گذری در خانه‌ی «ارنست همینگوی»

گذری در خانه‌ی «ارنست همینگوی»

«دنیس وودز» نویسنده ایرلندی است که با یک داستان ۵۰۰ کلمه‌ای، ۲۱۰۰ رقیب از سرتاسر جهان را کنار زد تا جایزه بی‌مانند ۱۰ روز اقامت در خانه «ارنست همینگوی» را برنده شود

کد خبر : ۲۴۴۶۷
بازدید : ۲۲۶۱
من افتخار نوشتن در خانه «ارنست همینگوی» را داشتم... من اولین نویسنده‌ای هستم که بعد از «همینگوی» امکان انجام چنین کاری را پیدا کردم.

به گزارش ایسنا، «آیریش تایمز» نوشت: «دنیس وودز» نویسنده ایرلندی است که با یک داستان ۵۰۰ کلمه‌ای، ۲۱۰۰ رقیب از سرتاسر جهان را کنار زد تا جایزه بی‌مانند ۱۰ روز اقامت در خانه «ارنست همینگوی» را برنده شود.

«وودز» که در اینیسکارای ایرلند زندگی می‌کند، ‌مدیر سابق فستیوال ادبی «وست کورک» است که جایزه ادبیات داستانی کلیدهای فلوریدا را با داستان کوتاه «کاغذ دیواری» از آن خود کرد. این داستان درباره زنی است که آن‌چنان شیفته نامه‌های اسرارآمیز یک مسافر غریبه می‌شود که تمام دیوارهایش را با آن‌ها می‌پوشاند.

«وودز» تاکنون پنج رمان از جمله «شبانه به اینزبروک»، «درخت کاتالپا»، «هیچ جای دیگر» و «اگر نَه همین الان» را به نگارش درآورده. او نویسنده‌ای است که پس از برنده شدن در رقابتی ادبی اجازه پیدا کرد در خانه «ارنست همینگوی» نویسنده سرشناس برنده نوبل که «پیرمرد و دریا» و «وداع با اسلحه» را خلق کرده، بماند و در میان وسایل و یادگاری‌های این شخصیت ادبی دست به قلم شود.

«ارنست همینگوی» دهه ۱۹۳۰ را در استودیو «کی‌وست» فلوریدا سپری کرد و رمان‌های کلاسیک و مشهور «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» و «تپه‌های سبز آفریقا» را در آن‌جا خلق کرد. در ادامه خاطرات «وودز» از این تجربه متفاوت را می‌خوانید:

من افتخار نوشتن در خانه کی‌وست «همینگوی» را پیدا کردم. من اولین نویسنده‌ای هستم که بعد از «همینگوی» امکان انجام چنین کاری را پیدا کردم. میز من این‌جاست، میز او هم همین‌جاست. لپ‌تاپ‌ من روبه‌روی دستگاه تایپ او قرار گرفته. چشمانش از پرتره‌ای که روی دیوار نصب شده به من خیره شده‌اند.

گذری در خانه‌ی «ارنست همینگوی»

من در خانه «ارنست همینگوی» در کی‌وست فلوریدا تنها هستم. جا دارد از سر احترام سکوت کنم. گربه‌ها این‌جا حکم‌فرمایی می‌کنند، درست همان‌طور که «همینگوی» دلش می‌خواست.

اولین‌بار که به این بخش از فلوریدا آمدم، برای شرکت در سمینارهای ادبی و فوق‌العاده «کی‌وست» در سال ۲۰۱۳ بود. «کولم تویبین» سخنران میهمان آن نشست بود. من از خانه ـ موزه «همینگوی» در خیابان «وایت هد» دیدن کردم؛ ویلایی باشکوه با بالکن سرتاسری و باغ سرسبز، جایی است که «همینگوی» به همراه همسر دومش «پائولین فایفر» بین سال‌های ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۹ در آن زندگی می‌کرد.

در اتاق‌های دلپذیر گشتی زدم، به سمت حمام و سرویس‌ها رفتم، سرکی کشیدم و پیش از رفتن به طبقه دوم که استودیو «همینگوی» بود، صدایی برای گربه‌های لم‌داده درآوردم. در ورودی کوچک استودیو، از پنجره مشبک اتاق نگاهی انداختم به جایی که این برنده نوبل ادبیات بسیاری از شاهکارهایش را در آن خلق کرد. خیالش هم به ذهنم خطور نمی‌کرد که سه سال بعد در حالی که کلید این مکان مقدس را به من داده‌اند، به این‌جا برمی‌گردم.

گذری در خانه‌ی «ارنست همینگوی»

به عنوان برنده رقابت ادبی که تنها یک‌بار برای همیشه در فلوریدا برگزار شد، افتخار پیدا کردم در خانه «همینگوی» دست به قلم شوم. من اولین کسی بودم که پس از این نویسنده چنین کاری را انجام دادم. نمای دلهره‌آور و گیج‌کننده‌ای داشت.

و این‌طور شد که ما هم‌اتاق شدیم، من و او (همینگوی). علاوه بر این حضور، من در آن‌جا به نمایشگاهی زنده برای توریست‌ها تبدیل شده بودم.

در را می‌بندم و وقت استراحت در اصلی را هم پشت سرم قفل می‌کنم. علامتی بود که حضور یک غریبه را نشان می‌داد، اما صدای پای‌شان روی پله‌های آهنی بیرون و چیلیک چیلیک آرام دوربین‌های‌شان که به سمت من نشانه می‌روند، حواسم را پرت نمی‌کند. بازدیدکننده‌ها محترم‌اند، نمی‌خواهند مزاحمت ایجاد کنند، همان‌طور که من نمی‌خواهم لحظات اختصاصی «همینگوی» آن‌ها را مغشوش کنم. لبخند می‌زنم و سری تکان می‌دهم، آن‌ها هم با لبخند سر تکان می‌دهند و همه ما این‌جا هستیم.

نمای داخلی خانه
خیلی‌ها دست‌شان را از حفاظ پنجره وارد می‌کنند تا از دستگاه تایپ «همینگوی» عکس بگیرند، دستگاهی که او در زمان جنگ جهانی دوم و وقتی «جن جورچ اسن پتون» را دنبال می‌کرد، به کار می‌برد. اما فکر می‌کنم دیوانه‌های حقیقی «همینگوی» همان‌هایی هستند که فقط خیره می‌شنوند.

گذری در خانه‌ی «ارنست همینگوی»

«زیبا، زیبا، زیبا» این را زنی که به داخل می‌آمد، گفت و منظورش من نبودم. این اتاق خیلی دوست‌داشتنی است. کاشی‌های قرمزرنگی دارد، مرتب و روشن است و جوایز، آثار هنری، قفسه‌های کتاب و صندلی‌ راحتی روی آن سایه انداخته. جایی دور از چشم، یک توالت فرنگی و حمام قرار دارد. پنجره‌ها رو به باغ‌هایی بسیار تاریک‌تر از روزهای خانه «همینگوی» باز می‌شوند. باغی چنان انبوه که باعث می‌شود رمان‌نویسان شروع به یاوه‌سرایی کنند: بوته یاسمن، پلومباگو، درخت گل ابریشم، پیلگوش و درختان پرطراوت و مهیج و آتشین‌رنگ.

استودیو منظره‌ یک استخر شنا را دارد. این استخر خصوصی ایده «همینگوی» بود و «فایفر» زمانی که همسرش برای پوشش جنگ‌های داخلی اسپانیا رفته بود، آن را به راه انداخت. وقتی «همینگوی» برگشت، از دیدن فیش ۲۰ هزار دلاری آن وحشت‌زده شد، با این‌که «فایفر» خود بیشتر این پول را پرداخت کرد. این استخر بین محلی‌ها هم چندان محبوب نبود. از مرجان‌های سخت تراشیده شده بود و باید با آب دریا پر می‌شد. در زمان رکود بزرگ، این تنها استخر خصوصی تا فاصله ۱۵۰ کیلومتری بود. به همین خاطر چیز خاصی بود، استخری گرم و آبی‌رنگ زیر نخل‌ها.

«پائولین فایفر» همسر دوم «همینگوی» و همچنین کسی بود که پنکه سقفی‌های خانه را به بهانه دِمُده بودن، با لوسترهای پمپ برقی عوض کرد. این لوسترها به اندازه دیگر وسایل موزه عمر نکردند.

کولر ساختمان سال گذشته نصب شد، اما نه در استودیوی «همینگوی». او با کار کردن از شش صبح تا ظهر، گرما را تحمل می‌کرد. من کمی دیرتر آمدم. صبر کردم بخار روی شیشه عینکم از بین برود و وقتی عرقم خشک شد بیرون بروم.

یکی از کارکنان موزه نگرانم شده، اما احتمالا من هم همان‌طور که «همینگوی» گرما را تحمل می‌کرد، توانستم حتی در این دمای بی‌سابقه عرق‌ریزان تاب بیاورم.

گربه‌های شش‌انگشتی «همینگوی» جاذبه مهمی هستند. ۵۳ قلاده از آن‌ها، حدودا همان تعداد زمان حیات «همینگوی»، در فضای این ملک رفت‌وآمد دارند. از سال ۱۹۶۱ که خانواده «همینگوی» این خانه را به «برنیس دیکسون» فروختند، در مالکیت او باقی مانده. «دیکسون» این مکان را به موزه تبدیل کرد.

اسم گربه‌ها یادآور زندگی «همینگوی» است: «هوارد هیوز» دزدکی در همکف قدم برمی‌دارد، «مریلین مونرو» مثل یک علیاحضرت روی تخت دراز کشیده و «دوک ایگلتون» سردمدار آن‌ها، دوست دارد پنجه‌های بزرگش را به نمایش بگذارد. کارکنان این‌جا به خوبی از گربه‌ها مراقبت می‌کنند و خودشان را «کارمندان گربه‌ها» صدا می‌کنند. حیوانات هم خودنمایی می‌کنند، ژست می‌گیرند و انگشتان‌شان را پیچ و خم می‌دهند.

این جزیره مرجانی سه در چهار کیلومتری که از آمریکای شمالی آویزان است و آب شیرین ندارد، با تاریخ گره خورده. این جزیره که بین خلیج مکزیک و دریای اطلس واقع است، همسایه سومین تپه بزرگ دریایی جهان و کشور کوباست. کی‌وست از میان گیاه‌های شاه‌پسند و کشتی‌شکسته‌ها رشد پیدا کرده. این مکان خوش‌اقبال، اسقاط جمع‌کن‌ها، ماهی‌گیران، قاچاقچی‌ها، تولیدکنندگان سیگار، سربازان، هیپی‌ها و... را به سمت خود کشانده است.

در سال ۱۸۶۰ وقتی میامی به زحمت یک نقطه روی نقشه بود، کی‌وست شبیه پایتخت بود؛ ثروتمندترین شهر در ایالات متحده آمریکا. تا سال ۱۹۲۸ جمعیت آن به ۱۰ هزار نفر کاهش پیدا کرد که همگی هم متمول بودند. حالا شهری آرام با دوچرخه‌هایی در خیابان‌ها، جوجه خروس‌های سرگردان، خانه‌های زیبا و چوبی و درختان پرطراوت است. شهری که در آن گل‌ها به پای شما می‌ریزند و ابرهای شگفت‌انگیز معمولا آن‌قدر خودخواه‌اند که بارانی نمی‌بارند.

میراث ادبی این جزیره از «همینگوی» فراتر رفته. او به همراه «فایفر» در سال ۱۹۲۸ به این‌جا آمد تا پس از گرفتن یک ماشین به فلوریدا برود اما تا سه هفته بعد ماشین پیدا نشد. او از این فرصت زمانی استفاده کرد و بیشتر متن «وداع با اسلحه» را تنها در عرض دو هفته به نگارش درآورد.

«تنسی ویلیامز» در سال ۱۹۴۱ به این جزیره آمد. او هر روز صبح در دریا شنا می‌کرد. فهرست نویسندگانی که به خاطر گرما به این‌جا آمدند اما ماندگار شدند، شامل «رابرت فراست»، «الیزابت بیشاپ» و «ترومن کاپوتی» می‌شود. آثاری که در این‌جا نوشته شده شامل ۷۰ درصد آثار «همینگوی»، «شب‌های ایگوانا»ی «تنسی ویلیامز»، ‌ «افسانه‌های خزان» رمان «جیم هریسون» و بخشی از «داستان یک پسر» نوشته «ادموند وایت» می‌شود. جزایر کمی هستند که می‌توانند به خاطر چنین منبع نبوغ محضی به خود ببالند. سرانه نویسندگان کی‌وست با وجود «آلیسون لوری»، «جودی بلوم» و «مگ کابوت» از هر شهر دیگری در آمریکا بیشتر است.

«بلوم» یک زمستان برای نوشتن "کتابی سخت" به این‌جا آمد و انگار که برنامه‌اش همین باشد، ماندگار شد. او هم‌اکنون در استودیو کی‌وست یک کتاب‌فروشی دارد.

به خانه «همینگوی» برمی‌گردیم. وقتی داشتم هوا می‌خوردم، یک راهنما برای حرف زدن درباره «اجتماع» آنه انرایت نگهم می‌دارد. روزش را با گفتن از «جاده سبز» می‌سازم. بعدا وقتی در کتابخانه هستم، می‌شنوم که زنی به دوستانش می‌گوید: «اون خیلی واقعیه!» منظورش من هستم. من هم کمی تکان می‌خورم و لبخند می‌زنم و همه می‌زنیم زیر خنده. رو به آن‌ها می‌گویم: «هنوز مجسمه مومی نشده‌ام.» یک بازدیدکننده دیگر مشتش را می‌فشارد و یواش می‌گوید: «تبریک می‌گم.» کلام سخاوتمندانه‌ای است در یک هفته سخت.

گذری در خانه‌ی «ارنست همینگوی»

در طول سه هفته اقامت در کی‌وست، ۱۰ روز را در استودیو هستم. اما روبه‌روی «همینگوی» بنشیم و چه بنویسم؟ شاید یک داستان که اولین اثر کارشده‌ام باشد یا بخشی از همان رمان با موضوع کی‌وست؟ اما همه این‌ها کمی بیش از حد شبیه یک روز در اداره می‌شود و این اصلا یک روز معمولی اداری نیست. به نظرم بهتر است منتظر باشم ببینم چه پیش می‌آید.

من تا حالا در چنین فضایی کار نکرده‌ام و فکر می‌کنم هرگز هم این اتفاق تکرار نشود...
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید