بزرگ‌سالان همان بچه‌های غول‌پیکرند

بزرگ‌سالان همان بچه‌های غول‌پیکرند

کودکی و بزرگ‌سالی دو روی یک سکه‌اند و آنچه بلوغ می‌نامیم نسخه‌ای پیچیده‌تر از کودکانه‌های ماست. نیاز به امنیت، شادی، استقلال، و حتی ترس‌ها، هیچ‌وقت از میان نمی‌روند، بلکه تنها ظاهرشان تغییر می‌کند. شناختِ خود به معنای فهمیدن این است که درون ما هنوز لایه‌هایی از کودکی زنده مانده‌اند. فهمِ این «کودک درون» کمک می‌کند نه‌تنها خودِ بزرگ‌سالمان را بهتر بشناسیم، بلکه رفتارهای دیگران نیز بیشتر درک کنیم.

کد خبر : ۲۲۵۹۹۲
بازدید : ۱۰

جاشوا راتمن، نیویورکر— اواخر تابستان امسال، همراه پسرم رفته بودیم خواربارفروشی کوچک محله‌مان و داشتیم بستنی می‌خریدیم که یک خودروی سایبرتراکِ تسلا وارد پارکینگ آنجا شد. پیتر شش‌ساله است و شیفتهٔ سایبرتراک‌هاست؛ هیبت خودرو پیتر را به سکوت واداشت، نزدیک‌تر شد و از زیر کلاه ایمنیِ دوچرخه‌سواری‌اش به آن خیره شد.

بدنهٔ فلزی و زاویه‌دار سایبرتراک در فضای پارکینگ خودنمایی می‌کرد، مثل شهاب‌سنگی که تازه به زمین فرود آمده یا یکی از شخصیت‌های فیلم «تبدیل‌شوندگان» که در انتظار تبدیل‌شدن باشد. پیتر فریاد کشید «خدای من!» و رانندهٔ میان‌سال سایبرتراک که عینک آفتابی به چشم و کلاه بیسبال به سر داشت شیشهٔ خودرو را پایین کشید و با بالا‌آوردن انگشت شستش، به‌علامت موافقت، واکنش نشان داد. آن‌ها به هم لبخند زدند، دو آدم هم‌سلیقه که دهه‌ها اختلاف‌سن داشتند.

کمی بعد در همان روز، برای آزمایش قایق کنترل‌‌از‌راه‌دور جدیدمان، با دوچرخه راهی اسکلهٔ تفریحی نزدیک خانه‌ شدیم. موتور قایق قبلی‌ سوخته بود و چاره‌ای جز خرید مدل جدید آن نداشتم؛ قایق جدید کمتر از یک متر طول داشت و با سرعت حداکثر پنجاه کیلومتر بر ساعت حرکت می‌کرد. وقتی باتری قایق را نصب کردیم، دستگاه کنترلش را تنظیم کردیم و قایق را از سطح شیب‌دار پایین بردیم.

گروه کوچکی از مردان با موهای جو‌گندمی در اطراف اسکله پرسه می‌زدند. آن‌ها همان‌جا ماندند تا قایقمان را که داشتیم جلووعقب می‌کردیم تماشا کنند. وقتی پیتر موفق شد آن را بین دو ستون بسیار نزدیک‌به‌هم هدایت کند، آن‌ها برایش دست زدند. یکی از آن‌ها گفت «قایق قشنگی داری» و به طرف دیگر اسکله رفت، جایی که قایق بزرگ‌تر خودش در آن لنگر انداخته بود.

وقتی گروهی از مردان تنومند و ریشو با قایق‌های موتوری پر‌سروصدایشان تفریح می‌کنند، به‌راحتی می‌توان آن‌ها را بچه‌های غول‌پیکری دید که شیفتهٔ اسباب‌بازی‌هایشان شده‌اند. بزرگ‌سالان وسایل بچگانه را دوست دارند و عکس آن هم صادق است؛ به‌دلیل اینکه خودم هم کودک بوده‌ام هم بزرگ‌سال و همیشه به درستی این موضوع اذعان داشته‌ام. اما تا وقتی که خودم بچه‌دار نشدم، میزان واقعی این هم‌پوشانی را درک نکردم. بی‌تردید بعضی مشغله‌ها، چالش‌ها و علایق مختص بزرگ‌سالان هستند (برای مثال، نمی‌توانم تصور کنم که کودکان زیادی از فیلم «داستان ازدواج» خوششان بیاید). اما، دست‌کم از دید منِ والد، شباهت‌ها از تفاوت‌ها بیشترند.

کودکان همیشه به‌دنبال خوراکی‌های خوشمزه‌اند و بزرگ‌ترها برای شیرینی‌های محبوب امروزی صف می‌کشند؛ بچه‌ها دوست دارند با عوض‌کردن لباس‌هایشان بازی کنند و بزرگ‌ترها ساعت‌ها وقت خود را صرف امتحان‌کردن همهٔ لباس‌های فروشگاه در اتاق پرو می‌کنند. ممکن است بچه‌ها دلتنگ گذشته شوند و در کلاس سوم با علاقه یاد بازی‌هایی را بکنند که در کلاس اول می‌کردند.

شاید آرزوی مفید‌بودن داشته باشند و از احساس بیهودگی ناراحت شوند؛ احتمال دارد همانند بزرگ‌ترهایشان هم‌زمان تشنهٔ تعلق‌خاطر و تنهایی، استقلال و وابستگی باشند. کودکان حرمت‌نفس دارند و اِعمال قدرت سهل‌انگارانهٔ والدین به حرمت‌نفسشان ‌‌آسیب می‌زند؛ آن‌ها گاهی حتی آشکارتر از بزرگ‌سالان نگران مرگ‌اند.

در عین حال، سلیقهٔ بزرگ‌سالان از سریال «پسران هاردی» به سریال «کارآگاه حقیقی» تغییر می‌کند؛ برای تعطیلات تدارکات زیادی می‌بینند و همه‌جا را تزیین می‌کنند؛ آنچه را لازم دارند فوری می‌خواهند و از خدمات ارسال سریع برای سفارش‌هایشان استفاده می‌کنند. آن‌ها ادبیات داستانی نوجوانان را می‌خوانند و در‌بارهٔ روم باستان فکر می‌کنند. ارسطو می‌گفت کودک هفت‌ساله‌ای را به من بدهید تا به شما بگویم چگونه مردی می‌شود. چه می‌شود اگر، با استفاده از خاصیت جابه‌جایی‌پذیری ریاضی، آن مرد را اساساً همان کودک هفت‌ساله بدانیم؟

می‌توانیم «بزرگ‌سالان همان بچه‌های غول‌پیکرند» را همچون دریچه‌ای برای دیدن و درک رفتار دیگران بدانیم. یکی از همکارانم به‌خاطر جا‌ماندن از مکالمات ایمیلی سایر همکاران به‌شکلی غیرمنطقی عصبانی است، اما آیا همهٔ کودکان از کنار گذاشته‌شدن از جمع هم‌بازی‌هایشان متنفر نیستند؟ خویشاوند سال‌خورده‌ای از دریافت کمک امتناع می‌کند، اما آیا همهٔ کودکان بر اینکه «خودم می‌تونم انجامش بدم»‌ پافشاری نمی‌کنند؟ چنین نگاهی به افراد شاید تحقیر‌آمیز باشد، اما توأم با مهربانی نیز هست، زیرا مؤید نیازهای روان‌شناختی بنیادینی است که غالباً کنترل رفتار ما را به دست دارند. دیدن خودتان در نقش کودکی غول‌پیکر قطعاً مفید است: یکی از توصیه‌های بهره‌وری که اغلب می‌شنویم این است که «برو بخواب!».

من در شهر کوچکی زندگی می‌کنم که خانواده‌های بسیاری نسل‌‌اندرنسل در آن سکونت داشته‌اند. پسرم به همان مدرسهٔ ابتدایی‌ای می‌رود که مادر و مادربزرگش رفته بودند. اخیراً مادر یکی از هم‌کلاسی‌های پسرم به من می‌گفت که معلم کلاس اول فرزندانمان معلم او هم بوده است -می‌گفت «معلم فوق‌العاده‌ای بود». با تجربیات این‌چنینی، آسان‌تر می‌شود آدم‌ها را دنبالهٔ خودِ کودکی‌شان دانست.

این دیدگاهی آرامش‌بخش و تا‌ حدی عرفانی است: شگفت‌انگیز است تجسم‌ همسرم، با ظاهر کودکی‌اش، در‌حال قدم‌زدن در راهروهایی از مدرسه که الان پسرم در آن‌ها راه می‌رود و نیز مادر همسرم، به همان کوچکی، در حال انجام همان کار وقتی همسرم هم هنوز وجود نداشته است. در کتاب جامعه1، منسوب به حضرت سلیمان، این طرز فکر از ناامیدی («بیهوده است! بیهوده است! … آنچه بوده باز تکرار می‌شود، همان کارهایی که شده دوباره می‌شود؛ هیچ‌چیز جدیدی روی زمین رخ نمی‌دهد») به تشخیص ماهیت ادواری زمان بین نسل‌ها («برای هر‌چیزی زمانی و برای هر کاری در این دنیا فصلی مقرر است») و سرانجام به درک اهمیت وحدت و حمایت می‌رسد («با دیگری بودن بهتر از تنها‌یی است … اگر یکی سقوط کند، دیگری دست او را می‌گیرد و بالا می‌کشد … طنابی که از سه رشته بافته شده زود پاره نمی‌شود»).

ممکن است زندگی بزرگ‌سالی تصادفی به نظر برسد -در بحبوحهٔ زندگی، خودتان را در محاصرهٔ موقعیت‌های ظاهراً اتفاقی می‌بینید. در چنین لحظاتی، اینکه بدانید همان کسی هستید که همیشه بوده‌اید و به مکان‌هایی پیوند دارید که در آن‌ها زندگی‌تان شکل گرفته است می‌تواند اطمینان‌بخش باشد.

اغلب می‌گویند دوران کودکی «اختراع» شده است: فیلیپ آریس، مورخ فرانسوی، در کتابش با عنوان قرن‌های کودکی(۱۹۶۰) 2می‌گوید در قرون وسطی کودکان را اساساً بزرگ‌سالانی در اندازهٔ کوچک می‌دانستند و کودکی به‌شکلی که امروزه می‌شناسیم محصول مدارس و سازمان‌های دیگر است. این نظریه‌ای بحث‌برانگیز اما قابل‌توجه است: یقیناً بزرگ‌سالان کارهای زیادی را برای حفاظت از دوران کودکی در حکم دوره‌ای خاص انجام می‌دهند، از ترویج افسانهٔ بابانوئل گرفته تا انجام تنظیمات قفل والدین روی نتفلیکس.

موانع فرهنگی و اجتماعی زیادی دوران کودکی و بزرگ‌سالی را از هم جدا می‌کند، اما واضح است که این موانع در زندگی روزمره نفوذ‌ناپذیر نیست و رخنه‌هایی دارد. وقتی کودکان و بزرگ‌سالان در‌بارهٔ موضوعی مطمئن نیستند (مثل اینکه دیفرانسیل خودرو چگونه کار می‌کند؟)، هر دو از کند‌وکاو در این موضوع بغرنج غرق در شادی مشابهی می‌شوند.

وقتی من و پسرم سوار بر دوچرخه از تپه‌ای وسیع با شیبی ملایم در نزدیکی خانه‌مان، که از مدرسه تا دریاچه ادامه دارد، پایین می‌آییم، سرعت، راحتی، باد و تابش خورشید برای هر دویمان شادی‌بخش است. به نظرم حتی هر دو در احساس نگرانی از زمین‌خوردن او نیز شریکیم.

البته دوران بزرگ‌سالیْ واقعی است. کسی نمی‌تواند آن را کوچک جلوه دهد. اما حداقل در زندگی من اهمیت بزرگ‌سالی، با نیروی روزمرگی‌های محض آن و سنگینی عملی و اخلاقی‌اش، دیگر به آستانهٔ تحملم رسیده است. کمی اصلاح ضرری ندارد.

من هم، مانند بسیاری از مردم، برای بالغ‌بودن با همهٔ مؤلفه‌هایش تلاش می‌کنم، مؤلفه‌هایی همچون پرورش توانایی تفکر منطقی، خود‌راهبر و پیچیده، مواجهه با هیجانات، هم در مفهوم رواقی مدیریت هیجانات و هم در مفهوم درمانی ابراز آن‌ها، خلق ارزش‌ها، برای خودم و دیگران، و درگیری مداوم با موضوعات کلانی مثل خدا، هنر، علم، طبیعت و سیاست (بزرگ‌سالان می‌توانند در این زمینه‌ها هم بچه‌های غول‌پیکر باشند). این فهرست همچنان ادامه دارد.

به‌هرحال، کودکی و بلوغ در‌هم‌تنیده‌اند. بخشی از بلوغ شناخت خود است، که در‌بر‌دارندهٔ شناخت کسی است که تاکنون بوده‌اید و احتمالاً هنوز هم هستید. بلوغ ممکن است مستلزم تشخیص زمینه‌های کودکانه‌تان و استفاده از آن‌ها برای اهداف بزرگ‌سالانه‌تان باشد. ایجاد هویت بزرگ‌سالی می‌تواند عامل از‌خود‌بیگانگی باشد، زیرا تلاش می‌کنید دوران کودکی‌تان را در گذشته رها کنید؛ فرد بالغ ممکن است موفق شود بخشی از تأثیرات دوران کودکی‌اش را خنثی‌ کند (گرچه به‌هیچ‌وجه کل آن امکان‌پذیر نیست).

گاهی درمانگران به ایدهٔ «کودک درون» متوسل می‌شوند و رویکردهای درمانی خاصی را مطرح می‌کنند، حتی وجود کودک درونِ «تبعید‌شده»، کودکی که آسیب دیده یا طرد شده است و امکان بهبود یا پرورشش هست. اما این تصور منفی و پر‌‌آسیب از رابطهٔ دوران کودکی و بزرگ‌سالی یگانه تصور ممکن نیست. ما نیز ممکن است همچون خاطره‌نویسان حقیقتاً در آرزوی به‌یادآوردن گذشته باشیم، به گذشته فکر کنیم و قدردان همهٔ دوره‌های زندگی‌مان باشیم.

غالباً پسرم با غرور و یا به‌نشانهٔ اعتراض به قانونی می‌گوید «من یه‌کم بزرگ شدما». بسیاری از بزرگ‌سالان، اگر صادق باشند، ممکن است به همین موضوع اعتراف کنند. می‌توانیم این پرسش را مطرح کنیم که بخشی از وجود ما که به بزرگ‌سالی رسیده چقدر بزرگ شده است؟ اما سؤال دیگر این است: این بخش از کدام نوع است؟ روی کشوی لباس‌های اتاق پیتر، مجموعه‌ای از عروسک‌های تو‌در‌توی روسی هست.

او معمولاً عروسک‌ها را در نسل‌های مختلف می‌بیند: نوزاد، مادر، مادربزرگ و به همین ترتیب؛ من آن‌ها را به‌شکل دوره‌های موقت می‌بینم: نوزاد، کودک، نوجوان و بزرگ‌سال. خود عروسک‌ها ایدهٔ توالی‌ را به ذهن می‌آورند. اما آن‌ها تودرتو هم هستند. عروسک بزرگ‌تر عروسک کوچک‌تر را درون خود دارد. زندگی پیش می‌رود، اتفاقات یکی بعد از دیگری رخ می‌دهند، اما زندگی می‌تواند در درون نیز رشد کند و بدون رها‌کردن چیزی در گذشته عمق بیشتری بیابد.

این مطلب را جاشوا راتمن نوشته و در تاریخ ۳ دسامبر ۲۰۲۴ با عنوان «Are Grownups Just Giant Kids» در وب‌سایت نیویورکر منتشر شده است.

جاشوا راتمن (Joshua Rothman) دبیر بخش اندیشۀ نیویورکر است و از سال ۲۰۱۲ با این نشریه همکاری دارد. او نویسندۀ ستون هفتگی «اُپن کواسشن» است که از زوایای مختلف به موضوع انسان می‌پردازد. پیش‌تر، او ستون‌نویس بخش اندیشۀ بوستون گلوب بود.

منبع: ترجمان

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید