود کنترلش کرد. کاراکتری دیوانه و بدون ثبات فکری که هر لحظه ممکن است کاری عجیب و دیوانه‌وار را انجام دهد. آنتونی استار نیز موفق شده به خوبی از عهده این کاراکتر دیوانه برآید. در کلامی ساده آنتونی استار در The Boys فوق‌العاده است.

بعد از آنتونی استار بهترین بازیگر سریال The Boys در نظر بنده کارل اربن در نقش ویلیام «بیلی» بوچر است. او که خود دیوانه‌تر از هوم‌لندر است با بازیگری فوق‌العاده اربن که قبل‌ها خودش را در ارباب حلقه‌ها ثابت کرده بود، به شخصیتی بسیار خاص با بازی بسیار خاص تبدیل می‌شود. بازی کارل اربن عمدتا از این جهت فوق‌العاده است که توانسته یک شخصیت قلدر و در عین حال مهربان را ایفا کند.

بی ادبی‌های خاص او و همچنین نترس بودنش از بیلی بوچر شخصیتی منحصر به فرد خلق کرده. البته اگر بخواهیم بازی کارل اربن با آنتونی استار را مقایسه کنیم، از آنجایی که شخصیت بیلی بوچر یک بُعد مهربان هم دارد، اجرای این بازی نسبت به شخصیت هوم‌لندر که عملا هیچ نکته مثبت انسانی ندارد؛ سخت‌تر است.

در مقام سوم این جک کواید در نقش هیو «هیوئی» کمپبل جونیور است که به راستی در سریال پسران درخشیده. او که هم پدرش و هم مادرش بازیگران درجه یک سینما هستند، موفق شده‌اند بازیگری بسیار خوب را تربیت کنند. شخصیت هیویی فردی بسیار ترسو، انسانی، گاهی شجاع و پُر استرس و بچگانه است.

جک کواید موفق شده همگی این پیچیدگی‌های شخصیتی را اجرا کند. همان‌طور که اشاره هم کرده بودیم، بازی او در نقش یک عاشق پیشه هم به خوبی درآمده و حتی بازی جک کواید بهتر از ارین موریارتی در نقش آنی جنیووری / استارلایت است. البته ارین بازیگر خوب اما غیر حرفه‌ای است. بگذارید کمی بیشتر درباره بازیگر نقش استارلایت صحبت کنیم

در دو فصل نخست، ارین موریارتی موفق شد کاراکتر مهربان، انسانی و جذاب انی را ایفا کند. او حتی از چهره هم کاملا مناسب این نقش بوده است. اما بعد از فصل سوم بود که ناگهان این بازیگر چهره خود را عمل کرده و به کلی صورتش تغییر یافت. برای بازیگری که در چنین سریال مهمی سه فصل حضور داشته و ناگهان چهره‌اش را تغییر می‌دهد؛ نشان‌گر آماتور بودنِ ارین موریارتی است. البته لازم به ذکر است که چهره او قبل از عمل خیلی هم زیباتر از بعد از عمل بود.

دیگر کاراکترها نیز تقریبا از بازی خوبی برخوردارند و توانسته‌اند حداقل‌ها را داشته باشند. مثلا لاز آلونسو در نقش ماروین تی. «مادرز میلک» بازی بسیار خوبی را ارائه داده و حتی بهتر از آن کلودیا دومیت در نقش ویکتوریا نیومن / نادیا است که حداقل در دید من توانسته بود شخصیتی دوست داشتنی و در عین حال ترسناک را ایفا کند.

18

در پایان چنین می‌شود گفت که سریال The Boys اثری بسیار تماشایی، جذاب، درجه یک و خاص است که بنده به شخصه از تماشای آن لذت بردم. اما همان‌طور که بارها در طول متن اشاره کردم، سریال نیازمند تراش‌کاری بسیاری است که در مقام قصه فرعی و کاراکتر فرعی، اضافات بسیاری دارد که در بعضی جاها اصلا قابل قبول نیستند.

The Boys روایت نسبتا ساده‌ای را پیش گرفته و سعی نداشته تا اثرش را خیلی جدی کند؛ این موضوع خوب و سینمایی است اما این سادگی بعضی جاها بیش از حد شده و به سریال صدمه زده است. در بحث تکنیک موسیقی متن عالی، دوربین عالی، پرده سبز عالی و بازیگری‌ شخصیت‌های اصلی عالی‌تر است. پس اگر به دنبال تماشای یک سریال تقریبا رادیکال ابرقهرمانی هستید، شک نکنید که سریال The Boys بهترین گزینه برای شما خواهد بود. البته تاکید دارم که سریال خیلی خیلی شما را نا امید خواهد کرد؛ اما با این حال ارزش تماشا کردن را دارد.

منبع: گیمفا

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید