تصاویر؛ 10 فیلم ژانر وحشت که پایان فاجعهباری دارند

پایانبندی فیلمهای این فهرست، همگی بیرحمانه، تیره و گاهی مبهم هستند و وحشت آنها، کمتر از خود فیلم نیست. در این ده فیلم ترسناک، نه نجاتی در کار است و نه پیروزی. اصلا همین بیرحمیِ بیپایان، دلیل درخشش آنهاست. وقتی پایان شوم است، نمیتوان از نجات در میانه سخن گفت.
ژانر وحشت، به پایانهای تلخ و ناامیدانه شهره است، با این حال، تعداد انگشتشماری از فیلمها در این ژانر، پا را از این هم فراتر میگذارند و پایانهایی را به تصویر میکشند که به معنای واقعی کلمه، تیره و وحشتناک هستند: هیولای – یا شخصیت منفی رعبآور – داستان کشته نمیشود، نفرین باطل نمیگردد و «دختر نهایی» (Final Girl- اصطلاحی که یعنی آخرین زنده ماندهی داستان اشاره دارد؛ زنی جوان، معمولا کمحرف، هوشیار و اخلاقمدار که در پایان فیلم، برخلاف دوستانش که کشته میشوند، زنده میماند و معمولا فرار میکند) نیز راه فراری پیدا نمیکند. در این دنیاها، هیچ رستگاری یا نجاتی در کار نیست؛ در واقع، همه بازندهاند و شما به عنوان تماشاگر، در بهت و کرختی فرو میروید و تلاش میکنید معنایی در آنچه دیدهاید، بیابید.
اینها همان داستانهایی هستند که تا مغز استخوانتان نفوذ میکنند، هرگونه حس پیروزی را از شما سلب کرده و گاهی حتی شما را از یک پایانبندی مشخص نیز محروم میسازند. پایانبندی فیلمهای این فهرست، همگی بیرحمانه، تیره و گاهی مبهم هستند و وحشت آنها، کمتر از خود فیلم نیست. در این ده فیلم ترسناک، نه نجاتی در کار است و نه پیروزی. اصلا همین بیرحمیِ بیپایان، دلیل درخشش آنهاست. وقتی پایان شوم است، نمیتوان از نجات در میانه سخن گفت.
10. «مه» (The Mist)
«بیرون هیچی نیست. هیچی توی مه نیست.»
کارگردان: فرانک دارابونت
بازیگران: توماس جین، مارسیا گی هاردن، لوری هولدن، جفری دیمان
سال انتشار: 2007
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 73 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 7.1 از 10
فیلم «مه» بدون شک یکی از کوبندهترین پایانبندیهای تاریخ سینما را دارد. فیلمی که در ظاهر با الگوی آشنای یک هیولای ناشناخته در فضای بسته آغاز میشود – سوپرمارکتی در یک شهر کوچک – شکل میگیرد، به تدریج به چیزی به مراتب تاریکتر بدل میشود: یک مطالعهی دقیق و بیرحمانه در باب ترس، پارانویا و ناامیدی مطلق. در این فیلم، وحشت واقعی نه آن موجودات لاوکرفتی که پارکینگ را محاصره کردهاند، بلکه استیصال فزایندهای است که در میان انسانهای به دام افتاده ریشه میدواند و نشان میدهد که وقتی امید از بین برود، انسانیت چگونه فرو میپاشد.
بازی توماس جین در نقش اصلی، عمیقا دلخراش و تاثیرگذار است؛ به ویژه در به تصویر کشیدن لحظهای که یک تصمیم گرفته شده از سر ترحم و برای رهایی از زجر، به شکنجهای ابدی برای او تبدیل میشود. سکانس پایانی فیلم، یک ضربهی روحی تمامعیار است که کل اثر را به سطحی بالاتر ارتقا میدهد، اما همزمان، این قدرت را دارد که اکثر تماشاگران را با حسی از پوچی و تهیبودن رها کند.
همین یک ضربهی داستانی کافی است تا کل فیلم به یک تراژدی بیرحمانه بدل شود. «مه» به جای آنکه به مخاطبش حس پالایش روحی (کاتارسیس) و رهایی بدهد، تنها مجازات و حسرتی بیپایان را پیش روی او قرار میدهد. پایانبندی فیلم به شکل مشهوری، حتی از پایانبندی نوولای اصلی استیون کینگ نیز تیرهتر است؛ آنچنان که خود کینگ شخصا اعتراف کرد که این نسخه را به پایانبندی کتاب خودش ترجیح میدهد. این خود بزرگترین گواه بر قدرت این فینال ویرانگر است.
9. موروثی (Hereditary)
«من هرگز نمیخواستم مادر تو باشم.»
کارگردان: آری استر
بازیگران: تونی کولت، الکس وولف، میلی شاپیرو، گابریل بیرن
سال انتشار: 2018
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 90 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 7.3 از 10
فیلم «موروثی» یکی دیگر از آن آثاری است که از همان ابتدا با فضایی تیره آغاز میشود و با پیشرفت داستان، بیرحمانه به اعماق تاریکی و جنون سقوط میکند. آنچه در ابتدا به نظر میرسد یک درام خانوادگی دربارهی سوگ و ترومای روانی است، به تدریج پوست میاندازد و به چیزی شیطانی، کیهانی و کاملا بیرحم بدل میشود. اما وحشت واقعی «موروثی» تنها در پیچشهای فراطبیعی آن نهفته نیست، بلکه در رنج خام و عریان انسانی است که در هستهی مرکزی داستان قرار دارد. در این فیلم به هیچ شخصیتی رحم نمیشود؛ نه از نظر عاطفی، نه از نظر روحی و نه از نظر جسمی. همه به نوعی قربانی هستند.
نقشآفرینی تونی کولت در نقش «انی» به طور خاص، یکی از بهترین نمونههای به تصویر کشیدن شخصیتی با بیثباتی عاطفی شدید در سینمای وحشت مدرن است. او همزمان سوگوار، خشمگین، سردرگم و در آستانهی فروپاشی کامل قرار دارد. خانوادهاش در اطراف او از هم میپاشد و هر تلاشی که برای التیام و بهبودی صورت میگیرد، تنها آنها را در باتلاق عمیقتری از تباهی فرو میبرد. و تو گویی تمام این وحشت روانشناختی کافی نیست، زیرا پردهی سوم فیلم، افسار یک وحشت تمامعیار و فرقهای را رها میکند. در این جهان، تروما و آسیب روانی، همچون یک نفرین موروثی است؛ سرنوشتی شوم که هیچکس راه گریزی از آن ندارد. رنج از نسلی به نسل دیگر به ارث میرسد و زمانی که آیین شوم به پایان میرسد، سکوتی دیوانه کننده همه چیز را در بر میگیرد.
8. هبوط (The Descent)
«من معلم زبانم، نه لارا کرافتِ لعنتی!»
کارگردان: نیل مارشال
بازیگران: شانا مکدونالد، ناتالی مندوزا، الکس رید، میانا بورینگ
سال انتشار: 2005
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 86 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 7.2 از 10
«هبوط» اگرچه از نظر احساسی به اندازهی «موروثی» ویرانگر نیست، اما همچنان کلاستروفوبیک، احساسی و کاملا بیرحم است. در این فیلم، گروهی از زنان به امید ماجراجویی و التیام زخمهایشان، وارد شبکهای از غارهای کشف نشده میشوند اما در اعماق زمین، به جای التیام، تنها با تاریکی مطلق، انزوای خفه کننده و موجوداتی وصف نشدنی روبرو میشوند که در سایهها کمین کردهاند. حتی اگر هیولایی هم در کار نبود، «هبوط» باز هم فیلمی عمیقاً ترسناک است؛ چرا که خود غار، به عنوان یک شخصیت زنده، همچون مشتی است که به تدریج بسته میشود و هم امید و هم نفس را در هم میفشارد.
یکی از نقاط قوت فیلم شخصیتهای اصلی آن هستند که انسانهایی چندلایه و به خوبی پرداخت شدهاند و صرفا کلیشههایی برای قربانی شدن به شمار نمیروند. هر یک از آنها، روحهایی زخمی هستند که آسیبهای روانی خود را به جهنمی بدون راه خروج وارد میکنند؛ جایی که تاریکی درون، با تاریکی بیرون تلاقی میکند. خیانتها برملا میشود، اعتمادها در هم میشکند و در پایان، هیچ نیروی نجاتی از راه نمیرسد. بسته به نسخهای از فیلم که تماشا میکنید، پایانبندی «هبوط» یا بسیار تلخ است… یا حتی تلختر؛ چرا که فیلم، به رهایی یا رستگاری اعتقادی ندارد. در آن فریاد پایانی، چه در زیر آوار خفه شده باشد و چه در تنهایی پژواک یابد، تماشاگر به این حقیقت هولناک پی میبرد که این داستان، هرگز روایتی دربارهی بقا نبوده، بلکه از همان ابتدا، داستان یک هبوط بیبازگشت به اعماق تباهی بوده است.
7. مرد حصیری (The Wicker Man)
«بیا. وقت اونه که به قرارت با مرد حصیری برسی.»
کارگردان: رابین هاردی
بازیگران: ادوارد وودوارد، کریستوفر لی، بریت اکلاند، اینگرید پیت
سال انتشار: 1973
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 89 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 7.5 از 10
شاهکار کلاسیک رابین هاردی، «مرد حصیری»، نقطهی اوج و تکامل ژانر وحشت فولکلور و یک دام «آرامسوز» (slow-burn – به اثری گفته میشود که روایتش به آرامی و تدریجی پیش میرود و تنش یا هیجان آن به مرور و با ساختن فضای داستانی، در نیمهی دوم یا پایان فیلم به اوج میرسد) تمامعیار است؛ دامی که وحشت کامل و نهایی خود را تنها زمانی آشکار میکند که دیگر برای هرگونه فراری بسیار دیر شده است. از همان لحظهای که گروهبان هاوی (ادوارد وودوارد) به جزیرهی دور افتادهی «سامرآیل» قدم میگذارد، یک حس ناجور و ناخوشایند بر همه چیز سایه میافکند.
مردم محلی از پاسخ دادن طفره میروند، کودکان ترانههایی وهمآلود میخوانند و به نظر میرسد آیینهای پاگانیستی به طور کامل جای هرگونه اثری از مسیحیت (یا به طور کلی، دنیای مدرن) را گرفته است. اما گروهبان هاوی، با آن دینداری سفت و سخت و حس برتری اخلاقیاش، هرگز حتی این احتمال را در نظر نمیگیرد که شاید خود او، طعمهی اصلی این جزیره باشد. این غرور، او را در برابر حقیقت کور میکند.
پردهی سوم فیلم، یکی از تکان دهندهترین پایانبندیها در تاریخ سینمای وحشت است. وحشت اصلی، نه از یک هیولای ماوراالطبیعه، بلکه از اتحاد پولادین این جامعه و ایمان مطلق و تزلزلناپذیرشان به عقاید خود نشات میگیرد. یک فیلم ضعیفتر، داستان را صرفا با مرگ فیزیکی به پایان میرساند، اما «مرد حصیری» به چیزی به مراتب هولناکتر دست مییابد: یک شکست کامل و مطلق ایدئولوژیک. فریادها واقعی هستند، شعلهها واقعی هستند، و خدایان پاگان… خب، در آن لحظهی پایانی، آنها بسیار محتملتر و واقعیتر از آن چیزی به نظر میرسند که در ابتدای فیلم تصور میشد و جهانبینی قربانی در برابر چشمانش فرو میپاشد.
6. بازیهای مسخره (Funny Games)
«- چرا این کار رو میکنید؟ – چرا که نه؟!»
کارگردان: میشائیل هانکه
بازیگران: سوزانه لوتار، اولریش موهه، آرنو فریش، فرانک گیرینگ
سال انتشار: 1997
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 69 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 7.5 از 10
دو مرد جوان با دستکشهای سفید (با بازی آرنو فریش و فرانک گیرینگ) به خانهی ویلایی یک خانواده هجوم میبرند. آنها با قربانیان خود کاملا مودبانه و رسمی صحبت میکنند اما دست به کارهایی میزنند که وحشتناک و غیرقابل وصف است. تنش حاکم بر فیلم، غیرقابل تحمل و خفه کننده است و این فضا، با مهارتی استادانه توسط میشائیل هانکه (کارگردان آثار بزرگی چون «پنهان» (Caché) و عشق (Amour)) کنترل و هدایت میشود. با این همه، خشونت واقعی فیلم نه در اعمال فیزیکی، که در سرپیچی بیرحمانهاش از هر قاعدهی آرامشبخش است. هر بار که خیال میکنی ممکن است کورسوی امیدی پیش رو باشد، فیلم بیدرنگ دستت را پس میزند.
«بازیهای مسخره» فیلمی است که از تماشاگر خود متنفر است و نکتهی اصلی، دقیقا همین است. این فیلم برای سرگرم کردن یا ارضای حس هیجان شما ساخته نشده است. هدف آن، به چالش کشیدن مخاطب و افشای همدستی ناخودآگاه او در لذت بردن از خشونت سینمایی است و هرگونه راه فرار عاطفی یا پالایش روحی (کاتارسیس) را که انتظار دارید، از شما سلب میکند. هانکه با بیرحمی تمام، دیوار چهارم را فرو میریزد؛ شخصیتهای شرور مستقیما با تماشاگر صحبت میکنند و حتی در یکی از صحنهها، با کنترل از راه دور، زمان را به عقب برمیگردانند تا لحظهای از پیروزی قربانیان را خنثی کنند.
نتیجهی نهایی، یک اثر تحریکآمیز، یک مبارزهطلبی مستقیم و یک پتک سنگین اخلاقی است که بر سر تماشاگر فرود میآید. 10 سال بعد هالیوود نسخهی بازسازی شدهی انگلیسیزبان این فیلم را با حضور نائومی واتس و تیم راث ساخت که اگرچه دقیق است، اما به اندازهی نسخهی اصلی، گزنده و تاثیرگذار نیست.
5. دریاچه بهشت (Eden Lake)
«- اونا فقط بچهان. – نه استیو اونا فقط بچه نیستن»
کارگردان: جیمز واتکینز
بازیگران: کلی رایلی، مایکل فاسبندر، جک اوکانل، فین اتکینز
سال انتشار: 2008
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 79 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 6.8 از 10
«دریاچه عدن» فیلمیست غرق در نومیدی؛ داستانی که لحظه به لحظه بیشتر در سیاهی فرو میرود. ماجرا از این قرار است که تعطیلات آرام یک زوج جوان، زمانی که با گروهی از نوجوانان خشن محلی روبهرو میشوند، به کابوسی مهار نشدنی بدل میگردد و آنچه پس از این مواجهه روی میدهد، تجربهایست حقیقتا ضدانسانی.
از اینجا به بعد اثر پیش روی مخاطب به تدریج نه تنها قربانیان، بلکه خود عاملان خشونت را نیز از هویت انسانیشان تهی میکند. جنگل به هزارتوی رنج و شکنجه بدل میشود؛ جایی که در آن، رحم و شفقت هیچ جایگاهی ندارد و خشونت بیپردهاش تداعیگر تلفیقی بریتانیایی از «رستگاری» (Deliverance) و «سگهای پوشالی» (Straw Dogs) است. در پایان فیلم، تماشاگر نیز درست مانند قهرمانان داستان، حس میکند که از یک جهنم واقعی عبور کرده و کاملا فرسوده شده است.
بازی کلی رایلی در نقش اصلی، اجرایی به شدت عاطفی، سرشار از استیصال و نفسگیر است و تماشای دگردیسی او از یک گردشگر عادی به یک بازماندهی زخمی، تجربهای عمیقا تکان دهنده است. مایکل فاسبندر نیز در نقش استیو، که سرنوشت شوم و تراژیکی در انتظار اوست، اجرایی درخشان از خود به نمایش میگذارد. «دریاچه بهشت» با فرار قهرمانان به پایان نمیرسد، بلکه با وحشتی به مراتب بزرگتر خاتمه مییابد: نمایش سیستمی که از هیولاهای خود محافظت میکند.
در این پایانبندی، نه رستگاری در کار است، نه عدالت و نه حتی درسی که بتوان از آن آموخت. تنها تباهی مطلق باقی میماند. اگرچه همهی منتقدان، زیرلایههای اجتماعی و تمثیلی فیلم از تضاد طبقاتی را نپسندیدند، اما «دریاچه بهشت» تنها به خاطر بازیهای قدرتمند و داستانگویی پرتنش و میخکوب کنندهاش، اثری است که ارزش تماشا کردن دارد.
4. موجود (The Thing)
«من میدونم که انسانم. و اگه تو همون موجود بودی، همین الان بهم حمله میکردی.»
کارگردان: جان کارپنتر
بازیگران: کرت راسل، ویلفورد بریملی، کیث دیوید
سال انتشار: 1982
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 85 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 8.2 از 10
«موجود» جان کارپنتر ، شاهکاری بیبدیل در به تصویر کشیدن پارانویا، انزوا و وحشت اگزیستانسیال (وجودی) است. داستان که در یک پایگاه تحقیقاتی دور افتاده و یخ زده در قطب جنوب جریان دارد، انسانیت را از تمام پوستههای متمدنانهاش جدا کرده و آن را با ترسهای اولیهاش روبرو میسازد: ترس از آلودگی، ترس از تقلید و جعل هویت و بالاتر از همه، ترس از تنها ماندن با چیزی که نمیتوان به آن اعتماد کرد. با آنکه خود «موجود» به لطف جلوههای ویژهی عملی و انقلابیاش، موجودی به شدت هراسانگیز است، اما وحشت عمیقتر فیلم ریشه در جای دیگری دارد: در عدم اطمینان مطلق به اطرافیان؛ در اینکه نمیدانید چه کسی هنوز «انسان» است و چه کسی دیگر نیست؛ و فیلم، حتی در آخرین ثانیههایش نیز از دادن یک پاسخ قطعی و آرامشبخش به شما سر باز میزند.
در جبههی بازیگری، کرت راسل در نقش «مکریدی»، اجرایی بینقص از یک قهرمان کلاسیکِ فیلمهای جان کارپنتر ارائه میدهد: شخصیتی سرسخت، مصمم و در نهایت، تسلیم شده در برابر سرنوشت. سکانس پایانی او در کنار «چایلدز» (با بازی کیث دیوید) یکی از سردترین پایانبندیها در تاریخ ژانر وحشت است؛ این سرما نه تنها به دمای زیر صفر محیط، بلکه به یخبندان مطلق امید و اعتماد نیز اشاره دارد. آتش رو به خاموشی است و همراه با آن، هرگونه امیدی برای بقا نیز از بین میرود. و از این هم بدتر، این احتمال زهرآگین وجود دارد که یکی از این دو نفر، خود «موجود» باشد. تنها چیزی که باقی میماند، سوءظن، تباهی و یک بنبست تلخ و بیانتهاست.
3. «تسخیر» (Possession)
«تنها نمیتونم وجود داشته باشم؛ چون از خودم میترسم.»
کارگردان: آندژی ژووافسکی
بازیگران: ایزابل آجانی، سام نیل، مارگیت کارستنسن، یوهانا هوفر
سال انتشار: 1981
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 86 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 7.3 از 10
«تسخیر» به این پرسش پاسخ میدهد که وقتی وحشت، به جای یک تهدید بیرونی، به درون انسان نفوذ کند، چه اتفاقی میافتد. این فیلم، نقطهی تلاقی یک فروپاشی عاطفی تمامعیار با یک هیولای فیزیکی و چندشآور است. داستان که در فضای سرد و تقسیم شدهی برلین غربی در دوران جنگ سرد جریان دارد، بر یک ازدواج در حال فروپاشی تمرکز میکند؛ رابطهای که به تدریج در مارپیچی از خشونت، جاسوسی، کابوسهای شاخکدار و همزادها سقوط میکند. اما با تمام تصاویر سورئال و گروتسکی که فیلم ارائه میدهد، بزرگترین دستاورد آن، حفظ یک واقعگرایی روان شناختی تکان دهنده است. حتی زمانی که خود واقعیت در حال از هم پاشیدن است، شخصیتها و احساسات دردناکشان به شکلی هولناک، باورپذیر باقی میمانند.
ایزابل آجانی یکی از حیوانیترین، بیپرواترین و اغراقآمیزترین بازیهای تاریخ سینما را در این فیلم به نمایش میگذارد. سکانس فروپاشی او در ایستگاه مترو، به خودی خود نمادین است، اما این تنها یکی از چندین صحنهای است که در آن، سوگ، شهوت و جنون به شکلی تفکیکناپذیر در هم میآمیزند. سام نیل نیز در نقش مارک، همسر (و جاسوس) او، در اوج دوران بازیگری خود قرار دارد و به عنوان یک وزنهی متقابل قدرتمند در برابر بازی آجانی عمل میکند.
«تسخیر» به جای آنکه به سمت یک پایانبندی و حل معما حرکت کند، به سوی یک آخرالزمان شخصی و درونی پیش میرود؛ و زمانی که این آخرالزمان فرا میرسد، آرام، وهمآلود و به طرزی عجیب، تقریبا صلحآمیز است. این یک ویرانی تمامعیار است که در قالب یک استعارهی پیچیده روایت میشود. در زمان اکران، همهی تماشاگران از این ابهام و پیچیدگی استقبال نکردند، اما «تسخیر» از آن زمان تا کنون، به درستی جایگاه خود را به عنوان یک فیلم کالت و یک اثر کلاسیک و جریانساز در ژانر وحشت پیدا کرده است.
2. خانهی شب (The Night House)
«هیچچیز وجود ندارد. بعد از مرگ، هیچی نیست.»
کارگردان: دیوید براکنر
بازیگران: ربکا هال، سارا گلدبرگ، واندی کرتیس هال
سال انتشار: 2020
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 88 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 6.5 از 10
فیلم «خانهی شب» یکی از بیرحمانهترین و در عین حال، ساکتترین آثار ترسناک سالهای اخیر است؛ وحشتی که به جای فریاد زدن، در وجودتان زمزمه میشود. داستان حول محور زنی به نام «بث» (با بازی ربکا هال) میگردد که پس از خودکشی غیرمنتظرهی همسرش، در خانهی کنار دریاچهشان، تنها با سوگ خود دست و پنجه نرم میکند. اما آنچه به تدریج آشکار میشود، فراتر از یک داستان ارواح معمولی است. در حقیقت، فیلم یک جعبهی معمای پیچیده از احساس گناه، پوچگرایی و ازهمگسیختگی روانی است. هرچه «بث» بیشتر دربارهی رازهای همسرش کشف میکند، بیشتر به شناخت خود از او و ماهیت میراثی که برایش به جا گذاشته، شک میکند. و پاسخی که در نهایت پیدا میکند، پیامی است که گویی مستقیما از ژرفای پوچی فرستاده شده است.
ربکا هال، با یک بازی کنترل شده، طعنهآمیز و سرشار از دردی پنهان، به تنهایی بار فیلم را بر دوش میکشد. وحشت فیلم، کاملا شخصی و درونی است: انعکاسهایی در آینه که اشتباه حرکت میکنند، صدای پاهایی در اتاقهای خالی، و حضوری نامرئی که خود را «هیچ» مینامد. «خانهی شب» از طریق همین عناصر مینیمالیستی، به فیلمی دربارهی «خلاء» تبدیل میشود؛ نه فقط خلائی که پس از مرگ یک عزیز باقی میماند، بلکه آن خلاء بزرگتر و اگزیستانسیالیستی که شاید در انتظار همهی ما باشد.
1. دریاچهی مانگو (Lake Mungo)
«ما همهمون دیگه اون آدمای سابق نبودیم.»
کارگردان: جوئل اندرسون
بازیگران: رزی ترینور، دیوید پلدگر، مارتین شارپ، تالیا زوکر
سال انتشار: 2008
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 96 از 100
امتیاز IMDb به فیلم: 6.2 از 10
درست مانند «خانهی شب»، فیلم «دریاچهی مانگو» نیز در ظاهر، خود را در جامهی یک داستان ارواح کلاسیک پنهان میکند. اما در زیر این پوسته، با کاوشی آرام، دردناک و عمیق در باب فقدان، رازهای خانوادگی و آن بار سنگین و غیرقابل تحمل شناختن یک عزیز، تنها پس از مرگ او، روبرو هستیم. فیلم که در قالب یک «مستند ساختگی» (Mockumentary) و از طریق مصاحبه با اعضای خانواده روایت میشود، داستان فروپاشی یک خانواده را در پی غرق شدن و مرگ دخترشان دنبال میکند. و هرچه آنها در این ماجرا عمیقتر میشوند، واقعیتی که با آن روبرو میشوند، غریبتر، پیچیدهتر و به مراتب غمانگیزتر میشود. افشاگری نهایی فیلم، به جای ارائهی یک پاسخ ساده، یک حقیقت پیچیده، اگزیستانسیال و عمیقا اندوهبار را آشکار میسازد که راه را برای تفاسیر گوناگون باز میگذارد.
البته لحظات ترسناک در فیلم وجود دارد که اغلب آنها ظریف و وهمآلود هستند، اما در میان آنها، یک «جامپ-اسکر» (Jump-scare- به تکنیکی در ژانر وحشت گفته میشود که با یک شوک ناگهانی، معمولا ترکیبی از تصویر، صدا و ریتم، تماشاگر را بهطور غریزی میترساند) بهجا و بیرحمانه نیز جای گرفته است. با این حال، این حقیقت احساسی و دردناک داستان است که در نهایت، ضربهی اصلی را به مخاطب وارد میکند.
با آشکار شدن فیلمهای جدید، به تدریج مشخص میشود که «تسخیر شدگی» اصلی این خانه، نه توسط ارواح خبیث، بلکه توسط سنگینی رازهایی است که ما از یکدیگر پنهان میکنیم و کلماتی است که هرگز بر زبان نمیآوریم. پایانبندی فیلم از هرگونه کشتار یا اکشن پرهیز میکند و در عوض، یک وداع طولانی و خاموش را به تصویر میکشد؛ دردی جانکاه از فقدان که همچون موجی کوچک بر سطح یک آب راکد، تا ابد پژواک مییابد.
منبع: مایکت