خاندان مفخم ملک؛ حاج حسین ملک که بود؟
وقتی ناصرالدین شاه جوان قرار بود به تهران برود تا تاج شاهی بر سر بگذارد پیشکارش میرزا تقیخان فراهانی متوجه شد که برای این سفر سرنوشت ساز سلطنتی پولی در بساط نیست. اینجا بود که حاج مهدی پا وسط گذاشت و صدهزار تومان بدون هیچ وثیقه و ضمانتی در اختیار رفیقش میرزا تقی خان گذاشت و آینده خود و خانوادهاش را بیمه کرد.
زندگی بعضیها آن قدر شگفتانگیز و غیرعادی است که مدام شک میکنی که اینها واقعی است یا روایات مبالغهآمیز؟ میخواهم از تاجری صحبت کنم که صد سال زندگی کرد. از دوره ناصرالدین شاه تا دهه پنجاه شمسی در آخرین سالهای پهلویها. در میانه بزرگترین طوفانهای سیاسی ایران. غرق در میراث و ثروت بزرگی که از پدر و پدربزرگش به او رسیده بود.
و چنان نام بزرگ و نیکی از خود به جای گذاشت که هنوز هم بعد از گذشت پنجاه سال از مرگش ستایش میشود و به عنوان یک ثروتمند سنتی نیکوکار نامش برده میشود. از بازیهای روزگار اینکه مهمترین و مشهورترین جایی که نام او را بر خود دارد در واقع متعلق به او نیست.
بگذارید این جملات معماوار را تمام کنم. از حاج حسین ملک حرف میزنم که برخی میاندیشند که محله ثروتمند نشین ملکآباد مشهد نام او را بر خود دارد اما در واقع نام این محل برگرفته از نام یک تاجر دیگر مشهدی (حسین ملک خراسانی) است که اسمش مشابه حاج حسین ملک بوده است.
مسئله اینجاست که این بزرگترین وقف کننده و نیکوکار تاریخ، نقش چندانی در ثروت گیج کنندهاش نداشته. پدربزرگش حاج مهدی در تبریز زندگی میکرد و در دوران فتحعلیشاه در جنگهای با روسیه شرکت کرد و رشادت کرد و از همان داستان یک زن گرجی زیبا را به همسری گرفت و به تبریز آورد. بعد وارد کار تجارت شد و عمده تجارتش با قفقاز و روسیه تزاری بود.
وقتی ناصرالدین شاه جوان قرار بود به تهران برود تا تاج شاهی بر سر بگذارد پیشکارش میرزا تقیخان فراهانی متوجه شد که برای این سفر سرنوشت ساز سلطنتی پولی در بساط نیست. اینجا بود که حاج مهدی پا وسط گذاشت و صدهزار تومان بدون هیچ وثیقه و ضمانتی در اختیار رفیقش میرزا تقی خان گذاشت و آینده خود و خانوادهاش را بیمه کرد. میرزا تقی خان وقتی بعدها امیر کبیر شد رفیق با مرام خود را به تهران آورد و عنوان ملک التجار را از ناصرالدین شاه برای او گرفت و او را سرپرست تجار و کسبه بازار تهران کرد و حاج مهدی خانهای بزرگ در بازار بینالحرمین تهران برای خود ساخت و به تدریج بازار تهران را توسعه داد و مسقف کرد و راستههای متعددی را با کمک بازاریها بنا کرد.
حتی مسجد ملک در قلب بازار هم کار اوست. حاج مهدی در قحطی نان به داد دولت رسید و ماجرا را رفع و رجوع کرد. پسر حاج مهدی، یعنی محمد کاظم در تهران به جرگه لوطیها پیوست و زورخانه میرفت و سر میتراشید و از این جور کارها. شاگرد پهلوان اکبر یزدی شده بود. اما وقتی پدر فوت کرد و لقب ملکالتجار به او منتقل شد با استفاده از رانت و نفوذ چنین لقبی به تجارت پرداخت و از اولین کسانی بود که در ایران ارزش زمین را در زندگی سنتی ما ایرانیها درک کرد.
پس هرچه پول در میآورد زمین میخرید. در تهران و به خصوص در خراسان و مشهد. تجارتش با روسها بود و چشم دیدن انگلیسیها را نداشت. (یادتان باشد که اصلا مادرش اهل گرجستان بوده.) برای همین است که وقتی ناصرالدین شاه انحصار تنباکو را به انگلیسیها سپرد محمد کاظم خشمگین شد و میگویند به نمایندگی از همه تاجران طرفدار مراوده با روسیه شخصا میرود نزد میرزا رضا شیرازی مرجع تقلید بزرگ آن دوران و هرطور شده فتوای حرمت تنباکو را از او میگیرد.
محمدکاظم به زندان میافتد اما با توجه به نفوذش در میان مردم و لوطیها از زندان آزاد میشود تا غائله را بخواباند. محمدکاظم دورهای دیگر و در تاسیس بانک شاهی توسط انگلیسیها باز هم زهر خود را میریزد و یک بار برای تحقیر بانک شاهی با کمک دیگر تاجران مقدار زیادی از سرمایههای خود را برای تبدیل به نقره به بانک میبرند اما بانک نقره به اندازه کافی نداشته و این خود به یک ماجرای طول و دراز دیگر تبدیل میشود.
بزرگترین دشمن او در این دوران خانواده فرمانفرما و بهخصوص میرزا عبدالحسین فرمانفرماست که به شکل خودکار به سمت انگلیسیها متمایل بود و در دورهای به عنوان رئیس عدلیه تهران کاری کرد که محمدکاظم به زندان بیافتد اما با اعمال نفوذ سفارت روسیه مجبور شد از رقیبش یعنی محمدکاظم علنا عذرخواهی کند...
از پدربزرگ و پدر گفتیم تا برسیم به پسر. حاج حسین ملک که در سال 1250 (به روایتی دیگر 1255) متولد شد و پسر بزرگ محمد کاظم بود و شاهد وقار و قدرت پدربزرگ بود و همه خیره سریها و ماجراجوییهای پدر. محمد کاظم به لحاظ مذهبی به شدت متعصب و سنتی بود و به حسین اجازه نمیداد که در مدارس دوران نو تحصیل کند. پس او را به مکتب خانه میفرستاد و حسین پای درس برخی از روحانیون طراز اول تهران آموزش دید.
هرچند میگویند خودش مخفیانه به مدرسه فرانسویها در تهران میرفت و زبان فرانسه میآموخت. حسین دستیار اول پدرش در امر تجارت بود اما سرنوشتش روزی تعیین شد که در سفر به نیشابور برای سرکشی به املاک پدر یک نسخه خطی از دیوان ابن یمین را پیدا کرد. حسین ملک در این لحظه تاریخی یک جوان 28 ساله اهل کمالات است. خوش چهره و مودب و موقر. که با دختر میرزا عبدالله متولی خوشنام مسجد گوهرشاد ازدواج کرده بود.
بقیه سرگذشت بزرگترین نیکوکار تاریخ و ثروتمندترین مرد ایرانی در طول حداقل نیم قرن را در شماره بعدی این پاورقی بخوانید.
منبع: هفت صبح