خاطرات ثریا اسفندیاری؛ «شمس عشق شدیدی به سگ داشت؛ می‌گفتند آنها را از بچه‌هایش بیشتر دوست دارد»

خاطرات ثریا اسفندیاری؛ «شمس عشق شدیدی به سگ داشت؛ می‌گفتند آنها را از بچه‌هایش بیشتر دوست دارد»

یک روز صبح شروع به صحبت درباره برادرش کرد و توضیح داد که چرا تنها مانده و سپس ادامه داد: «البته بهتر می‌شد اگر دختر جوانی مانند شما علاقه‌مند و حاضر بود با محمدرضا زندگی مشترک داشته باشد». قلب من در آن لحظات به شدت می‌زد ولی تا اینجا چیزی رسمی مطرح نشده و پیشنهاد در لفافه عنوان شده بود...

کد خبر : ۲۳۶۷۹۳
بازدید : ۶۶۶

فرادید| ثریا اسفندیاری فرزند خلیل خان بختیاری و اِوا کارل، در سال 1329 شمسی با محمدرضا پهلوی ازدواج کرد و در سال 1336 از او جدا شد. ثریا در کتاب خاطرات خود که پس از جدایی از شاه آن را نوشته، شرحی از سرگذشت خود در کودکی، دوران زندگی با شاه و شرایط زندگی‌اش پس از جدایی ارائه کرده است. در اینجا بخش کوتاه و گزیده‌ای از خاطرات او را می‌خوانید که مربوط به ابتدای آشنایی و ازدواج او با محمدرضا پهلوی است:

به گزارش فرادید؛ ... عکس‌های من به تهران فرستاده شده بود؛ چند روز بعد شمس خواهر بزرگتر محمدرضا با شوهرش به لندن وارد شد ... ما را برای شام دعوت کردند. شمس زن جوان ظریفی بود به سن 33 سالگی؛ زیبا و خوشخو به نظر می‌آمد؛ از آغاز با هم برخورد خوبی داشتیم.

در حین شام خوردن به من گفت: «دوشیزه اسفندیاری شنیدم به زودی با پدرتان به تهران می‌آیید. ممکن است پیش از رفتن چند روزی را در پاریس بگذرانیم؟ بعدا می‌توانیم با هم به تهران پرواز کنیم». پیش از آنکه توضیح بیشتری بدهد دعوتش را پذیرفتم. دختری شانزده ساله در شرایط من چه کار دیگری می‌توانست بکند؟

در پاریس ما در هتل کریون می‌ماندیم. صحبت‌های ما اغلب پیرامون لباس و سگ دور می‌زد. شمس عشق شدیدی به سگ داشت. بسیاری از مردم متذکر می‌شدند که وی سگ‌های پرمو را از بچه‌هایش بیشتر دوست دارد.

... یک روز صبح شروع به صحبت درباره برادرش کرد و توضیح داد که چرا تنها مانده و سپس ادامه داد: «البته بهتر می‌شد اگر دختر جوانی مانند شما علاقه‌مند و حاضر بود با محمدرضا زندگی مشترک داشته باشد». قلب من در آن لحظات به شدت می‌زد ولی تا اینجا چیزی رسمی مطرح نشده و پیشنهاد در لفافه عنوان شده بود...

به جای هر پاسخی خندیدم. فکر کردم این بهترین عکس‌العمل می‌تواند باشد چراکه نمی‌خواستم کاری بکنم یا حرفی بزنم که مسئله وضعی برایم ایجاد کند... بنابراین در این شرایط نمی‌توانستم به کسی وعده‌ای بدهم حتی اگر خود شاه ایران می‌بود. شمس هم با من خندید. او حتما پیش خود فکر کرد که نخستی تیرش را به سوی هدف رها کرده است.

۳
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید