فیلم "زرد"؛ در تقابل با انگیزههای آرمانی یا منطقی
کد خبر :
۴۶۱۸۹
بازدید :
۱۳۶۹
«زرد» بهعنوان اولین ساخته کارگردانی جوان، فیلمی تأثیرگذار با سبکوسیاق برخی از فیلمهای اخیر سینمای ایران و حتی ارجاع رنگین و معنیدار به سریالهای ساختهشده سالهای قبل، (مانند سریال قرمز) است.
حکایت چند جوان سرخوش و سهلانگار در راه مسافرت به خارج از تهران و مراودات عاشقانه زیرپوستی که ناگهان بروز یک فاجعه، مسائل پیدرپی و تلخی را برایشان رقم زده و انگیزههای درونی افراد را برای دیگری و برای تماشاگر فیلم نمایان میکنند. گو اینکه در ادامه، مسیر و عمق ماجراها ظاهرا حکایت از فروغلتیدن انسان امروز و مشخصا جوان طبقهمتوسطی ایرانی به دام بیاعتمادی و دورویی و عدم گذشت دارد.
تصادف حامد (با حضور شهرام حقیقتدوست، یادآور سریال تلویزیونی «قرمز» با داستان مشابه!) با یک پسربچه در خیابان و فرارکردن دوستش با اتومبیل و سپس بلافاصله مبتلاشدن حامد به نارسایی حاد کبدی که او را راهی بیمارستان کرده و موجب بستریشدنش میشود، آغازگر بروز فاجعه و گره اولیه فیلم است.
در ادامه، همسر حامد، نهال (ساره بیات) بههمراه دوستان دیگر این جوان در تلاش برای یافتن شخصی که بتواند کبدش را برای زندهماندن حامد اهدا کند و متعاقبا تلاش بیوقفه این چند نفر برای تهیه پول هنگفت بابت دریافت کبد اهدایی که شخصی به نام رحیم (علیرضا استادی) درصدد فروش آن به این جوانان مستأصل است، اما این جوانان دقیقا چه هویتی دارند؟
جوانی مخترع و ظاهرا نخبه به نام شهاب (بهرام رادان) همراه با دوست دیگرشان، فرامرز (مهرداد صدیقیان) و دختری دیگر به نام نیکی (بهاره کیانافشار) که همراه با همسر حامد تا قبل از بروز این حوادث، همگی درصدد راهیشدن به خارج از کشور بوده و ظاهرا تمام سرمایه زندگیشان را برای این سفر سرنوشتساز آماده کرده بودند که ناگهان با چنین رویدادهای مخاطرهآمیز و فاجعهباری مواجه شده و تقریبا مانند فرمول روایی برخی دیگر از فیلمهای امروز سینمای ایران (مثلا قاعده بازی، ساخته بهنام بهزادی) بر سر دوراهی سفر به خارج و فراموشکردن دوستشان یا تلاش برای کمک به این دوست بختبرگشته قرار میگیرند.
با این تفاوت که در فیلم «زرد» مسئله رهایی دوست این چند نفر از خطر مرگ در میان است... درواقع پرسش و گره دراماتیک فیلم از همین دوراهی محتمل سرچشمه میگیرد که این چند جوان ایرانی بر سر این دوراهی «وجدانسنج» و «رفاقتمحور» تا چه میزان میتوانند پا روی امیال و آرزوهای فردیشان گذاشته و رفات و نجات دوستشان را به انگیزههای فردیشان ترجیح دهند؟
این در حالی است که همزمان هرکدام از این جوانان، رویکردهای رفتاری و واکنشهای متفاوتی به حادثه پیشآمده بروز میدهند که در یک نگاه نمادین میتواند نمایانگر رانههای ناخودآگاهیهای مختلف در یک انسان واحد هم باشد.
از شخصیت شهاب (بهرام رادان) که ظاهرا با انگیزه «آرمانی» بیشتر از دیگران مدام در فکر تهیه پول درخواستی پیوند کبد حامد است و مدام با فرامرز (مهرداد صدیقیان) و دیگران برسر ترجیح این رفاقت به سفر به خارج درگیر میشود.
جالب اینکه بعدا متوجه میشویم خود شهاب پیش از این خواستگار نهال (ساره بیات) بوده و اکنون با چنین پیشینه احساسیای در تلاش برای نجات همسر عشق پیشین خود؛ یعنی حامد از خطر مرگ است... با چنین انگیزهای، شهاب حتی برای تهیه پول پیوند کبد حامد، به همسر سابقش که فروشنده مغازهای شده هم مراجعه میکند که برخورد و درگیری مشمئزکنندهای میان این زن و شوهر سابق بینشان صورت میپذیرد.
فرامرز که باوجود رفاقت و دلسوزی برای مسئله دوستشان، انگیزه «منطقی» بهمراتب بیشتری برای سفر به خارج از ایران دارد و همچنین نیکی (بهاره کیانافشار) که او هم برای تهیه پول موردنظر به نامزد سابقش سر میزند و از او طلب پول میکند، با این شرط که گذرنامهاش را هم باید بابت ضمانت بازگشت پول نزد نامزد سابقش گرو بگذارد! ...
همه این خردهماجراها در زندگی شخصی این افراد، فضایی تأسفانگیز و هولناک از بیاعتمادی و شرایط انسانی خشن و منفعتطلبانه میان این شخصیتها و در یک نگاه کلی، فضای موجود در زمانه حاضر را به تصویر میکشد.
ضمن اینکه نهال (ساره بیات) با همان نگاه دردمندانه (که همیشه از ساره بیات بازیگر سراغ داریم) در تلاشی رقتانگیز و امیدوارانه برای عبور از حادثه و نجات همسرش، حامد است، اما فاجعه بعدی زمانی رخ میدهد که در میانه تلاش نفسگیر و دردناک این چند نفر برای تهیه هزینه پیوند کبد حامد، سروکله معشوقه جوانتر حامد پیدا میشود و ماجرای این افراد را وارد مرحله دردناکتر و عصبیکنندهتری میکند...
با این چاشنی تراژیک همه تلاشها برای یافتن پول و نجات حامد از مرگ بهیکباره با ورود این معشوقه جوان بهنوعی رنگ میبازد و ما را همراه با این دوستان وفادار بهگونهای ناخودآگاه، گویی در آستانه رضایتی پنهان و ناگفتنی از مرگ چنین همسر خیانتکاری قرار میدهد! ...
هرچند با رفتن این معشوقه جوان و رفعورجوعشدن ارتباط پنهانش با حامد، بهواسطه بزرگواری مادرگونه نهال در بخشیدن حامد، انگیزه تلاش و انتظار برای زندهماندن حامد را باز هم تقویت میکند. همزمان با رویدادن فاجعه بعدی که بهاصطلاح «توزرد از آب درآمدن» اهداکننده کبد؛ یعنی رحیم (علیرضا استادی) بوده و این ماجرا را هم به اتمسفر بیاعتمادی و پنهانکاری موجود میان شخصیتهای مختلف فیلم اضافه میکند که درواقع او هم با دریافت مبلغ هنگفت و همزمان پنهانکردن فرزندخواندگی خودش و نداشتن اعتبار لازم برای اهدای کبد پدرش، گره مشکلات این جوانان را دردناکتر و کورتر میکند....
از سوی دیگر، سررسیدن برادر بزرگتر پسربچهای که ابتدای فیلم با اتومبیل حامد تصادف کرده و ادعای خونخواهیاش از نهال (همسر حامد) گرههای تلخ و دردناک ماجرای این چند نفر را باز هم تلختر و دردناکتر میکند...
درواقع دعوای داخل بیمارستان میان دوستان حامد با این مدعی تازهرسیده و برخوردها و کلماتی که میانشان ردوبدل میشود، اتمسفر بیاعتمادی و خشونت و نفرت میان شخصیتها و البته فضای موجود در چنین جامعهای را به اوج خود میرساند، هرچند این دعوا با دستگیری فرد مدعی خشمگین و پرخاشگر از سوی پلیس فیصله پیدا میکند.
ضمن اینکه در میان این دادوفریادهای تأسفانگیز و مشمئزکننده، پیرمرد ریشسفیدی که در نقطه مقابل این جوانان طبقهمتوسطی، ظاهری سنتی و حتی مذهبی دارد، به شیوه برخی سریالهای صداوسیمایی، برای اهدای بدون قیدوشرط کبد نجاتبخش حامد اعلام آمادگی میکند!
اما در انتها، در اوج چنین فضای تلخ و خشمگینی، نهایتا بارش باران رحمت بهگونهای مجید مجیدیوار و همچنین تماس دوباره رحیم (اهداکننده قلابی کبد) که گویی وجدانش بیدار شده، بهنوعی میتواند نویدبخش لزوم بازیابی مهربانی و گذشت و وجدان انسانی فراموششده در اجتماع و محیطزیست این افراد باشد.
۰