آیا "انتخاب سیاسی" همواره بین ترس و امید است؟
کد خبر :
۲۶۱۲۶
بازدید :
۶۳۷۲
"هر چیزی میتواند عامل تصادفیِ امید یا ترس باشد."
اسپینوزا، کتاب اخلاق
به گزارش فرادید*، ما از دیگران تقلید میکنیم؛ احساساتمان را به دیگران منتقل کرده و خودمان نیز تحت تاثیر دیگران قرار میگیریم. این رویه در مورد نحوه آموزش، عشق ورزیدن و رشد ما صحت دارد. چه اینکه ما تحت تاثیر دیگران قرار بگیریم و چه اینکه خودمان دیگران را تحت تاثیر قرار دهیم، خارج از کنترل ما است. این امر منجر به تولید دو حلقه از افکار میشود: مدار مراقبت و دانش، و همچنین مدارِ سو استفاده و توهم.
ارتباط پذیری عواطف، به ویژه در مباحث سیاسی، اغلب دلیل نگرانی است. ما نگرانیم که مبادا مردم به اشتباه فریب احساسات یک آدم متقلبِ موفق را بخورند. یکی از اتهامات رسانهها این است که "ما" را نسبت به خشونت ترسوتر کرده، و همزمان با آن کاری کرده تا بیشتر با آن خو بگیریم. البته بحث ما سر این نکته نیست زیرا شخصیتهای کاریزماتیک یا "رسانه" به سادگی همان احساسات مدنظرشان را به توده مردم تزریق میکنند. هنرمندان، معلمان، سخنرانان، فرماندهان و سیاستمداران از قابلیت خط دهی به توده مردم برخوردارند، اما توده - یعنی خود ما - گاهی اوقات به شکل دور از انتظاری واکنش نشان میدهیم. البته گرچه صندلی قدرت و نمایشهای فراگیر حائز اهمیت
ما نگرانیم که مبادا مردم به اشتباه فریب احساسات یک آدم متقلبِ موفق را بخورند.
انتخابات جاری آمریکا باعث شده تا بار دیگر توجه همه به "واسط عاطفیِ سیاست" جلب شود. دونالد ترامپ، نامزد حزب جمهوریخواه آمریکا، ترس را به دل مخاطبان میاندازد. به همین دلیل، دو ابزار ترس و بیگانه هراسی مترادف با خط مشی اصلیِ حزب جمهوری خواهد شده است. در سوی دیگر، پیام هیلاری کلینتون از جنس امید است. او از حمایت اوباما برخوردار بوده و حزب دموکرات نیز احساس پیشرفت تدریجی و خوشبینی را در مردم القا میکند.
به ما گفته شده که «انتخاب» سیاسی همواره بین ترس و امید است، اما از طرفی همیشه اینطور نیست که ما احساساتمان را داخل صندوق رای بیندازیم! عواطف و احساسات هم به شکلی نیستند که همه وجود داشته باشد و ما مطابق میلمان آن را برداریم یا برنداریم.
به ما گفته شده که «انتخابِ» سیاسی همواره بین ترس و امید است، اما از طرفی همیشه اینطور نیست که ما احساساتمان را داخل صندوق رای بیندازیم!
دوقطبی بودن ترس و امید در سیاست امری سنتی است. اسپینوزا از جمله متفکران عصر رنسانس و اوایل دوران مدرن است که به مسئله "عواطف سیاسی و دولت" و همچنین "دولتِ عواطف سیاسی" پرداخت.
او نیز همچون توماس هابز [2] و ماکیاولی [3] معتقد است که "ترس" یکی از مهمترین احساسات دستهجمعی است که دولتمردان باید به شدت به آن حساس باشند. آنهایی که در هنر دولتمداری - چه بُعد ایدئولوژیک و چه بعد سرکوبگرایانه آن - دخیل هستند، باید به خوبی بدانند که چگونه حس ترس (مانند ترس از مجازات) را تحریک کنند. یک دولت برای بقای خود به القای ترس از "شمشیر" محتاج است. یک دولت لزوما تمام تلاششان را به کار میگیرد تا افراد خودش را به سمت فرمانبرداری و مردمش را به سمت اتحاد یا تسلیم در برابر آنها سوق دهد. هیچ حزب یا کاندیدایی نمیتواند بدون اعمال ترس به قدرت برسد.
آیا "انتخاب سیاسی" همواره بین ترس و امید است؟
بنابراین همگام با باز شدن گرههای انتخاباتی [آمریکا] (که در واقع مجموعهای از درخواستهای صورت گرفته توسط کاندیداها برای جلبِ حمایت مردم است)، به دو نکته پی میبریم: اول اینکه رهبران حزبیِ مشتاق به صندلی قدرت در پی ساختن آینده ما هستند، و دوم اینکه
دولتها مادامی به حیاتشان ادامه میدهند که مردمش، به قول اسپینوزا، «متصل» به آنها شده باشد و رهبران، قوانین و قانون اساسی آن را ستایش کنند.
این نوشتار به هیچ وجه یک اعلامیه ترس نیست. حتی دفاع از "حزب ترس" نیز نیست - که البته چنین حزبی اصلا وجود خارجی ندارد. این گزارش نوعی مشاهده - یا شاید یک محکومیت از جنس اسپینوزا - باشد که به واسطه آن، ساختار حیات سیاسی لزوما توسط دینامیک پیچیدهی ارتباط عاطفی تعریف شود که در آن "ترس و امید" نقشی کلیدی را ایفا میکند.
عواطف سیاسی و دولت یا دولتِ عواطف سیاسی؟
پینوشتها
[1] Benedict de Spinoza
[2] Thomas Hobbes
[3] Machiavelli
[4] نوشتار فوق به قلم هاسانا شارپ، استاد فلسفه دانشگاه مکگیل، به رشته تحریر درآمده است. وی چندین مقاله و کتاب در مورد اسپینوزا، تئوری فمینیسم و حتی اخیرا تغییرات اقلیمی به چاپ رسانده است.
منبع: The Philosophical Salon
ترجمه: وبسایت فرادید
۰