درسهایی از مثنوی معنوی مولانا: «حکایت گرفتن جان مرد در هندوستان!»

زمانی که مرگ انسان فرا برسد کاری جز تسلیم نمیتوان کرد. اما اگر با ترس از مرگ زندگیم کنیم، چنان که در این حکایت مردی که نزد سلیمان میرود از ترس مرگ فرار میکند، چه بسا که مرگ خود را به تعجیل انداخته باشیم.
فرادید| اوج عرفان مولانا در مثنوی معنوی نشو و نما پیدا میکند. این منظومه عظیم که دربردارنده 424 حکایت عرفانی است، علاوه بر زیباییهای ادبی و هنری میتواند درسهای بسیار مهمی برای ما داشته باشد.
به گزارش فرادید، مولانا، مثنوی معنوی را بین سالهای 662 تا 672 و به در خواست یکی از شاگردانش به نام حسامالدین حسن چلبی نوشت. مثنوی معنوی در شش دفتر تالیف شده است که مجموع ابیات آن به 25632 بیت میرسد. عنوان این کتاب برآمده از قالبی است که مولانا برای بیان عقاید عرفانی خود از آن استفاده کرده است. قالب مثنوی به نوعی از شعر میگویند که هر بیت آن دارای قافیهای جداگانه است.
دفتر اول مثنوی
زمانی که مرگ انسان فرا برسد کاری جز تسلیم نمیتوان کرد. اما اگر با ترس از مرگ زندگیم کنیم، چنان که در این حکایت مردی که نزد سلیمان میرود از ترس مرگ فرار میکند، چه بسا که مرگ خود را به تعجیل انداخته باشیم.
زادمردی چاشتگاهی دررسید
در سراعدل سلیمان در دوید
رویش از غم زرد و هر دو لب کبود
پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود؟
گفت عزراییل در من این چنین
یک نظر انداخت پر از خشم و کین
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه!
گفت فرما باد را ای جانپناه
تا مرا زینجا به هندِستان بَرَد
بوک بنده کان طرف شد جان برد
نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمهٔ حرص و امل زآنند خلق
ترس درویشی مثال آن هراس
حرص و کوشش را تو هندستان شناس
باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوی قعر هندستان بر آب
روز دیگر وقت دیوان و لقا
پس سلیمان گفت عزراییل را
کان مسلمان را به خشم از بهر آن
بنگریدی تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم کی کردم نظر
از تعجب دیدمش در رهگذر
که مرا فرمود حق کامروز هان
جان او را تو به هندِستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پَرست
او به هندستان شدن دور اندرست
تو همه کار جهان را همچنین
کن قیاس و چشم بگشا و ببین
از که بگریزیم؟ از خود؟ ای محال
از که برباییم؟ از حق؟ ای وبال