پشت یک تپه با تیغ موکت بری به پهلویش زدم، میخواست فرار کند که با یک سنگ به سرش کوبیدم بعد سوئیچ را از جیبش برداشتم و با خودرواش از آنجا فرار کردم. خودرو را با سوئیچ در یکی از خیابانها رها کردم و بعد به خانه رفتم.
روز حادثه این پراید را دربست کرایه کردم و راننده را به محلی خلوت کشاندم. قصد داشتم از او دزدی کنم که مقاومت کرد. من هم با چاقو او را زدم و جسدش را به کارگاه منتقل کردم و در چاه انداختم.
دعوا بین ما بالا گرفت، آنجا از هم جدا شدیم و، چون از دستش دلخور بودم، دیگر با او تماس نگرفتم. تصور میکنم دوستش به خاطر حسادتی که به فریبا میکرد او را کشته است. دوستش به من دل بسته بود حتماً فریبا را کشته تا من...
در همین اثنا ناگهان تازه داماد هم که به خاطر غرور جوانی قصد خودنمایی داشت، چاقویی را بیرون کشید و در حالی وارد این درگیری لفظی شد که تیغه چاقو را بر گردن محمد فرود آورده بود. لحظاتی بعد همه چیز به هم ریخت و جلیل...
او به ما نگاه چپ کرد و به همین خاطر با هم درگیر شدیم. همان موقع امیر فریاد کشید و من که ترسیده بودم، به سمت خانه فرار کردم. من نمیدانم چه کسی ضربههای مرگبار را به خسرو زده است.
یک ساعت بعد از سمیه مدیر آموزشگاه میآمد و بعد هم شاگردان وارد میشدند؛ بنابراین حدود یک ساعت سمیه در آموزشگاه تنها بود. روز حادثه وارد آموزشگاه شده و با سمیه درگیر شدم بعد با کابل کامپیوتر زن جوان را خفه کردم....
سه سال بعد از دریافت پروانه وکالت به تهران رفتم و حدود یک سال در آن جا زندگی کردم، اما هر روز مصرف مواد مخدر را افزایش میدادم چرا که بیشتر احساس خماری میکردم و دچار افسردگی شدیدی شده بودم.
ما همراه هم سوار ماشین شدیم و به حوالی اتوبان آزادگان رفتیم. آنجا یک مرد با پژو ۲۰۷ سررسید. او به محض روبهروشدن با پسرعمهام از ماشین پیاده شد و مقابل چشمان من و فرزند خردسال ساسان به سمت او شلیک کرد و گریخت.
۱۹۷۰ عاشق این عدد هستم. نمیدانم چرا، اما این عدد را دوست دارم به همین دلیل هم پشت گردنم آن را خالکوبی کردم. البته همین عدد که فکر میکردم عدد شانسم است بلای جانم شد.
وقتی با امیر قرار گذاشتم، او منکر رابطه با نازنین بود. به او گفتم دست از سر نازنین و زندگی ما بردارد، اما او با بیاعتنایی به راه افتاد تا محل را ترک کند که از پشت سر به او حمله کردم و یک ضربه چاقو به او زدم.
وقتی دیدم دوست برادرم آنجا نیست نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم که با شب بو صحبت کنم. او را بیدار کردم که با دیدن من شروع به سر و صدا کرد و من هم با چاقو به او و بچههایش حمله کردم. بعد از آن هم فرار کردم.