سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، شنبه ۲۴ تیر ۱۳۵۱ تا پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۵۱

سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، شنبه ۲۴ تیر ۱۳۵۱ تا پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۵۱

یادداشت‌های اسدالله علم: دوشنبه صبح با یک انگلیسی که در امور عراق و کردستان اطلاعات عمیق دارد ملاقات کردم. خیلی عمیقانه نقشه ای در پیش است که بین کردها و عراقی های فراری از رژیم بعثی عراق ائتلافی پیش بیاید و با این زور رژیم فعلی عراق را سرنگون کنیم.

کد خبر : ۲۴۶۸۶۲
بازدید : ۴۷۱

اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود. 

در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.

شنبه ۲۴ تیر ۱۳۵۱ تا پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۵۱: این چند روزه چون جز سه شنبه ۲۷ شرفیابی نداشتم، یک جا می نویسم و فقط به ذکر مطالب مهم اکتفا میکنم.  

در روز شنبه ۲۴ مطلب مهم این بود که پیش مادرم ناهار خوردم. بعد از ناهار به منزل آمدم. هنوز استراحت نکرده، بودم تلفن زنگ زد. دخترم ناز بود. معلوم شد وقتی او هم از منزل مادرم به منزل خودش برگشته، همین ماجراجویان راه او را گرفته، می خواسته اند. او را بربایند.... و بعد البته در مقابل یا باج بگیرند با امتیازات دیگر، از قبول استخلاص زندانیان و غیره خوشبختانه جایی که راه را بر او گرفته بودند - پشت منزل خودش- در ساعت ۳ بعد از ظهر که معمولاً در این ساعت ایام تابستان همه جا خلوت است و درست حساب کرده بودند، یک طرف آن هنوز بیابان است.

با آن که گودال بزرگی بر سر راه بود، دخترم دستپاچه نشده، دل به دریا زده و اتومبیل را با سرعت پیچانده ،به گودال افتاده ولی خوشبختانه درآمده است و از طرف دیگر فرار کرده، به منزل خودش رسیده است. خیلی شکر خدا را به جای آوردم .بعد به پلیس اطلاع دادم .مضحک این است که رئیس شهربانی، سپهبد [جعفر قلی ]صدری، که اصفهانی هم هست، با لهجه اصفهانی می گفت: دختر خوشگلی بوده است،چند نفر لات دنبالش افتاده اند چیز مهمی نیست. همین مرد روزی که ماجراجویان بمب در اتومبیل مستشار نظامی آمریکا گذاشته بودند و اول وقت من علت انفجار را از او جویا شدم، میگفت چیز مهمی نیست، یک اتومبیل از سراشیبی تند بدون ترمز آمده است پائین، به تیر چراغ برق خورده است، باکش ترکیده است. این هم روزی بود که نیکسون این جا بود.  

ساعت ۷ بعد از ظهر والاحضرتها از مسافرت سویس برگشتند. ماشاء الله ولیعهد بزرگ شده و چه قدر عاقل و هوشمند است.  

دوشنبه صبح با یک انگلیسی که در امور عراق و کردستان اطلاعات عمیق دارد ملاقات کردم. خیلی عمیقانه نقشه ای در پیش است که بین کردها و عراقی های فراری از رژیم بعثی عراق ائتلافی پیش بیاید و با این زور رژیم فعلی عراق را سرنگون کنیم.  

آمریکائی ها و انگلیسی ها با ما همکاری نزدیک میکنند ، تا نتیجه چه شود.  

عصری با سفیر آمریکا ملاقات داشتم، در خصوص تحویل همه جور اسلحه که خواسته ایم، صحبت میکرد و میگفت هیچ چیز مضایقه نخواهد شد. حالا صبر کن ببین من چه خواهم کرد. حتی رفتن و نشستن ایران ایر در لوس آنجلس... که مدت ها موردتقاضای شما بود و انجام نمیشد، من ترتیب دادم که برود ، چون دیدم مورد علاقه شاهنشاه است و این کار باعث گله خطوط هوایی دیگر از قبیل بی .او .ا سی و غیره خواهد شد. راجع به هواپیماهای مختلف 10-DC و 12-10 Lockheed و 15-F و 111-F - که دوتای آخر هنوز ساخته نشده اند و مورد تقاضای ما برای آینده است - اطمینان می داد.  

شرحی راجع به وضع یمن شمالی ،که مجدداً با آمریکا ارتباط برقرار کرده و کمک هایی که خواسته است ، می گفت که همه جور کمک خواهد شد. می گفت: اطلاعاتی که از منابع [اطلاعاتی] intelligence در دست دارم، شیخ زاید حاکم امارات خلیج عربی بر سر عقل آمده ، میخواهد با شما و ملک فیصل کنار بیاید . من گفتم : شنیدم از اجازه تأسیس سفارت شوروی در آن جا هم فعلاً منصرف شده است. خیلی تعجب کرد که من این خبر را از کجا دارم.  

مدتی راجع به وضع پاکستان غربی و شرقی صحبت کردیم - این شخص قبل از مأموریت این جا، سفیر آمریکا در پاکستان بود. من گفتم : در این ماجرا از اول تا آخر بودم. یحیی خان اشتباهات سیاسی و تاکتیکی بزرگی کرد میگفت: یحیی می ترسید که اگر [خود مختاری] پاکستان شرقی را گردن نهد، پاکستان غربی هم تجزیه خواهد شد و مخصوصاً از این مسأله زبان اظهار نگرانی میکرد، میگفت: در پاکستان شرقی هم اول صحبت زبان بود.  

من گفتم: شاهنشاه هنگام جشنها خیلی سعی کردند به وساطت پادگورنی رئیس جمهور شوروی، بین رئیس جمهور هند و پاکستان سازش بدهند. می گفت آن وقت دیگر دیر شده بود، چون هندی ها تصمیم به مداخله مسلحانه گرفته بودند و روس ها هم فوق العاده مایل بودند چنین عملی بشود، زیرا در سرحدات غربی چین نفوذ غیر قابل انکاری به دست می آوردند. این طور هم شد.  

راجع به عراق و نقشه محرمانه ای که در دست عمل است، با او صحبت کردم میگفت: خدا کند عمل شود و دوباره قبل از عمل بر ملا نگردد. قدری راجع به نفت و نقشه شاهنشاه صحبت کردیم. قرار شد با هم به بلوچستان برویم - چون شاهنشاه اجازه فرموده اند.  

ملاقات با نظامی ها مسأله مضحکی بود که عنوان کرد میگفت: برای این که بدانم دستگاه های مختلف مستشاری نظامی ما که با شما کار میکنند، خوب یا بدکار میکنند، می خواهم با نظامیهای مسئول ملاقات کنم، همچنین با ساواک - سازمان امنیت کشور ارتباط مستقیم برقرار سازم نظر تو چیست؟ خیلی تعجب کردم. گفتم: صحیح به نظر نمی رسد، با وصف این به شاهنشاه مطلب را عرض میکنم. میگفت: میخواهم در سفارت به همه بفهمانم که من هستم.

این چه ربطی به موضوع دارد؟  

شب مهمان سفیر جدید چین بودم. فقط خانم علم و من بودیم. او و خانم و مترجم و کاردار آنها بدون خانم بودند. پذیرایی خیلی گرمی کرده ، غذاهای مختلف دادند که دیگر جا برای خوردن نداشتیم. من گفتم: یک غذا برای ما ایرانی ها حتی اعیان ما کافی است. مثلاً خود من در هر وعده فقط از یک نوع غذا استفاده میکنم. بعد از انقلاب سفید شاه هم غیر از این نمیشود، چون من صاحب پنج هزار هکتار زمین بوده ام، که فعلاً صاحب صد و پنجاه هکتار هستم. گوشه و کنایه حرف مرا فهمید. گفت: ما هم فقط وقتی مهمان داریم این قدر غذا می دهیم، چون ما شرقی ها مهمان دوست هستیم.

سر شام نطق کرد_برای دو نفر!_و اهمیت دوستی ایران و چین را گفت:من هم جوابی دادم و منجمله گفتم:شاهنشاه همیشه میفرمودند که سازمان ملل بدون دوستی چین معنی ندارد. از این مطلب خیلی خوشحال شد.هدایایی داد که تقدیم پیشگاه همایونی و علیا حضرت شهبانو شود. یک فرش چینی هم به من هدیه داد. در خصوص نفت و سیاست نفتی شاهنشاه از من سؤالاتی کرد،من به اختصار ولی به طور کافی جواب دادم و خلاصه گفتم که سیاست نفتی ما در یک نکته خلاصه میشود، آن این است که وقتی ما احتیاجات کشور را از خارج میخریم، از قبیل کارخانجات و سایر لوازم مورد احتیاج کشور، تردیدی نیست که قیمت این اجناس به طور دائم، چه در آمریکا چه در اروپا، بالا می رود. دلیلی ندارد که آن وقت ما نفت را به قیمت ثابت شده برای ده یا بیست سال بدهیم.

باید قیمت نفت به همین تناسب بالا برود. خیلی تعریف و تمجید کرد و غفلتاً گفت: فکر میکنم عراقی [ها]در مورد ملی کردن نفت خودشان اشتباه کردند، عمل نسنجیده و احساساتی کردند. یک دفعه گفت: فکر میکنم گول روسها را خورده باشند، ولی شوروی که نمیتواند همه نفت عراق را بخرد یا جذب کند. تازه نفت را گرفت، ناچار ماشین آلات میدهد. در صورتی که عراق احتیاج به ارز دارد. من گفتم: نمی توانم بگویم ملی کردن نفت عمل بیجایی است، ما هم نفت خودمان را ملی کرده ایم. ولی در این که عمل عراق نسنجیده بود و الان گیر کرده است، تردیدی نیست.

تا چند سال در زحمت خواهد بود. فرانسه هم نفت زیادی نتوانست بخرد، فقط ٪۲۶ تولید را گرفت، آن هم برای این بود که نفت فرانسه بیشتر آن از عراق تأمین میشد و کمپانی های غربی موافقت کردند فرانسه این کار را بکند، بعد هم برای این که یک کشور غربی جای پایی در عراق داشته باشد. بیش از این کمکی به عراق نخواهد شد. تا بعد ببینیم چه می شود.  

سه شنبه صبح به نوشهر رفتم. شرفیاب شدم هوا فوق العاده گرم و رطوبت در حد اعلا بود. تمام مذاکرات با سفرا را به عرض همایونی رساندم. در مورد ملاقات سفیر آمریکا با مقامات نظامی و ساواک فرمودند: وقتی برگشتی به او بگو، یعنی یک طوری حالی کن، که آنها بدون اجازه دربار که نمی توانند شما را ببینند، بنابراین اگر مطلبی دارید که می خواهید با آنها بگویید، بهتر است یا وقتی شرفیاب میشوید به عرض برسانید، با به من بگویید.  

بعد گزارش عالیخانی را تقدیم کردم که به دقت خواندند. عرض کردم: با زبان بی زبانی حالی کرده است که خیلی دنبال شرکتها نباید دوید. آنها ناچارند دنبال ما بیایند به علاوه [قدرت] عربها از لحاظ موجودی نفتی آنها - به خصوص عربستان سعودی - خیلی زیاد است. این است که خیلی هم تکرو بودن شاید نتیجه خوب نداشته باشد. فکر می کردم که از این گزارش شاهنشاه عصبانی خواهند شد. بر عکس فرمودند: حرف حسابی است.

همین الان طبق اطلاعاتی که داریم [پیشنهاد]های خوب به عرب ها داده اند.... باری دو ساعت شرفیاب بودم. کارهای جاری زیادی عرض کردم. قبل از ناهار تمام شد_ناهار را داشتند می چیدند. به شاهنشاه عرض کردم اجازه فرمایند مرخص شوم، این جا هوا خیلی گرم است. فرمودند بسیار خوب اما ممکن است به جای یکشنبه من شنبه به تهران بیایم.... شاهنشاه مشغول اسکی شدند.

من که داشتم از اسکله خارج میشدم، به علیا حضرت شهبانو برخورد کردم. بر خلاف انتظار من تعارف گرمی با من کردند. فرمودند: کجا می روی؟ عرض کردم: مرخص شدم، تهران بر میگردم، فرمودند: چرا ناهار نمی خوری؟ بمان ناهار بخور و برو .عرض کردم سپاسگزارم، ولی باید به عرض برسانم آن قدر این جاگرم است و آن قدر من بی جان عرق ریخته ام،که میترسم اگر یکی دو ساعت دیگر بمانم، فقط روحم به تهران برگردد. خیلی خندیدند.فرمودند: بسیار خوب،بروید.  

چهارشنبه و پنجشنبه در تهران به کارهای جاری گذشت. کمیسیون پذیرایی از ملک حسین را تشکیل دادم و مسئولین امر را تعیین نمودم.برای قراری که شیر و خورشید سرخ میخواست با اطباء چشم آمریکایی بگذارد و دچار زحمت شده است - برای این که آنها میگویند بیمارستان شیر و خورشید آمادگی کار دقیق و حسابی ندارد و فقط ما میتوانیم با دانشگاه پهلوی کار کنیم - مدتی وقت صرف کردم.

نمی توانم به والاحضرت شاهدخت شمس پهلوی رئیس جمعیت شیر و خورشید سرخ حالی کنم که قربان، همه کار با رنگ و روغن و ظاهر سازی درست نمیشود، کار باید مایه و پایه داشته باشد - مطلب را به شاهنشاه عرض کردم - حالا والاحضرت میفرمایند حالا که میخواهند در [دانشگاه] پهلوی کار کنند، من پول نمیدهم - یک ملیون دلار برای پنج سال.باری بگذریم، این از کارهای جاری و گرفتاری های روزمره من است.  

از اخبار مهم جهان این است که انور سادات رئیس جمهور مصر، یک دفعه مصمم شد که غذر متخصصین نظامی روسی را از مصر بخواهد. این خبر مثل بمب در دنیا منفجر شد.

منبع: انتخاب

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید