متن نامه سعید به شیرین را بخوانید

متن نامه سعید به شیرین را بخوانید

در قسمت بیست و دوم تاسیان، نامه سعید به شیرین، به دست هما رسید. متن نامه‌ای که از رفاقت گفت و تنها راه چاره ما در همه دوران‌ها؛ یعنی گفت‌وگو. این نامه و این سکانس، آنقدر مورد توجه قرار گرفت که اینجا متن پیاده شده و کامل آن را می‌خوانید.

کد خبر : ۲۵۲۰۸۳
بازدید : ۱۸

متن نامه سعید به شیرین در قسمت بیست و دوم سریال تاسیان این است؛

سلام شیرین خانم! کاش می‌شد همه چی برگرده به عقب ولی من همه چی‌مو باختم.

همه چیز از اون روز شروع شد؛ اگه اون روز امیر توی گوته نمی‌گرفتن، شاید الان خیلی چیزا فرق می‌کرد. شاید اگه همه چیز برمی‌گشت به عقب هیچ وقت نمی‌ذاشتم امیر بیاد توی ساواک. اون منو برخلاف مقررات توی اداره دید، منم واسه نجات خودم به رئیس گفتم جذبش کنیم. کاش منو ندیده بود اون وقت اون می‌موند تو چاپخونه -لای تمام کتاباش و  نقاشیای تو-. در و دیوار اتاقش پر بود از تو!

جرم امیر این بود که عاشق شده بود؛ هیچی نمی‌خواست جز تو. کور شده بود، فکر می‌کرد دختر رویاهاش از تو کتابا جون گرفته اومده تو چاپخونه‌ای که کار می‌کرد. کاش هیچ وقت نمی‌رفتی اونجا. کاش هیچ وقت امیر دنبالت نمی‌کرد و خونه‌ات رو یاد نمی‌گرفت. کاش هیچ وقت تو هم دلت براش نمی‌رفت!

آره دلت رفت! تو همونقدر مقصری که امیر، که من. کاش تو بازجویی بهش لبخند نمی‌زدی، کاش تو هم ازش خوشت نیومده بود، کاش بعد از بیرون رفتنش از اتاق جلو آینه به خودت نمی‌رسیدی، کاش بعد از روز بازجویی کادو براش نمی‌آوردی ساواک، کاش باهاش بیرون ساواک قرار نمی‌ذاشتی، با لباسای رنگارنگ دیوونه‌ترش نمی‌کردی. باید بهش می‌گفتی بره؛ نگفتی… پس دوستش داشتی.

وقتی فکر می‌کنم می‌بینم شاید اگه همه با هم حرف می‌زدیم خیلی چیزا اتفاق نمی‌افتاد. نه من و امید می‌افتادیم به جون هم، نه خانواده شما به هم می‌ریخت، نه امیر آواره بود، نه من اخراجی و بی‌هویت

همه این کارا رو کردی، بعد گذاشتی بابات و تیمسار بیان ساواک؟ کاش نمی‌ذاشتی! بابای تو هم مقصره؛ جمشید خیلی مقصره، شاید اگه اون روز لشکرکشی نمی‌کرد ساواک واسه شناسایی بازجوت که به خاطرش نگاه رئیسم روم سنگینی کنه و تحقیر بشم، که حتی توی اتاق شناسایی راهم نده، حالم از پول و قدرت و نفوذش اینقدر به هم نمی‌خورد که بریزم تو کارخونه‌ش، تا بهش بفهمونم کی قوی‌تره!

آره شاید اگه جمشید اون روز نیومده بود ساواک تحقیرم کنه، الان منوچهر سامان زنده بود و خانواده‌اش انقدر درد نمی‌کشیدن. کاش زنده بود و بهش می‌فهموندم که حق نداره به مملکتش خیانت کنه، واسه ۴ تا آدم بی وطن مثل رجب‌زاده. شاید از طریق اون می‌رسیدم به رجب زاده که بچه‌های مردم رو کرده سپر بلای خودش و نفسشو می‌بریدم. اون وقت شاید الان دوستات تو بازاشتگاه نبودن، شاید نادر زنده بود. آره اون وقت من سر جام بودم و خیلی اتفاقا نمی‌افتاد.

ما همه مقصریم، همه؛ حتی تیمسار سالار که جای انجام وظیفه، واسه خاطر پسر یکی‌یه‌دونش افتاده بود دنبال ادب کردن من و امیر، مقصره. بابای امیرم مقصره، اگه عمو رضا هم مدام به پر و پاش نمی‌پیچید، شاید از خونه در نمی‌رفت.

وقتی فکر می‌کنم می‌بینم شاید اگه همه با هم حرف می‌زدیم خیلی چیزا اتفاق نمی‌افتاد. نه من و امید می‌افتادیم به جون هم، نه خانواده شما به هم می‌ریخت، نه امیر آواره بود، نه من اخراجی و بی‌هویت.

من ته خطم! حالا هم همین نامه رو نوشتم که از تو بخوام که یه قراره بذاری که همه‌مون بشینیم با هم حرف بزنیم، ما همین یه راهو داریم. تا بیشتر از این دیر نشده. از بابات بخواه و بشونش بشنوه حرفامونو. اون می‌فهمه، جمشید نجات باهوشه و دنیا دیده، اون زورش می‌رسه که تیمسار و رئیس منو قانع کنه منو برگردونن سر کارم. منم تمام سوءتفاهمای باباتو درباره امیر حل می‌کنم. مگه تو همینو نمی‌خوای؟ ما حواسمون به عشق رفیقمون هست!

منبع: فیلیمو

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید