یک جنایت و چند روایت؛ بالاخره چه کسی میرزا کوچکخان را کشت؟
در منابع معتبر و محققانه تاریخی هم درباره نحوه شهادت میرزا کوچکخان و ماجرای بریدن سر و فرستادن آن به تالش، رشت و تهران، روایتهای مختلف و گاه متضاد وجود دارد.
سر بریده میرزا بالاخره به تهران میرسد و به رضاخان تقدیم میشود. او دستور میدهد سر را در گورستان حسنآباد دفن کنند. کمی بعد «کاسآقا حسام» (کاس آقاخیاط) دوست صمیمی و یار قدیمی میرزا، مخفیانه سر میرزا را از گورکن گرفته و به رشت میبرد و در محله سلیمانداراب دفن میکند.
دستِکم تا ۱۵ سال پیش نقل قول و روایت غالب درباره سرانجام «میرزا کوچکخان» این بود که وقتی فقط هشت نفر از جنگلیها ازجمله گائوک آلمانی (هوشنگ) در کنارش مانده بودند، میرزا در مسیر رفتن به خلخال و در راه کوهستانی «گیلوان» میان برف و کولاک گرفتار شد، از پا درآمد، دولتیها جسد یا پیکر نیمه جانش را یافتند، فردی به نام «رضا اسکستانی» سر میرزا را از تن جدا کرده و... در نهایت سرِ سردارجنگل به رشت و سپس تهران منتقل شد.
کمی هندی
در روزشمار سایتهای تاریخی برای ۲ اردیبهشت سال ۱۳۴۲چنین مناسبتی را میبینید: «علیاصغر رضایی، ۸۵ ساله که در ماه آذر۱۳۰۰ پس از کشتن میرزاکوچکخان جنگلی سرِ وی را به طمع کسب پاداش از تن جدا کرده بود، امروز به جرم نگهداری ۵ کیلو تریاک در منزل خود بازداشت شد!» این روزشمارها به خبر و گزارش جذاب و خواندنی روزنامه «اطلاعات» در تاریخ سوم اردیبهشت سال۱۳۴۲ استناد کردهاند.
در این مطلب پیرمرد ۸۵ ساله برای اینکه اثبات کند قاچاقچی تریاک نیست خاطراتش را تعریف کرده و مدعی است مدتها توپچی بوده و برای نبرد با جنگلیها به گیلان اعزام شده، درنهایت هم او و گروهش میرزا کوچکخان را در حال فرار گیر انداخته و خودش هم میرزا را که ریش بلند و موی بور داشت و سرش طاس بود، سر بریده و به رشت و تهران برده است و باقی ماجرا... .
البته در تصاویری که از سر میرزا باقی مانده، نه موهایش آنچنان بور و نه اینکه طاس است. پیرمرد شاید برای اینکه حواس خبرنگار را از ۵ کیلو تریاک کشفشده در خانهاش پرت کند، آخر داستان به سبک فیلمهای هندی از عاشق شدن، ازدواج و مرگ زودهنگام همسرش هم گفته است!
از خانقاه به تهران
علاقهمندان به تاریخ و نهضت جنگل در سال۱۳۴۲ را نمیدانیم ولی آنهایی که پس از انقلاب ماجراهای نهضت جنگل را دنبال میکردند، کسی جز«رضا اسکستانی» یا «اشکستانی» را به عنوان کسی که سر میرزا را از تن جدا کرده نمیشناختند.
براساس خیلی از روایتهایی که هنوز هم به آنها استناد میشود، شخصی به نام «کَرَم» که از خلخال عازم گیلان بود در راه و میان برف و یخ «میرزا کوچکخان» و همراهش را که آخرین لحظات زندگیشان را میگذراندند، پیدا کرد. با سرعت خودش را به نزدیکترین روستا یعنی «خانقاه» رساند و همراه چند نفر برگشت تا اجساد میرزا و گائک یا همان هوشنگ را به روستا برسانند.
گویا «سالار شجاع» برادر «امیر مقتدر تالش» از جریان باخبر میشود، با سوارانش به خانقاه میرود و به «رضا اسکستانی» دستور میدهد در برابر چشمان اشکبار روستاییان سر از بدن نیمهجان میرزا جدا کند.
بعد هم جسد بدون سر را در گورستان خانقاه به خاک سپرد. رضا اسکستانی سر میرزا را پس از بریدن بُرد و به خان تالش تحویل داد. «سالار شجاع» هم برای خوشخدمتی و گرفتن هدایا، سر سردار جنگل را از تالش به رشت منتقل میکند تا چند روزی هم در ژاندارمری «شالکوه» رشت در معرض تماشای عموم گذاشته شود. درنهایت هم «خالو قربان» یار سابق و دشمن فعلیاش برای گرفتن پاداش بیشتر، آن را به تهران برده و تقدیم رضاخان کرد.
نفس راحت کشیدن
در منابع معتبر و محققانه تاریخی هم درباره نحوه شهادت میرزا کوچکخان و ماجرای بریدن سر و فرستادن آن به تالش، رشت و تهران، روایتهای مختلف و گاه متضاد وجود دارد. برخی از این روایتها حضور فردی به نام «اسکستانی» را تأیید میکنند، بعضی نامی از او نمیبرند، اما هیچکدام از «علیاصغر رضایی» یا فردی با مشخصات او حرفی نزدهاند.
برخی روایتها را به نقل از کتاب «نهضت جنگل از ظهور تا افول» تألیف کورش اسداللهپور بخوانید: «سر میرزا کوچکخان را آوردند به شهر... بعد تلگرافی راپرت به تهران عرض کردم که سر میرزا کوچکخان در دفتر حاضر است. دستور آمد بفرستید به تهران... ملاحظه میشود که ارسال سر بریده هم به تهران دستوری بوده، یعنی برای رؤیت و نفس راحت کشیدن!»،
«... خبر فوت آن شهید به گیلان میرسد و چند نفر قزاق با کسان سردار مقتدر به طرف خلخال حرکت میکنند و وقتی به خانقاه میرسند که اهالی جمع شده و با احترامات فوقالعاده میخواستند جنازه را در قبرستان جنب خانقاه دفن کنند. (یعنی معلوم میشود که فوت اتفاق افتاده بود) فوراً از دفن مانع میشوند. شبانه فتحاللهخان، قوم سردار مقتدر تالش در خلخال بیخبر از همراهان خود و اهالی، سر آن شهید راه وطن را از بدن جدا ساختند»، «از قرار تقریر کسانی که در آنجا بودند، گویا به هنگام بریدن سر (میرزا) نفس هم داشته و خون به قسمی جاری شده که قبرستان پر از خون میگردد!»
۲۰ سال بعد
سر بریده میرزا بالاخره به تهران میرسد و به رضاخان تقدیم میشود. او دستور میدهد سر را در گورستان حسنآباد دفن کنند. کمی بعد «کاسآقا حسام» (کاس آقاخیاط) دوست صمیمی و یار قدیمی میرزا، مخفیانه سر میرزا را از گورکن گرفته و به رشت میبرد و در محله سلیمانداراب دفن میکند.
برخی منابع نوشتهاند پس از شهریور۱۳۲۰ علاقهمندان به میرزا مخفیانه، پیکر میرزا را هم از محل دفن اولیه به سلیمانداراب منتقل میکنند. منابع دیگری هم گفتهاند: «در شهریور۱۳۲۰ آزادیخواهان گیلان تصمیم گرفتند جسد میرزا را با تشریفات شایستهای از خانقاه به رشت حمل کنند. مصادف با جلوگیری مقامات دولتی شدند. ناگزیر ساده و بدون کشمکش جسد به رشت منتقل و در جوار سر مدفون شد».
میرزا کوچکخان در پایان نامهای که تقریباً یک ماه پیش از شهادت برای «میرزا آقا عربانی» فرستاد، نوشته بود: «امروز دشمنانمان ما را دزد و غارتگر خطاب میکنند و حال آنکه هیچ قدمی بهجز در راه آسایش و حفظ مال و ناموس مردم برنداشتهایم. ما این اتهامات را میشنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علیالاطلاق واگذار میکنیم».
منبع: روزنامه قدس