سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۵۱: سفیر انگلیس هر چه پرسید گفتم «نمی دانم»؛ خندید

سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۵۱: سفیر انگلیس هر چه پرسید گفتم «نمی دانم»؛ خندید

یادداشت‌های اسدالله علم: گفتم امریه از شاهنشاه دارم که با شما صحبت کنم و آن این است که یاغیان ظفار به این طرف مسقط رو به روی بندرعباس رسیده اند. یک عده ۲۵۰ نفری آن جا هستند و این گزارش ژنرال انگلیسی است که اکنون مشاور سلطان مسقط و عمان است.

کد خبر : ۲۶۱۴۱۴
بازدید : ۸۴
اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود. 
 
در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.
 
چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۵۱: صبح شرفیاب شدم. عرض کردم: بالاخره اعلامیه مربوط به تبرئه دولو در آمد و متن اعلامیه را دادم، ملاحظه فرمودند. خیلی خوشحال شدند.
 
عرض کردم: فریده خانم را دیشب دیدم. بـه مـن اعتراض کردند چرا این قدر کار می‌کنید؟ شاهنشاه خندیدند. فرمودند: عاقلتر از آن است که به شهبانو چیزی بگوید، به خصوص که این همه در ناز و نعمت است. عرض کردم: مخارج سفر ترکیه ایشان با آن که مهمان بودند، دویست هزار تومان شد. فرمودند: عیب ندارد، این ریخت و پاش‌ها را باید تحمل کرد. چیزی که هست، علیا حضرت می‌گویند شما که می‌کنید بد است، اما من که برای یک عده می‌کنم عیبی ندارد. عرض کردم: علیا حضرت هم این طور نمی‌فرمایند. ولی قدری در راه عوام فریبی افتاده‌اند. حق هم دارند، چون مادر ولیعهد است و به هر صورت مسلّم است که بعد از شاهنشاه دردسر زیاد خواهند داشت. 
 
عصری سفیر انگلیس دیدنم آمد که در خصوص قرارداد ما با شارجه در خصوص نفت ابوموسی صحبت کند که با آن که ما قرارداد شرکت بیوتز را با شارجه صحه گذاشته‌ایم.... [چرا] می‌خواهیم بر کار او نظارت کنیم؟ گفتم: برای این است که معادن را مثل معادن لیبی یک دفعه با بهره برداری زیاد خراب نکنند. گفتم امریه از شاهنشاه دارم که با شما صحبت کنم و آن این است که یاغیان ظفار به این طرف مسقط رو به روی بندرعباس رسیده اند. یک عده ۲۵۰ نفری آن جا هستند و این گزارش ژنرال انگلیسی است که اکنون مشاور سلطان مسقط و عمان است. خیلی تعجب کرد. گفتم: به هر حال شاهنشاه می فرمایند اگر این خبر درست باشد و سلطان از ما بخواهد، ما فوری با عده زیاد آن جا می رویم و به کلی ریشۀ آنها را می‌کنیم. این کار را نمی‌شود تحمل کرد. بعد پرسید: عمر سقاف این جا چه کار داشت؟ گفتم: نمی‌دانم. خندید. گفت: شنیده ام حرف زیاد زده است، ولی بی موضوع. گفتم: نمی‌دانم گفت: فارلند چرا عوض شد. گفتم: نمی‌دانم. گفت: جانشین او نمی‌دانی کیست؟ گفتم: نمی‌دانم.

منبع: انتخاب

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید