خاطرات دکتر ویلز در ایران عهد قاجار؛ ماجرای پیدا شدن «گنج داریوش کبیر»

خاطرات دکتر ویلز در ایران عهد قاجار؛ ماجرای پیدا شدن «گنج داریوش کبیر»

چارلز جیمز ویلز، پزشک، جهانگرد و نویسنده انگلیسی بود که به عنوان یکی از افسران پزشکی اداره تلگراف بریتانیا در دوران قاجار به ایران سفر کرد. دکتر ویلز خاطرات خود از این سفر را در کتابی با عنوان «در سرزمین شیر و خورشید» شرح داده که با عنوان «ایران در یک قرن قبل» به فارسی ترجمه شده است. در اینجا بخش کوتاهی از خاطرات او را می‌خوانید.

کد خبر : ۲۳۰۶۳۷
بازدید : ۱۸۹۹۶

فرادید| در اینجا گزیده‌ای از خاطرات دکتر ویلز را می‌خوانید که در آن دربارۀ شایعۀ پیدا شدن یک گنج و ماجراهای بعد از آن سخن گفته است:

به گزارش فرادید؛ روزی محرمانه به حاکم شهر زنجان اطلاع دادند که شخصی روستایی به نام «یاری» از روستا به شهر آمده و از قرار معلوم مقداری شمش طلا را به یهودیان زنجان به قیمتی نازل فروخته است. هنوز حاکم شهر آنگونه که باید به کار این گنج و موضوع کشف آن سر و صورت نداده بود که شایعه پیدا کردن گنجی بزرگ مربوط به داریوش کبیر به گوش دولت‌مردان تهران رسید و دستوری فوری در این مورد به حاکم زنجان ابلاغ شد که : «هرچه زودتر یابندۀ گنج را به همراه گنج کشف شده‌اش به تهران اعزام کنید».

در حالیکه خود یاری (یابندۀ گنج) هنوز در حال انکار بود، گروهی به همراه او به روستا رفتند و ضمن تجسس منزلش در میان طویلۀ گوسفندان یک کورۀ کوچک مخصوص ذوب طلا را یافتند. سرانجام پس از وارد کردن کمی فشار و اعمال شلاق و شکنجه لب به سخن گشود و گفت: من تنها چند تکه طلا پیدا کردم که به مرد یهودی زنجانی فروختم و بیش از این اطلاعی از گنج داریوش و این صحبت‌ها ندارم.

FS-FSA_A.6_04.GN.2080

منظرۀ ویرانه‌های باستانی کوه خواجه در سیستان در دوران قاجار

در نتیجه مجبور شدند او را دست‌بسته به تهران بفرستند. در آنجا هم دوباره همان صحبت‌های قبلی خودش را تکرار کرد و بیش از این چیزی به کسی نگفت. بدین‌طریق سال‌ها در زندان ماند و با وجود تحمل انواع زجر و شکنجه‌ها چیزی به گفته‌های قبلی‌اش نیافزود. تا اینکه سرانجام روزی در حضور زندانیان مهر سکوت را شکسست و اظهار داشت که به هنگام چراندن گوسفندان گنج بزرگی یافته که جزئی از آن را به صورت شمش به یهودی زنجانی فروخته و بقیه همچنان باقی مانده است.

خبر به دربار رسید؛ فورا به سراغ مردک آمدند، با احترام تمام او را از زندان خارج کردند، به حمام بردند، ضمن پوشاندن لباسی نو و آراسته به عنوان میهمانی عالیرتبه به دربار بردند و لقب «خانی» تصویب شده از سوی شاه را به او ابلاغ کردند.

به این طریق مرد روستایی به عنوان «یاری خان» دوباره به همراه اسکورتی از مامورین دولتی با احترام و جلال و شکوه تمام به زنجان برگشت و از همانجا یکسره روان شد تا همانطور که قول داده بود محل گنج را به دولتیان نشان دهد. ولی یاری خان که ادعا می‌کرد در حال حاضر به شدت بیمار است و نیاز به درمان و استراحت دارد، با سماجت تمام از رفتن به محل خودداری می‌کرد در حالیکه هیچ کس کوچکترین اطمینانی به ادعایش نداشت.

در نتیجه کشان کشان او را بردند. اما او دوباره شروع به انکار کرد و اظهار داشت: به علت حواس‌پرتی، شدت بیماری و تحمل سال‌ها زندان و شکنجه، دچار یک نوع فراموشی شده و قادر به پیدا کردن محل گنج نیست. از شلاق و شکنجه هم حاصلی نشد و به ناچار برای مرتبه دوم یاری خان به تهران منتقل شد. از این به بعد نه خبری از یاری خان شد و نه دیگر کسی به دنبال کشف آن گنج رفت . . .

۳۶
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید