نقد سریال «پنگوئن»؛ بازی قدرت زیر پوست گاتهام‌سیتی

نقد سریال «پنگوئن»؛ بازی قدرت زیر پوست گاتهام‌سیتی

سریال «پنگوئن» (The Penguin) ابرشرور کمیک‌های بتمن را در نقش اصلی خود قرار می‌دهد. این سریال محصول HBO داستان خود را درست از پایان فیلم اول «بتمن» آغاز می‌کند؛ جایی که گاتهام در پی حمله‌ی تروریستی ریدلر در ویرانی فرورفته است. در نقد سریال «پنگوئن» به بسط جهان «بتمن» مت ریوز از طریق داستان این ابرشرور می‌پردازم.

کد خبر : ۲۰۸۸۱۴
بازدید : ۹۷

از همان روز که مت ریوز مسئولیت ساخت فیلم «بتمن» را عهده‌دار شد برنامه‌های زیادی برایش داشت؛ مثل اینکه از ابتدا می‌دانست می‌خواهد با «بتمن» خودش یک سه‌گانه بسازد؛ یا اینکه می‌دانست می‌خواهد از زاویه‌ی دید کاملا تازه‌ای به این ابرقهرمان کمیک‌های دی‌سی نگاه کند؛ نگاهی که با وجود تمام اقتباس‌های گوناگون بتمن نظیرش را ندیده بودیم.

اما برای اینکه این بتمن، این گاتهام تازه، فرصت ظهور و بروز پیدا کنند، ریوز به فرصت بیشتری نیاز داشت و از اینجا بود که ایده‌ی ساخت سریال‌هایی در جهان «بتمن» مت ریوز به میان آمد. اما نه سریالی با محوریت بتمن؛ بلکه سریالی که بتواند بینندگان را به تاریک‌ترین و خشن‌ترین گوشه‌های گاتهام‌سیتی ببرد و چه کسی بهتر از پنگوئن، این ابرشرور کمیک‌های دی‌سی که خود از زیر پوست این شهر می‌آید. همانطور که از نامش حدس زده‌اید، سریال «پنگوئن» (The Penguin) ابرشرور کمیک‌های بتمن را در نقش اصلی خود قرار می‌دهد.

این سریال محصول HBO داستان خود را درست از پایان فیلم اول «بتمن» آغاز می‌کند؛ جایی که گاتهام در پی حمله‌ی تروریستی ریدلر در ویرانی فرورفته است. در نقد سریال «پنگوئن» به بسط جهان «بتمن» مت ریوز از طریق داستان این ابرشرور می‌پردازم.

هشدار؛ در نقد سریال «پنگوئن» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

نقد و بررسی سریال «پنگوئن»؛ آزوالد برای قدرت کمین می‌کند

195

سریال «پنگوئن» داستان خود را درست یک هفته پس از وقایع فیلم «بتمن» از سر می‌گیرد؛ ویرانی حاصل از آبگرفتگی دامن همه را گرفته و با اینکه خبری از شوالیه‌ی شنل‌پوش نیست، اما در زیر پوست شهر خبرهای زیادی هست؛ جایی که در آن مواد مخدر، جنگ‌های مافیایی، ناپدیدسازی و قتل به امور روزمره تبدیل شده و با مرگ کارماین فالکون، همه می‌خواهند از خلاء قدرت به نفع خود استفاده کنند. حتی آزوالد کاب (کالین فارل)، که روزگاری پادوی خانواده‌ی فالکون به حساب می‌آمد، الان میخواهد جا پای رئیس خودش بگذارد. اما این کار راحتی نخواهد بود، چون همه در دنیای جنایات زیرزمینی برای جای خالی فالکون دندان تیز کرده‌اند.

پس از مرگ کارماین فالکون، این پسرش آلبرتو (مایکل زیگن) است که اولین نفر جای پدرش را می‌گیرد. اما یک معتاد دائم‌الخمر چطور می‌تواند امپراتوری بزرگ خانواده‌ی فالکون را هدایت کند؟ سوالی که آزوالد در همان لحظات ابتدایی سریال با خالی کردن خشاب اسلحه‌اش در بدن آلبرتو به آن پاسخ می‌دهد.

اما برای آنکه آزوالد بتواند فالکون‌ها را کنار زده و قدرت خود را تثبیت کند، نیاز به حمایت رقیب آن‌ها، یعنی خانواده‌ی مارونی دارد که هدایت آن بر عهده‌ی سالواتور (کلنسی براون) و نادیا مارونی (شهره آغداشلو) است و آز می‌خواهد با خوش‌خدمتی، وفاداری خود به آن‌ها را نشان دهد؛ ولی در واقع، می‌خواهد با بازی دادن هر دو خانواده، آخرسر خودش به عنوان پیروز نهایی جنگ قدرت در گاتهام‌سیتی درآید.

مهم‌ترین مانع پیش پای این هدف آزوالد، خواهر آلبرتو، سوفیا فالکون (کریستین میلیوتی)، است که سریال «پنگوئن» از او یک کاراکتر قابل تأمل ساخته. سوفیا به خاطر قتل‌های سریالی بیش از ده سال گذشته را در تیمارستان آرکهام گذرانده و روزنامه‌ها به او لقب «هنگ‌من» (The Hangman) داده‌اند که خوانندگان کمیک هم او را به همین نام می‌شناسند. آز در جوانی‌اش راننده‌ی سوفیا بوده، اما بیماری روانی سوفیا اجازه نمی‌دهد مدت زیادی به آز اعتماد کند و سوءظن‌اش نسبت به دست داشتن آز در قتل آلبرتو، رابطه‌ی این دو را رو به انحطاط می‌برد.

در این میان پسرک کله‌شق اما جاه‌طلبی به نام ویکتور یا همان ویک آگیلار (رنزی فلیز) با آن لکنت زبان خود به دل آزوالد می‌نشیند و آز هم به قولی ویکتور را زیر پروبالش می‌گیرد.

ویکتور خانه و خانواده‌ی خود را در آب‌گرفتگی از دست داده و مجبور شده با رفقای بی‌معرفتش به دزدی رو بیاورد و از شانس یا بدشانسی‌اش (بسته به این دارد که از چه زاویه‌ای به قضیه نگاه کنید) سراغ دزدی از ماشین آزوالد می‌رود؛ آز با اینکه در بیرون کشیدن اسلحه‌اش تعلل نمی‌کند، اما می‌گذارد ویکتور خودی نشان دهد؛ ویکتور هم در همراهی با آزوالد موقعیتی را می‌بیند که می‌تواند در عالم بزهکاران بالاتر رفته و برای اولین بار برای خودش کسی باشد. او فکر می‌کند یک آدم خوب است، اما کارهای بدی می‌کند که اخلاقی بودن او را هم زیر سوال می‌برد. برای همین است که اساسا هیچ آدم خوبی در سریال وجود ندارد.

اینکه ویکتور لکنت دارد، یک وجه معصومانه‌تر از او نشان می‌دهد و همان وجهی است که آز را به سمت او جلب می‌کند. مشخصا ویکتور هم به خاطر لکنت زبان خود تحقیرها و قلدری‌هایی تجربه کرده که او را از بچه‌های پیرامونش طرد می‌کند؛ درست مثل آزوالد که با مشکل پایش، محکوم به این است که همیشه لنگ بزند. در عین حال، ویکتور می‌تواند همان کسی باشد که آز نیاز دارد؛ یک نوچه، یک شاگرد، که به آز با نگاه تحقیر نگاه نکند؛ بلکه او را به عنوان یک آدم‌حسابی ببیند.

از یک منظر، آز آدم تنهایی است و داشتن ویکتور کنار دستش ایده‌ی بدی به نظر نمی‌رسد؛ شاید هم آز با دیدن پسرک موقعیتی را می‌بیند که می‌تواند برای اولین بار برای کسی رئیس‌بازی دربیاورد و برای همین پسرک را زیر پروبال خود می‌گیرد. ویکتور وجه لطیف‌تر و بامزه‌تر آزوالد را بیرون می‌کشد؛ اما تنها کسی که آزوالد واقعا دوستش دارد، مادرش فرانسیس (دیدره اوکانل) است که با اینکه ثبات روانی ندارد، اما آز حاضر نمی‌شود هیچ توهینی نسبت به او را تحمل کند. هرچند رابطه‌ی پرمهرومحبت مادر-پسری آن‌ها در زیرلایه‌های خود مملو از تراما و تحقیر است، آز همچنان وابستگی زیادی به مادرش دارد.

سریال «پنگوئن» گاتهام‌سیتی مت ریوز را پویاتر جلوه می‌دهد

196

گاتهام فیلم «بتمن» یکی از بهترین بازنمایی‌های لایواکشن از این شهر است. گاتهامی تاریک، سرد، خشن که در زندگی کسی مثل آزوالد کاب نقش مهمی ایفا می‌کند؛ برای همین اهمیت زیادی داشت که این بازنمایی در سریال «پنگوئن» هم تکرار شود و خیالتان را راحت کنم که گاتهام‌سیتی در سریال «پنگوئن» از همیشه زنده‌تر است.

سریال «پنگوئن» اساسا دنیایی که مت ریوز برای بتمن خود متصور شده بود بسط می‌دهد. این بار، گاتهام‌سیتی، با تمام حزن و سایه‌هایی که حتی در طول روز هم بر سر آن سنگینی می‌کنند، خانه‌ی ساکنان متفاوتی است که همه داستان خودشان را دارند؛ از خود آزوالد گرفته با زیردستانش که چرخ‌های امپراتوری مواد فالکون‌ها را می‌چرخانند، تا ویکتور و حتی فرانسیس. در این گاتهام به جای آنکه شهروندان به بالاسر خود خیره شده باشند که کی علامت قهرمانشان، بتمن، در آسمان به اهتزاز درمی‌آید تا آن‌ها را نجات دهد، از اختلافات طبقاتی گلایه می‌کنند که ویکتور در داستان نمود آن است.

از همان لحظات اولیه‌ی قسمت اول، که اخبار درباره‌ی پیامدهای آبگرفتگی گاتهام خبر می‌دهد، اخبارگو از زیر آب رفتن مناطق کم‌برخوردارتر شهر می‌گوید و اینکه یک‌درصد ثروتمند شهر هیچ آسیب مستقیمی از این ویرانی ندیده‌اند. همزمان با بالا رفتن سطح فلاکت، شورش‌ها هم بالا گرفته و مردم در آخرین تلاش‌هایشان برای فرار از بدبختی، روز به روز بیشتر به مواد مخدر روی می‌آورند.

با خلاء قدرتی که با مرگ فالکون کارماین هم ایجاد شده، رقابت گروه‌های مختلف برای دسترسی به قدرت بیش از پیش از سایه‌ها، به سطح زندگی مردم معمولی رسیده است. آلبرتو فالکون، پسر بی‌لیاقت کارماین هم نمی‌تواند این خلاء را پر کند؛ به ویژه با اعتیاد آشکار او. اما توانایی‌های او خیلی هم مهم نیستند؛ چون آزوالد همیشه در کمین است تا کسانی را که مانع رسیدن او به قدرت هستند، از سر راهش بردارد.

اما «پنگوئن» تنها از نظر داستانی فیلم «بتمن» را گسترش نمی‌دهد؛ بلکه امضای بصری که پایش خورده باعث می‌شود با دیدن یک قاب آن بتوانید بگویید این سریال از جهان «بتمن» مت ریوز می‌آید. در صحنه‌ی مقدمه‌ی اپیزود اول انگار دارید دقیقا ادامه‌ی «بتمن» ۲۰۲۲ را می‌بینید، با فیلمبرداری، نوع لنز و نورپردازی و همه چیز. دیدن ویرانی که ریدلر در گاتهام‌سیتی به جا گذاشته مو به تن آدم سیخ می‌کند و مخصوصا اگر فیلم «بتمن» را دیده باشید، این صحنه‌ها به‌شدت تأثیرگذار هستند.

فیلمبرداری و طراحی صحنه‌ی این ویرانی‌ها نیز واقعا عالی است و همان راه «بتمن» و سینماتوگرافی گرگ فریژر را ادامه می‌دهد؛ البته مشخصا خود فریژر روی سریال هم کار کرده و رنگ خود را به آن آورده است. درواقع، سریال حتی ترکیب رنگی فیلم مت ریوز را دارد؛ اما نه فقط صرف اینکه «پنگوئن» شبیه «بتمن» باشد؛ در واقع، رنگ‌ها، قاب‌بندی‌ها و نورپردازی هیچکدام بی‌هدف نیستند و به ویژه نماهای گاتهام‌سیتی به شدت زیبا از آب درآمده‌اند. به مرور اما سریال ماهیت خودش را پیدا می‌کند و کمی از «بتمن» فاصله می‌گیرد.

بالاخره پنگوئن کاراکتر دیگری است و داستان از زاویه‌ی دید او روایت می‌شود و منطقی است که نقطه نظر متفاوتی نسبت به بتمن داشته باشد و چه عالی که سینماتوگرافی هم همگام با آن تغییر می‌کند؛ مثلا دوربین روی دست به تدریج پایش به سریال باز می‌شود.

این قاب‌های زیبا با موسیقی حتی زیباتر همراه شده‌اند که دوباره مایکل جاکینو از فیلم «بتمن» رویش کار کرده است. موسیقی متن بار حماسی و دراماتیک خود را دارد؛ هنری که دست‌کم گرفته می‌شود، اما در هر صحنه تأثیر زیادی می‌گذارد؛ برای مثال، زمانی که آز و ویکتور در قسمت اول برای اولین بار به عمارت فالکون‌ها می‌روند، تحت تأثیر موسیقی پس‌زمینه شما هم مثل ویکتور غرق عظمت و شکوه خانه‌ی فالکون‌ها می‌شوید.

197

مت ریوز پیش از این گفته بود که داستان «پنگوئن» پلی خواهد بود بین فیلم اول و دوم «بتمن»؛ اما چیزی که از سریال برمی‌آمد، این است که «پنگوئن» جهان «بتمن» را غنی‌تر می‌کند، نه اینکه داستانش مستقیما به قسمت دوم گره بخورد. مخصوصا که سروکله‌ی بتمن هیچوقت در سریال پیدا نمی‌شود. حضور بتمن تنها در حد اشاراتی است و نه بیشتر.

از یک لحاظ، این خیلی بهتر از آن است که طرفداران بتمن را به هوای این قهرمان پای سریال بکشانند و بعد یک حضور زورکی و بی‌ربط به داستان برایش بنویسند تا همه راضی باشند. «پنگوئن» همانطور که نامش به شما می‌گوید، درباره‌ی پنگوئن است؛ پنگوئن شرور که حالا در نقش اصلی قرار گرفته. آزوالد ضدقهرمان نیست و نیامده‌اند از او یک کاراکتر بسازند که بخواهید با او همدردی کنید؛ بلکه او، با اینکه در نقش اصلی قرار می‌گیرد، هنوز هم یک شرور کامل است که از اینکه دستش را به هر چیزی آلوده کند ابایی ندارد.

این یکی از نقاط قوت سریال است که با اینکه بازنمایی تازه تغییرات زیادی در لحن و پس‌زمینه‌ی پنگوئن ایجاد می‌کند، به ماهیت این شرور دست نمی‌برد. راستش را بخواهید کالین فارل فرصت زیادی در فیلم «بتمن» پیدا نکرد تا خودی نشان دهد و کلا در فیلم در سه صحنه بیشتر حضور پیدا نمی‌کند؛ احتمالا مت ریوز هم همین عقیده را داشته و تصمیم گرفته یک سریال کامل را به آزوالد او اختصاص دهد تا عرقی که فارل پای این کاراکتر ریخته است به هدر نرود؛ مخصوصا که با این همه پروستتیک مطمئنم که او عرق زیادی ریخته است.

کالین فارل در پوست پنگوئن می‌درخشد

198

کالین فارل آنقدر در نقش پنگوئن می‌درخشد که سریال را به شوی تک‌نفره‌ی او تبدیل می‌کند. در هر صحنه‌ای که او حضور دارد، وزنه‌ی بازی او آنقدر سنگین است که انگار فقط فارل باقی می‌ماند؛ اجرای او تمام توجهات را به خود جلب می‌کند. چیزی از خود فارل در آزوالد باقی نمانده است و این مسئله اغلب اوقات درباره‌ی بهترین بازیگران هم مصداق ندارد.

تغییر چهره‌ی کالین فارل به حدی است که اگر ندانید چه کسی زیر این همه گریم و لباس چاق (که حاصل هنر مایک مارینو هستند) نقش آز را بازی می‌کند، امکان ندارد بتوانید حدس بزنید آزوالد همین کالین فارل خودمان است. حتی در قاب‌های نزدیک و زمانی که نور مستقیم به صورت او تابیده هم نمی‌توان این گریم را تشخیص داد. برای همین فکر اینکه آزوالد در واقع فارل است به سرعت از ذهنتان می‌رود و ناگهان خودتان را می‌بینید که آنقدر غرق داستان شده‌اید که روبه‌رویتان تنها آز کاب را می‌بینید، نه کالین فارل.

خلاصه از حرکات فارل بگیر، تا لهجه و حتی نگاه کردن‌های او عوض شده است. فارل میمیک چهره و تیک‌های عصبی خاصی به کاراکتر آزوالد می‌آورد که در انسانی و واقعی‌تر جلوه دادن کاراکتر او نقش مهمی دارد؛ البته در وهله‌ی اول کیفیت گریم او را نشان می‌دهد که اصلا مانع بازی فارل نشده است؛ برای مثال، آز زمانی که تحت فشار قرار می‌گیرد، گردن خود را به شکل خاصی تکان می‌دهد که بی‌شباهت به یک پنگوئن نیست. راه رفتن او هم، با توجه به معلولیتی که دارد، به راه رفتن یک پنگوئن می‌ماند.

این یکی از آن تغییرات بزرگی است که سریال برای پس‌زمینه‌ی پنگوئن ساخته. در کمیک‌ها این معلولیت وجود ندارد؛ در سریال اما دلیل اینکه آزوالد را به نام «پنگوئن» صدا می‌زنند همین معلولیت است که باعث شده پابند مخصوص بپوشد و همیشه لنگ بزند که راه رفتنش را شبیه پنگوئن کرده است. مشکلی که باز به ترامای او دامن می‌زند. او به خاطر همین معلولیت یک آدم طردشده است که با درد همیشگی زندگی می‌کند؛ چه درد جسمانی و چه روحی.

با همین توضیحات هم می‌بینید که آزوالد سریال «پنگوئن»، با اینکه ماهیت شرور کمیک‌ها را حفظ می‌کند، همچنان شباهت زیادی به ابرشرور کمیک‌های بتمن ندارد؛ در عوض یک شخصیت کاملا تازه، با رویکردی به شدت تاریک و دراماتیک است که درد و تراما تأثیر عمده‌ای بر کیستی او دارند. البته در سریال او را به نام آز کاب می‌شناسند و نه آزوالد کابلپات که فاصله گرفتن سریال «پنگوئن» از کمیک‌های دی‌سی را برجسته‌تر می‌کند.

این یک اصل است که با وجود تمام تغییرات در محتوای اصلی، یک نویسندگی خوب می‌تواند حتی دل طرفداران دوآتشه‌ی کمیک‌ها را هم به دست آورد؛ مثلا، دیالوگ‌هایی که بین کاراکترها رد و بدل می‌شود فقط صرف اطلاعات دادن به بیننده برای پیشبرد داستان نیستند؛ بلکه شخصیت‌ها و دنیایی که این شخصیت‌ها از آن می‌آیند را برای مخاطب ترسیم می‌کنند.

مشخصا لحظاتی در سریال وجود دارد که فقط محض همین کار در فیلمنامه قرار داده شده‌اند؛ مثل وقتی که آز و ویکتور در ماشین او می‌نشینند و ناگهان آهنگ دالی پخش می‌شود یا وقتی در تلویزیون «گیلدا» (Gilda) می‌بینند. می‌بینید که «پنگوئن» برای اطلاعات دادن به بیننده به دیالوگ صرف اکتفا نمی‌کند؛ مثل اشارات محیطی یا زوم کردن روی پای معلول آزوالد. البته قبل‌ترها این جزء بدیهیات به حساب می‌آمد؛ اما با فیلم‌ها و سریال‌هایی که هر روز در پلتفرم‌های مختلف منتشر می‌شوند، می‌بینید که بدیهیات هم دیگر غنیمت‌اند.

از این دست صحنه‌ها انسانیتی در کاراکتر قرار می‌دهند که شما را مجذوب آن‌ها می‌کنند و بازنمایی واقعی‌تری از نسخه‌های کمیک‌ها هستند؛ مثلا همین صحنه‌ی فیلم دیدن آز و ویکتور را در نظر بگیرید؛ آزوالد از دنیایی نمی‌آید که با فیلم «گیلدا» خاطره‌بازی کند، اما زرق و برق هالیوود قدیم چیزی است که آزوالد را به سمت خود می‌کشاند؛ انگار یک دنیای باشکوه در گذشته با قوانین خودش وجود داشته و آز آرزوی دست یافتن به آن دنیا را در سر می‌پروراند؛ انگار می‌خواهد افسار گاتهام‌سیتی را به دست بگیرد تا این شهر را به زرق و برق روزهای خوش گذشته بازگرداند.

با وجود تمام نقاط قوت سریال «پنگوئن»، یک ایراد بزرگ فیلمنامه، عجله‌ی آن است؛ هنوز نمی‌توان نظر قطعی داد، اما نمی‌دانم هشت اپیزود فرصت کافی برای پرداختن به تمام شخصیت‌های فرعی می‌دهد یا نه؛ کاراکترهایی مثل سالواتور براون، نادیا مارونی آغداشلو، تراپیست سوفیا که نقش او را تئو روسی بازی می‌کند که البته به دیدنش در سریال «لوک کیج» مارول عادت داشتیم و حالا از دی‌سی سردرآورده است.

به طور ویژه برای کاراکتر ویکتور آگیلار به عنوان یک شخصیت کاملا تازه آنقدر خوب زمینه‌سازی نمی‌شود؛ مشخصا وقتی هشت قسمت بیشتر ندارید باید سریع بروید سر اصل مطلب. برای همین یک دلیل ساده و سریع برای هم‌راه شدن ویکتور و آز ساخته‌اند. اما آنچه این مقدمه‌چینی سرسری را از در چشم بیننده نجات می‌دهد، لایه‌های شخصیتی است که به کاراکتر ویک داده می‌شود؛ به ویژه با لکنت زبان او که در اولین مواجهه‌ی آز و ویکتور دقیقا همان دلیلی است که دل آز را به رحم می‌آورد.

اینجاهاست که می‌بینید با اینکه آز آدم ترسناک و خشنی است، اما جذابیت و مزه‌های خودش را دارد که شما را مشتاق دیدن صحنه‌ی بعدی با حضور آزوالد می‌کند؛ مثل وقتی که می‌خواهد به زور موبایل آلبرتو را با قنداق اسلحه‌اش بشکند، یا برای تلطیف فضا با ویکتور شوخی می‌کند؛ هرچند به سبک پنگوئن شوخی‌هایش بیشتر مایه‌ی وحشت‌اند تا مسرت، اما به قولی نیت‌اش خیر است.

«پنگوئن» یکی از بهترین سریال‌های دی‌سی است

199

«پنگوئن» یک سریال استخوان‌دار و خوش‌ساخت با نویسندگی خوب و بازیگری حتی بهتر از آن است. البته اگر به هوای دیدن بتمن به «پنگوئن» آمده‌اید وقتتان را هدر نکنید که سروکله‌ی او تا آخر سریال هم پیدا نخواهد شد. حتی اگر دنبال دیدن نسخه‌ی پنگوئن از کمیک‌ها هستید هم این سریال گزینه‌ی مناسبی برایتان نیست. اما اگر «پنگوئن» را به دید همان چیزی که هست، یعنی یک سریال اساسا جنایی-مافیایی، نگاه کنید، به شدت از آن لذت خواهید برد.

این تفاوت اصلی «پنگوئن» با «بتمن» ۲۰۲۲ هم هست. هرچه «بتمن» یک فیلم کارآگاهی و تریلر است، «پنگوئن» در ژانر جنایی و گانگستری می‌گنجد که بیشتر او را به چیزی مثل سریال «خانواده سوپرانو» (The Sopranos) شبیه می‌کند؛ مخصوصا که با یک نگاه به آزوالد شباهت‌های بین او و تونی سوپرانو مثل ظاهر و لهجه به چشمتان می‌آید. حتی رابطه‌ی بین آز و مادرش، فرانسیس، که یکی از نقاط برجسته‌ی سریال است، شما را یاد «خانواده سوپرانو» می‌اندازد: یک گانگستر با ظاهری کاملا شبیه به تونی سوپرانو داریم که با لهجه‌ی نیوجرسی خود حرف می‌زند، یک رابطه‌ی ذاتا شکسته‌ی پسر-مادری هم وجود دارد با رفتار سمی و کنترل‌گر این مادر که در پوشش عشق پنهان شده؛ خشم نهادینه‌ی مادر باعث شده او از پسرش به عنوان ابزاری برای انتقام گرفتن از دنیا استفاده کرده و حتی با تحقیرهای زبانی خودش، آزوالد را در جهت منافعی که در سر می‌پروراند هدایت می‌کند.

«پنگوئن» اساسا و در بطن خود، از همان پارچه‌ای دوخته شده که «بتمن» مت ریوز. اما این که سازنده‌ی اصلی زن است رد خود را بر سریال گذاشته؛ شاید نه از نظر بصری و زیبایی‌شناسی، ولی از نظر پس‌زمینه‌های کاراکترها؛ مثلا مادر آزوالد به او یاد می‌دهد که چطور با تحقیر مواجه شود؛ چطور غرور خود را قورت دهد و نگذارد دیگران به این نقطه‌ضعف او پی ببرند و بعد در لحظه‌ی مناسب همه چیز را به نفع خود تمام کند. این ویژگی است که اغلب به زنان اطلاق می‌شود، که به جای قدرت‌نمایی و شاخ و شانه کشیدن و در عوض با کنترل همه چیز از سایه‌ها، قاعده‌ی بازی را به نفع خود بازگردانی.

آزوالد جایی در ماشین و در مسیر رفتن پیش فالکون‌ها به ویکتور می‌گوید که آدم‌هایی که رأس قدرت نشسته‌اند، دوست دارند احساس بزرگ بودن بکنند، برای همین افراد را فرامی‌خوانند، با آن‌ها ملاقات‌های حضوری می‌گذارند؛ آزوالد هم با آن‌ها همبازی می‌شود و خودش را برای آن‌ها کوچک می‌کند تا رؤسایش حس بهتری درباره‌ی خودشان داشته باشند. حقه‌ای که کسی که توانایی فیزیکی کله‌پا کردن رقبایش را نداشته باشد به کار می‌بندد؛ به قولی می‌توان گفت آزوالد برای رسیدن به خواسته‌هایش به مکر زنانه متوسل می‌شود.

 
۴.۵
خوب

نکات مثبت

  • طراحی گریم خیره‌کننده برای آزوالد
  • بازنمایی پویا از گاتهام‌سیتی و بسط جهان «بتمن» ۲۰۲۲
  • اجرای متفاوت و تحسین‌برانگیز کالین فارل در نقش پنگوئن
  • فیلمبرداری و کارگردانی همسو و هم‌سطح با فیلم «بتمن» مت ریوز

نکات منفی

  • فیلمنامه‌ی پرمحتوا و عجله‌ی آن برای رسیدن به نقاط مهم داستانی

از میان فیلم‌ها و سریال‌هایی که در دنیای بتمن بدون بتمن اتفاق می‌افتند، «پنگوئن» یکی از بهترین آن‌هاست؛ مخصوصا اگر بخواهید آن را با فیلم‌هایی مثل «جوکر» (Joker)، «جوخه انتحار» (Suicide Squad)، «پرندگان شکاری» (Birds of Prey) و سریال «پنی‌ورث» (Pennyworth) مقایسه کنید.

سریال «پنگوئن»، مثل فیلم «بتمن»، یک دنیای تازه برای کاراکترهای کمیک‌ها می‌سازد و در عین حال، موفق شده بالانس خوبی بین کمیک‌ها و کلیشه‌های داستان‌های مافیایی پیدا کند؛ به جای آنکه آزوالد یکی دیگر از هزاران گانگستر بددهانی باشد که سریع مشکلات را با اسلحه فیصله می‌دهند، یک آدم باهوش، فرصت‌طلب، چرب‌زبان و مکار است که می‌تواند با همین حیله‌هایش، خودش را از هر موقعیتی خلاص کند.

حتی اگر این شخصیت شباهت زیادی با نسخه‌ی کمیک‌ها نداشته باشد نمی‌توان آن را ایراد به حساب آورد؛ زیرا با تمام فیلم‌ها و سریال‌های رقیب دی‌سی که می‌خواهد تمام مدت رده‌بندی سنی را زیر سیزده سال نگه دارد، «پنگوئن» یک سریال کاملا متفاوت به نظر می‌رسد.

البته اگر «پنگوئن» را کنار بهترین سریال‌های جنایی-گانگستری یا حتی همین «خانواده سوپرانو» قرار دهید، احتمالا نمی‌تواند آن تأثیرگذاری را داشته باشد و مشخصا با هشت قسمت مسیر دشواری پیش رویش دارد. اما در مقایسه با سایر مجموعه‌های ابرقهرمانی امروز، «پنگوئن» جایگاه خود را به عنوان یک سریال اقتباسی خوب از کمیک‌های دی‌سی تثبیت می‌کند.

تنها ترسی که وجود دارد این است که سریال در ادامه‌ی ماجرا از پروبال دادن به شخصیت‌هایی که معرفی کرده باز بماند و تنها ایده‌ای از آن‌ها باقی بگذارد. بالاخره وقتی تنها هشت اپیزود دارید، کاملا محتمل است که خیلی از پیش‌فرض‌ها همانطور دست‌نخورده باقی بمانند. برای آنکه سریالی به سبک «سوپرانوز» جواب بدهد، «پنگوئن» نیاز به زمان بیشتری برای زمینه‌چینی‌ها دارد تا مخاطب هم بتواند به کاراکترها خو بگیرد. اما اگر «پنگوئن» با همین فرمان هشت قسمت را پیش ببرد و عجله نداشته باشد، نتیجه یکی از بهترین سریال‌های اخیر پلفترم‌های پخش آنلاین خواهد بود.

منبع: خبرآنلاین

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید