آینشتاین چطور سلبریتی شد؟

آینشتاین چطور سلبریتی شد؟

آینشتاین تنها نابغۀ قرن بیستم نبود، اما چرا فقط او را نمادی از نابغه‌های دوران مدرن می‌دانند؟

کد خبر : ۶۹۱۵۱
بازدید : ۵۹۷۸
آینشتاین چطور سلبریتی شد؟
آینشتاین از چندین لحاظ برای ستاره‌بودن مناسب است. علاوه‌بر مو‌های خاص، او در بکار بردن کلمات هم مهارت خاصی داشت. به همین خاطر معمولاً کلمات قصاری از او نقل می‌شود که او هیچ‌گاه نگفته بود. مهم‌تر از آن اینکه آینشتاین از رازگونه‌گی خاصی برخوردار بود، یعنی حس اینکه او بزرگ‌تر از این حیات دنیوی است و به‌طور بنیادی با بقیۀ ما فرق دارد. به همین خاطر است که این همه افراد چنان مصرانه به دنبال مغز او بودند.
آلبرت آینشتاین قبل از مرگش وصیت کرد تمام بدنش را به‌محض مردنش بسوزانند و خاکسترهایش را در جایی نامعلوم پخش کنند. او نمی‌خواست بقایای جسمش به زیارتگاه تبدیل شود. اما وصیت او به‌طور کامل اجرا نشد. صمیمی‌ترین دوست آینشتاین، اوتو ناتانِ اقتصاددان، همان‌طور که آینشتاین خواسته بود، خاکسترهایش را دور ریخت اما، قبل از این کار، تامس هارویِ پاتولوژیست او را کالبدشکافی کرد و مغزش را برداشت.
خانواده و دوستان آینشتاین از این کار جاخورده بودند، اما هاروی، بعد از این کار، هانس آلبرت پسر آینشتاین را متقاعد کرد تا با اکراه رضایت دهد. این پزشک عجیب‌وغریبْ مغز را تا سال ۱۹۹۸ درون ظرف شیشه‌ایِ پر از فرمالین در داخل یک جعبه زیر یک دستگاه خنک‌کننده نگه داشت. او هرازچندگاهی تکه‌های کوچکی از آن را برای دانشمندان علاقه‌مند می‌فرستاد.

اکثر ما هیچ‌گاه قربانی سرقت مغز نخواهیم شد، ولی موقعیت آینشتاین، که نمادی از نابغه‌های دوران مدرن بود، چنین سرنوشت خاصی را برای او رقم زد. یک فرد عادی می‌تواند برای خودش زندگی کند و بمیرد؛ اما یک نابغه و سلول‌های خاکستری‌اش متعلق به دنیاست. دوران زندگی آینشتاین با اولین شکوفایی رسانه‌های جمعی مصادف بود. او حتی در طول حیات خود هم فردی مشهور بود، هم به‌خاطر علمش و هم به‌خاطر حاضرجوابی و خرمن مو‌های سفیدش. ظاهراً دوران زندگی او به گونه‌ای زمان‌بندی شده بود که از گسترش روزنامه‌ها و برنامه‌های رادیویی نهایت بهره را بگیرد. این رسانه‌ها نظریات آینشتاین را به‌گونه‌ای گزارش می‌دادند که گویی فقط خودِ نابغه‌اش می‌تواند آن‌ها را درک کند.

شکی نیست که آینشتاین تحولات عظیمی در علم ایجاد کرد. تا قبل از او، کیهان‌شناسی بخشی از فلسفه بود، اما، به‌لطف او، اینک شاخه‌ای از علم است که باری به سنگینی تاریخ ریاضیات و تحول عالم به دوش می‌کشد. پژوهش‌های آینشتاین همچنین منجر به کشف پدیده‌های غریبی همچون سیاه‌چاله‌ها، موج‌های گرانشی، گرفتاری کوانتومی، انفجار بزرگ و بوزون هیگز شد. اما باوجود این میراث عظیم علمی، شهرت آینشتاین بیشتر به‌علت علاقۀ فرهنگ ما به ستارگان و مشاهیر است.
آینشتاین از چندین لحاظ برای ستاره‌بودن مناسب است. علاوه‌بر مو‌های خاص، او در به‌کاربردن کلمات هم مهارت خاصی داشت. به همین خاطر معمولاً کلمات قصاری از او نقل می‌شود که او هیچ‌گاه نگفته بود. مهم‌تر از آن اینکه آینشتاین از رازگو‌نگی خاصی برخوردار بود، یعنی حس اینکه او بزرگ‌تر از این حیات دنیوی است و به‌طور بنیادی با بقیۀ ما فرق دارد. به همین خاطر است که این همه افراد چنان مصرانه به دنبال مغز او بودند.

برای بسیاری از افراد سؤال بوده است که آیا نبوغْ ویژگی فیزیکیِ خاصی است که می‌توان آن را جداگانه در مغز ریشه‌یابی کرد. مادۀ خاکستری آینشتاین زمینی بارور برای آزمودن این ادعا بود. اما متأسفانه، همان‌طور که ترنس هاینزِ روان‌شناس استدلال می‌کند، تحقیقات منتشرشده‌ای که روی مغز آینشتاین انجام شده بود دارای ایراداتی جدی است.
در هر یک از این پژوهش‌ها، محققان بخش‌هایی از مغز آینشتاین را با افرادی که «عادی» می‌دانستند مقایسه کرده بودند اما، در اکثر این پژوهش‌ها، دانشمندان می‌دانستند کدام نمونۀ مغز متعلق به آینشتاین است. آن‌ها سپس به‌دنبال تفاوت، هرگونه تفاوتی، میان مغز آینشتاین و مغز‌های تحت آزمایش می‌گشتند. وقتی چنین رویکردی به علم داشته باشید، پیداکردن تفاوت‌ها کاری بسیار ساده است.

هرچه باشد، فقط یک آینشتاین وجود داشته است؛ همان‌طور که یک «تو» و یک «من» وجود دارد. تنها راه اطمینان از اینکه نبوغ آینشتاین به‌خاطر آناتومی او بوده این است: مغز او باید در کنار مغز «بسیاری» افراد دیگر، که همچون او بوده‌اند، با مغز افرادی مقایسه گردد که شبیه او نبوده‌اند.
همچنین نمی‌توان تفاوت میان ویژگی‌های زیست‌شناختی خاص مربوط به نبوغ او و گوناگونی‌های تصادفی میان افراد را تشخیص داد. اما این بدین معنا نیست که نمی‌توانیم نبوغ او را بررسی کنیم. گرچه نمی‌توانیم تحقیقی مناسب دربارۀ مغز او داشته باشیم، داستان زندگی و محتوای ذهنش را بر اساس پژوهش‌هایش می‌دانیم.

آینشتاین را معمولاً به‌صورت فردی بی‌آزار و تارک دنیا به یاد می‌آورند که به مسائل دنیوی هیچ دلبستگی نداشت. بی‌شک او ویژگی‌های عجیب خود را داشت: گرم‌کن‌هایی می‌پوشید که طی سال‌ها ژنده می‌شد، چون گرم‌کن‌های پشمی باعث خارش بدنش می‌شد. علاقه‌ای به جوراب نداشت و گاهی، در تعطیلات، کفش زنانه می‌پوشید. اما روایت‌های مرسوم از آینشتاین به‌عنوان یک فرد عجیب و خاص باعث چشم‌پوشی از علایق سیاسی رادیکال و مشکلات فراوان زندگی شخصی او می‌شود.
آینشتاینْ سوسیالیستی
تنها راه اطمینان از اینکه نبوغ آینشتاین به‌خاطر آناتومی او بوده، این است: مغز او باید در کنار مغز «بسیاری» افراد دیگر که همچون او بوده‌اند، با مغز افرادی مقایسه گردد که شبیه او نبوده‌اند.

حامی دولت جهانی بود. او، تا قبل از به‌قدرت‌رسیدن هیتلر، مدافع خلع سلاح و صلح‌جویی بود. آینشتاین همچنین شدیداً مخالف نژادپرستی بود و ماریان اندرسن، زن خوانندۀ سیاه‌پوست، را در خانه‌اش میزبانی می‌کرد؛ این در حالی بود که، در سال ۱۹۳۷ و بعد از آن، هتل‌ها از پذیرفتن اندرسن امتناع می‌کردند.

اما آینشتاین قدیس نبود. او به همسر اولش، میلوا ماریچ، خیانت کرد و سراغ دخترعمویش الزا آینشتاین رفت. آینشتاین بعد‌ها با الزا ازدواج کرد. بعد از مدتی به او هم خیانت کرد. مشهور است که او در نامه به دوستانش شعر‌های ضعیفی با مضامین جنسی می‌نوشته است. او در رابطه با بچه‌هایش هم مشکل داشت و این در حالی بود که با بچه‌های دیگر افراد شدیداً مهربان بود. حتی به کودکان همسایه کمک می‌کرد مشق‌هایشان را بنویسند.

به‌عبارت‌دیگر، آینشتاین هم مانند همۀ ما مجموعه‌ای از تناقضات بود. فردی بود که گاهی خوب رفتار می‌کرد و گاهی بد. البته وقایع زندگیِ این دانشمند مشهور به‌خاطر موقعیتش بیشتر سروصدا می‌کرد. اما اگر انتظار داشته باشیم که این نابغه به‌طور بنیادین با بقیۀ انسان‌ها تفاوت داشته باشد، مطالعۀ زندگی و عقاید آینشتاین ما را ناامید خواهد کرد.

حال چیزی که می‌ماند همان است که شهرت آینشتاین را رقم زد: علم او. آینشتاین هم مانند نیوتن گاهی معنای نظریات خود را دقیق نمی‌فهمید. شاید اگر امروز زنده بود، نمی‌توانست به‌خوبی روش پژوهش و تدریسِ نسبیت عام را تشخیص دهد. او در سال ۱۹۳۹ مقاله‌ای منتشر کرد تا نشان دهد که سیاه‌چاله‌ها وجود ندارند و نمی‌توانند وجود داشته باشند.
در آن زمان، واژۀ «سیاه‌چاله» وجود نداشت؛ اما چندین فیزیک‌دان اشاره کرده بودند که گرانش می‌تواند موجب شود تا اشیا روی خودشان فرو ریزند. شهودِ فوق‌العادۀ آینشتاین در این مورد او را یاری نکرد. محاسبات او از لحاظ فنی درست بود، اما چنان از مفهوم سیاه‌چاله متنفر بود که نمی‌توانست ببیند که اگر چگالی کافی باشد، گرانش بر تمام نیرو‌های دیگر غلبه کرده و فرو ریزش را اجتناب‌ناپذیر می‌کند.

اگر بخواهیم دربارۀ آینشتاین منصف باشیم، نسبیت عام در سال ۱۹۳۹ هنوز نظریه‌ای نامتعارف بود. پژوهشگرانِ بسیار معدودی از آن استفاده می‌کردند و روش‌های مشاهده‌ایِ مورد نیاز برای اثبات وجود سیاه‌چاله‌ها در مراحل اولیۀ خود بودند، یعنی ستاره‌شناسی رادیویی و امواج ایکس. اما آینشتاین، به‌عنوان دانشمند، ضعف‌های دیگری غیر از سیاه‌چاله‌ها هم داشت. او در مهارت‌های ریاضی چندان وارد نبود و برای حل مسائل دشوار از دیگران، ازجمله همسر اولش، میلوا و دوست خوبش، میشل بسوی فیزیک‌دان، کمک می‌گرفت. امروزه نام چنین افرادی به‌عنوان نویسندۀ مشترک مقالات درج می‌شود، اما در آن زمان چنین چیزی باب نبود.

همچون هر نابغۀ علمی دیگر، آینشتاین هم اگر وجود نداشت، نظریاتش به وجود می‌آمد. نسبیت خاص، نسبیت عام و مدل فوتونی از نور را شاید کسی کشف نمی‌کرد، اما بالاخره کسی آن‌ها را بررسی می‌کرد. آنری پوئانکاره، هندریک لورنتس و افرادی دیگر تا قبل از ۱۹۰۵ تا حد زیادی به نسبیت رسیده بودند همان‌طور که گوتفرید لایب‌نیتس به‌طور مستقل هم‌زمان با نیوتن به حساب دیفرانسیل رسیده بود و آلفرد راسل هم انتخاب طبیعی را مستقل از چارلز داروین کشف کرده بود.
تاریخ‌نگارانِ علم روزگاری به نظریۀ «مرد بزرگ» معتقد بودند؛ اما امروزه می‌دانیم که ایده‌های تحول‌ساز در نتیجۀ پژوهشِ چندین فردِ بااستعداد پدیدار می‌شوند، نه اینکه یک ذهن نابغه آن‌ها را از هیچ به وجود آورَد.

در اوایل قرن بیستم، فیزیک‌دانان دیگری هم بودند که اکتشافات بزرگی کردند. ماری کوری، نیلس بور، اروین شرودینگر و ورنر هایزنبرک همگی به چیز‌های بزرگی رسیدند، بسیاری افراد دیگر هم همین‌طور. اما آیا آن‌ها نبوغی کمتر از آینشتاین داشتند؟ کوری دو جایزۀ نوبل برد و مستقیماً در پژوهش‌هایی دست داشت که منجر به بسیاری پژوهش‌های دیگر شد؛ اما او را، باوجود مو‌های دیوانه‌واری که با مو‌های آینشتاین رقابت دارد، نماد نبوغ نمی‌دانند. دو تعصب بداقبالانه علیه کوری وجود دارد: جنسیت او و اینکه او پژوهشگر بود، نه نظریه‌پرداز.

این تفاوت آموزنده است. به‌علت تنوع تجربه و استعداد بشر، می‌دانیم که نبوغْ ویژگی یکدستی نیست که در همۀ افراد به‌صورت یکسان پدیدار شود. نبوغ آینشتاین با نبوغ کوری تفاوت داشت. نبوغ علمی هم با نبوغ موسیقایی تفاوت دارد. اما شهرت معمولاً الگوی پیش‌بینی پذیرتری دارد. وقتی کسی مشهور می‌شود، معمولاً همان‌طور می‌ماند.
اگر آینشتاین در عصری دیگر زندگی می‌کرد، شاید یک فیزیک‌دان بزرگ می‌شد، اما به آینشتاینی که ما می‌شناسیم تبدیل نمی‌شد. اما او در دورانی خاص از زمان می‌زیست، دورانی که چراغ شهرت تازه شروع به درخشش کرده بود و علم هنوز مثل یک ورزش گروهی نشده بود، به همین علت نابغۀ عصر ما شد.

‫این مطلب با همکاری ترجمان در همشهری جوان، منتشر شده است. ‬
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید