جزییات حادثه مرگبار باغ پسته سیرجان از زبان پدران ٣ قربانی این ماجرا
در این حادثه یک دختر ٧ساله، یک پسر ٦ساله و یک پسر ١٦ساله به علت خفگی جانشان را از دست دادند...
کد خبر :
۴۳۵۰۸
بازدید :
۲۱۰۵
امیرحسین خواجوی | چند روزی از حادثه مرگبار نجفشهر سیرجان میگذرد. حادثه تلخی که جان دو کودک و یک نوجوان را گرفت. یک دختر ٧ساله، یک پسر ٦ساله همراه با یک نوجوان ١٦ساله به علت خفگی جانشان را از دست دادند. بازی در باغ پسته و داخلشدن در تانکری که راهی برای خروج نداشت همه آن چیزی بود که مرگ دلخراش رضا، فاطمه و علیرضا را رقم زد. این بچهها همراه با مادرشان برای پستهچینی به یکی از باغات پسته عزتآباد رفته بودند که یک لحظه غفلت فاطمه میرشکارپور، رضا سالاری و علیرضا میرشکارپور را برای همیشه خاموش کرد.
داغ پسر بعد از سوگ مادر
قاسم سالاری پدر رضا، یکی از داغداران این حادثه است. پدر جوانی که هنوز داغ مرگ مادر را فراموش نکرده، خبر این حادثه دلخراش بار دیگر او و خانوادهاش را عزادار کرد. او در این حادثه هم پسر خردسالش را از دست داد و هم دخترخواهر ٧سالهاش را. در ادامه گفتوگوی «شهروند» با این پدر داغدار را میخوانید:
شما چه زمانی از مرگ رضا مطلع شدید؟
پنجشنبه بعدازظهر بود، من به مزار مادرم رفته بودم. حدود ٤٠روز قبل از این حادثه مادرم فوت کرده بود. همسرم با من تماس گرفت و گفت که رضا همراه علی و فاطمه در تانکر بیهوش شدهاند. من هم سریع خودم را به آنجا رساندم، اما اورژانس به ما گفت که هر سه نفر آنها خفه شدهاند، با این حال اجساد آنها را به پزشکی قانونی بردند.
پزشکی قانونی علت مرگ را به شما اعلام کرد؟
همان روز اول به ما گفتند که مرگ این بچهها مشکوک است. اجساد را کالبدشکافی کردند اما جواب درستی به ما ندادند. من هنوز هم نمیدانم که پسرم به دلیل خفگی و نبود هوا مرده یا آن تانکر سمی بوده است.
در تانکر سم نگهداری میکردند؟
آنطور که همسرم میگوید، چندسال پیش چندباری در این تانکر سم ریخته بودند، اما روزی که این حادثه اتفاق افتاد، تانکر خالی بود، ولی بوی خاصی داشت. البته تفاوتی ندارد. سمی بودن یا نبودنش زیاد فرقی نمیکند، مهم بچهها بودند که از بین رفتند.
همسر شما در محل حادثه بود؟
بله، او همراه با خواهرم برای پستهچینی به آن باغ رفته بودند که این حادثه اتفاق افتاد.
از جزییات این حادثه اطلاع دارید؟
همسرم و خواهرم همراه با چند زن دیگر برای چیدن پسته به باغی در عزتآباد رفته بودند. زنها مشغول کار بودند و رضا با بچهها مشغول بازی بود. چند ساعتی میگذرد تا اینکه همسرم متوجه غیبت رضا میشود. او ابتدا فکر میکند که رضا با فاطمه و علی در گوشهای از باغ مشغول بازی هستند، اما هرچه آنها را صدا میزند، پاسخی نمیشنود. موضوع را به خواهرم میگوید. آنها شروع به جستوجو میکنند. همهجا را میگردند تا اینکه خواهرم به تانکر مشکوک میشود. چند ضربهای به آن میزند و آن را تکان میدهد. او متوجه سنگین بودن تانکر میشود، وقتی درِ تانکر را باز میکنند، میبینند که رضا کنار فاطمه و علی بیهوش شده است. بلافاصله با پلیس و اورژانس تماس میگیرند و موضوع را به آنها اطلاع میدهند. وقتی من به آنجا رسیدم بچهها را داخل آمبولانس گذاشته بودند.
همان موقع یکی از ماموران اورژانس به من گفت که آنها تمام کردهاند.
رضا چند سال داشت؟
٦ساله بود. سال آینده باید به مدرسه میرفت.
وضع روحی مادرش چطور است؟
از روزی که این حادثه پیش آمد تا الان یکشب خواب نداشته است. خیلی بیقراری میکند. همسرم دختر عموی من است. ما سال ٨٨ ازدواج کردیم. من ٢٩سال دارم و همسرم ٢٢ساله است، برای زنی در این سنوسال تحمل این درد خیلی سخت است.
شما همین یک فرزند را داشتید؟
نه، ما یک پسر سهساله هم داریم.
مرگ تلخ فاطمهیدالله میرشکارپور پدر فاطمه است. دختربچه ٧سالهای که در کنار پسردایی و پسرعمویش به طرز دلخراشی جان داد. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی «شهروند» با این پدر داغدار است:
چطور از مرگ فاطمه مطلع شدید؟
برادر همسرم به من خبر داد. قاسم با من تماس گرفت و گفت که فاطمه با علی و رضا در باغ حاج محمود عزتآبادی خفه شدهاند.
شما از حضور همسرتان در باغ پسته اطلاع داشتید؟
در منطقه ما زنها در این فصل برای پستهچینی به باغهای پسته میروند. این روال هرسال بیشتر خانوادهها در سیرجان است. زندگی که با کارکردن یکنفر نمیچرخد. من درآمد زیادی ندارم. با حقوق کارگری نمیشود زندگی کرد. من میدانستم که همسرم با زن قاسم و تعدادی دیگر از زنهای روستا برای پستهچینی رفتهاند. این پستهچینی آخر بلای جان دخترمان شد.
پستهچینها روزمزد هستند؟
روزی ٤٥هزار تومان. از اوایل شهریورماه تا اوایل مهر. کمتر از یکماه. پول زیادی نمیشود اما از هیچی بهتر است. بهخصوص برای ما که درآمد دیگری نداریم. شاید اگر وضع مالی من بهتر بود، الان فاطمه هم زنده بود.
از زمان گمشدن بچهها تا پیداشدن آنها چقدر زمان برد؟
آنطور که همسرم برای من تعریف کرده، حدود ساعت یک بعدازظهر آنها متوجه میشوند که از فاطمه و رضا خبری نیست. باغ را جستوجو میکنند و متوجه غیبت علیرضا هم میشوند تا اینکه همسرم به طرف تانکر میرود و درِ آن را باز میکند. حدود ساعت ٢بعدازظهر. اما اینکه آنها چند ساعت داخل تانکر گیر افتاده بودند، مشخص نیست. پزشکی قانونی همزمان دقیق مرگ آنها را به ما اعلام نکرد.
پلیس یا پزشکی قانونی علت مرگ را به شما اعلام کرد؟نه. ما هنوز هم نمیدانیم که چرا این بچهها مردند. به ما گفتند که این بچهها به داخل تانکر رفتهاند و بعد درِ آن بسته شده است. درِ این تانکرها هم از بیرون باز میشود. فاصله تانکر تا جایی که زنها مشغول کار بودند هم، زیاد بوده و صدای آنها را کسی نشنیده، اما ما به این حادثه مشکوک هستیم. بهخصوص آنکه علی همراه آنها بود. او پسر بزرگی بود و عقلش میرسید که داخل تانکر خطرناک است. ما نمیدانیم چه اتفاقی افتاده، یک تانکر ٢٥٠ لیتری که جای بازی نیست.
این صحبتها را با پلیس هم مطرح کردید؟
بله. من همراه قاسم چندباری به پاسگاه رفتیم و این موضوعات را به آنها گفتیم. پلیس در جواب به ما گفت که خودشان پیگیری میکنند و اگر مورد مشکوکی باشد، به ما اطلاع میدهند، اما تا الان هیچ خبری نشده است.
فاطمه چند سال داشت؟
٧سالش بود. قرار بود از مهرماه به مدرسه برود که این اتفاق افتاد. فاطمه فرزند آخر ما بود. من سال ٨٠ ازدواج کردم. پسر بزرگم علی ١٦ساله است و محمد ١٤سال دارد.
مرگ مشکوکمحمد میرشکارپور یکی دیگر از پدران داغدار این حادثه است. او علیرضا تنها پسرش را در این حادثه از دست داد. پدری میانسال که هنوز هم وقتی نام علیرضا را میشنود، اشک از صورتش سرازیر شده و گریه امانش نمیدهد تا به همه سوالات «شهروند» پاسخ دهد:
شما هم مثل قاسم و یدالله تلفنی درجریان این حادثه قرار گرفتید؟
قاسم به من اطلاع داد. وقتی شنیدم که آنها داخل تانکر گیر افتادند و خفته شدهاند، باورم نشد. تا وقتی چشمم به جنازه علیرضا افتاد، مرگ آنها را باور نداشتم. من نمیتوانم قبول کنم که علیرضا چنین کاری کرده باشد. او چند سال از فاطمه و رضا بزرگتر بود. همیشه هم از بچههای فامیل مراقبت میکرد. شاید فاطمه و رضا به خاطر سنوسالشان به داخل تانکر بروند اما علیرضا بچه نبود.
همسرتان هم با زنهای فامیل برای پستهچینی به عزتآباد رفته بود؟
نه او در خانه بود. خودم به او این خبر را دادم. در این مدت مدام گریه میکند و علیرضا را صدا میزند. ضعیف شده است. از آن روز تا الان چندبار به بیمارستان رفته است. نه غذا میخورد و نه با کسی صحبت میکند. میترسم بلایی سرش بیایید. همسرم علیرضا را خیلی دوست داشت. او تنها پسرما بود.
شغل شما چیست؟
کارگری. در جایی که ما زندگی میکنیم شغل مناسب کم است. من چند سال است که روی زمین و باغ مردم کار میکنم. زمستانها هم که فصل پسته نیست، به گلهداری مشغولم. علیرضا هم گاهیاوقات به کمک من میآمد. او عصای دست من بود.
به جز علی فرزند دیگری هم دارید؟علیرضا تنها پسر من بود. یک دختر هم دارم که عقد کرده است.
۰