تلفیق شوخی و غم در فضای تاریخی "موزه"
موزه، صرف نظر از این که به خوبی موفق میشود بی کفایتی بامزه / ناراحت کننده دو سارق خود را با تعلیق و تنشی جدی در هم بیامیزد، نوعی حال و هوای تاریخی لذت بخش دارد که ما را به یاد فیلم مومیایی (۱۹۶۹) از شادی عبدالسلام کارگردان مصری میاندازد.
کد خبر :
۵۴۱۶۶
بازدید :
۸۴۵
هالیوود ریپورتر | دبورا یانگ، در فیلم موزه اثر آلونسو رویزپالاسیوس، دو جوان بازنده از شهر ستلایت سیتی مکزیک هنگام اعمال یک سرقت مبتدیانه از یک موزه مردم شناسی، سروکارشان به خدایان باستان میافتد.
بعد از فیلم تماشایی اول کارگردان به نام گروس که در دل تظاهرات دانشجویی مکزیک رخ میداد، مخاطبان دیگر به شناختی از سبک فیلم سازی او رسیده اند و حال منتظر موزه، فیلم دوم او هستند.
فیلم که در جشنواره برلین ۲۰۱۸ هم حضور داشت و برنده جایزه بهترین فیلم نامه شد، اصلا اثری ناامید کننده نیست. بلکه برعکس به لطف بازی گیرای گائل گارسیا برنال، بازیگر نقش اول خود که شباهتهایی هم به آلن دلون دارد، به اثری درگیر کننده تبدیل شده است.
موزه، صرف نظر از این که به خوبی موفق میشود بی کفایتی بامزه / ناراحت کننده دو سارق خود را با تعلیق و تنشی جدی در هم بیامیزد، نوعی حال و هوای تاریخی لذت بخش دارد که ما را به یاد فیلم مومیایی (۱۹۶۹) از شادی عبدالسلام کارگردان مصری میاندازد.
موزه، صرف نظر از این که به خوبی موفق میشود بی کفایتی بامزه / ناراحت کننده دو سارق خود را با تعلیق و تنشی جدی در هم بیامیزد، نوعی حال و هوای تاریخی لذت بخش دارد که ما را به یاد فیلم مومیایی (۱۹۶۹) از شادی عبدالسلام کارگردان مصری میاندازد.
حتی میتوانیم به سراغ وطن رویزپالاسیوس برویم و به فیلم شب مایاها (۱۹۳۹) از چانو اروئتا، کارگردان مکزیکی اشاره کنیم. این فیلم دوم در موزه بارها مورد ارجاع قرار میگیرد و حتی در چند جا موسیقی متن وهم آور آن بازسازی شده و مورد استفاده قرار گرفته است.
اگر یک قدم عقب برویم و به فیلم به عنوان یک دورنمای کلی نگاه کنیم، فیلمنامه آلونسو رویزپالاسیوس و مانوئل آلکالا به کشور مکزیک به چشم موزهای نگاه میکند که مملو از عتیقههای باارزش به جا مانده از دوران قدیم است. موزهای که مورد چپاول عدهای احمق قرار گرفته است.
اگر یک قدم عقب برویم و به فیلم به عنوان یک دورنمای کلی نگاه کنیم، فیلمنامه آلونسو رویزپالاسیوس و مانوئل آلکالا به کشور مکزیک به چشم موزهای نگاه میکند که مملو از عتیقههای باارزش به جا مانده از دوران قدیم است. موزهای که مورد چپاول عدهای احمق قرار گرفته است.
بله داستان تلخی است، ولی به لطف حضور شخصیت خوان (گارسیا برنال) و پیرو وفادارش، بنجامین ویلسن (لئوناردو اورتیزگریس)، با یک ماجرای بامزه طرف هستیم. داستان یک گروه دو نفره از طبقه متوسط و خانوادههایی خوب که برنامههایی در سر دارند.
داستان فیلم در مقطعی پس از دهه ۱۹۶۰ میگذرد. در دورانی که بچهها پکمن بازی میکنند، مجسمههای خدایان مایایی از جایگاه اصلی خود دزدیده میشوند تا جایهای خالی موزه ملی مردم شناسی مکزیک را پر کنند. خوان، یک دانشجوی دامپزشکی و پسر یک دکتر، یک احمق واقعی به نظر میرسد.
داستان فیلم در مقطعی پس از دهه ۱۹۶۰ میگذرد. در دورانی که بچهها پکمن بازی میکنند، مجسمههای خدایان مایایی از جایگاه اصلی خود دزدیده میشوند تا جایهای خالی موزه ملی مردم شناسی مکزیک را پر کنند. خوان، یک دانشجوی دامپزشکی و پسر یک دکتر، یک احمق واقعی به نظر میرسد.
در شب کریسمس، او از مهمانی خانوادگی جیم میشود و با کمک ویلسن، با در هم شکستن درب جلوی موزه وارد آن میشود. هیچ زنگ خطری وجود ندارد. در حالی که در جایی دیگر از این ساختمان عریض و طویل نگهبانان مشغول لذت بردن از جشن هستند، این دو پسر جعبههای شیشهای را میشکنند و بخش قابل توجهی از میراث به جای مانده از آزتکها را میدزدند.
به لطف نورپردازی به سبک قدیم دیمین گارسیا که حال و هوای خوبی ارائه میدهد، این صحنه مملو از تنشی نفس گیر است. آن هم با وجود این که این دو نفر با فراغ بال مشغول کار خود هستند و به شکلی احمقانه در بخشهای مختلف موزه میگردند. آنها در نهایت با اشیائی که دزیده اند از طریق سیستم تهویه موزه میگریزند.
وقتی به خانه برمی گردند، خوان اشیاء سرقتی را در کمدش میگذارد و میخوابد. چه عاملی باعث شده آنها این کار را بکنند؟ آیا به خاطر پول، مزه پرانی یا قیافه گرفتن برای دوستان خود این کار را کردند؟ ویلسن که همیشه از خوان پیروی میکند. ولی خوان هم هیچ جوابی نمیدهد. همان طور که عموی بیکاره خوان هم یک بار به او میگوید، او از آن دسته آدم هاست که همیشه دوست دارند به سمت خطر حرکت کنند و زندگی خود را به گند بکشند.
ولی فیلم در همین واقعیت صرف باقی نمیماند و ابعادی گستردهتر به خود میگیرد. آنها که هنوز سرمست این پیروزی هستند و سوئیچ ماشین بابای خوان در دستشان است، تصمیم میگیرند به پالنکه، شهر باستانی مایاها در ایالت چیاپاس بروند و در آن جا از اشیاء دزدی خود محافظت کنند.
وقتی به خانه برمی گردند، خوان اشیاء سرقتی را در کمدش میگذارد و میخوابد. چه عاملی باعث شده آنها این کار را بکنند؟ آیا به خاطر پول، مزه پرانی یا قیافه گرفتن برای دوستان خود این کار را کردند؟ ویلسن که همیشه از خوان پیروی میکند. ولی خوان هم هیچ جوابی نمیدهد. همان طور که عموی بیکاره خوان هم یک بار به او میگوید، او از آن دسته آدم هاست که همیشه دوست دارند به سمت خطر حرکت کنند و زندگی خود را به گند بکشند.
ولی فیلم در همین واقعیت صرف باقی نمیماند و ابعادی گستردهتر به خود میگیرد. آنها که هنوز سرمست این پیروزی هستند و سوئیچ ماشین بابای خوان در دستشان است، تصمیم میگیرند به پالنکه، شهر باستانی مایاها در ایالت چیاپاس بروند و در آن جا از اشیاء دزدی خود محافظت کنند.
ولی بوسکو، راهنمای تور تیزهوش آنها اهداف دیگری در سر دارد. به زودی، تمام نیروی پلیس به تعقیب آنها میپردازد و فروش این گنجهای سرقتی از همیشه سختتر میشود.
یبران اسواد با تدوین خود ریتم تندی به فیلم داده است. دیوانه بازیها یکی از پس دیگری شروع میشوند و حتی فرصت نفس کشیدن پیدا نمیکنید.
یبران اسواد با تدوین خود ریتم تندی به فیلم داده است. دیوانه بازیها یکی از پس دیگری شروع میشوند و حتی فرصت نفس کشیدن پیدا نمیکنید.
جلسه با یک مجموعه دار ثروتمند بریتانیایی بد پیش میرود و با هر شکست، خوان بی مسئولیتتر از قبل میشود. در نهایت خوان در یک باشگاه شبانه دعوایش میشود و در ساحل با شرزدا ریوس آشنا میشود. ریوس ستاره سالخوردهای است که قبلا در مجموعهای به نام زندگی سخت یک زن بی خیال بازی کرده است.
با الهام از تفکرات شمن باورانه کارلوس کاستاندا (شمن باوری نام یک رشته باورهای سنتی در برخی اقوام بدوی است. شمنباوران معتقدند که بهوسیلهٔ تماس با ارواح میتوان بیماری و رنج افراد را تشخیص داد و درمان کرد یا در افراد ایجاد بیماری و رنج نمود)، نویسنده آمریکایی، خوان با مجموعهای از افسانههای مکزیکی در مورد مرگ، شکست ناپذیری و جنگاوری رو به رو میشود. در نهایت او با همان حماقت ذاتی خود تمام این ماجراها را از سر میگذراند. در این حین، عتیقههای باارزشی که در کیف خوان قرار دارند به وبال گردن او تبدیل میشوند.
داستان گهگاهی توسط ویلسن روایت میشود، ولی این خوان است که فیلم را به جلو میبرد. خوان را در بهترین حالت میتوان نقطه مقابل پدرش در نظر گرفت. اون آن قدر درمانده است که حتی نمیتواند از حماقت خودش دفاع کند. رویزپالاسیوس یک سوم پایانی رضایت بخش فیلم را به روشی راحت به پایان میرساند. او از هر گونه پیام خاصی دوری کرده و تنها بر روی خوان تمرکز میکند.
منبع: سایت نقد روز
داستان گهگاهی توسط ویلسن روایت میشود، ولی این خوان است که فیلم را به جلو میبرد. خوان را در بهترین حالت میتوان نقطه مقابل پدرش در نظر گرفت. اون آن قدر درمانده است که حتی نمیتواند از حماقت خودش دفاع کند. رویزپالاسیوس یک سوم پایانی رضایت بخش فیلم را به روشی راحت به پایان میرساند. او از هر گونه پیام خاصی دوری کرده و تنها بر روی خوان تمرکز میکند.
منبع: سایت نقد روز
۰