کاشفان گمنام؛ چه کسانی واقعاً قاره آمریکا را کشف کردند؟

برخلاف چیزی که در مدرسه آموختیم، کریستف کلمب آمریکا را کشف نکرد. داستان واقعی فاتحان این قاره چند هزار سال پیش با ردپاهایی مرموز در دل تاریخ آغاز شد.
تصویر پذیرفتهشدهی کتابهای تاریخ مدرسه را همه به یاد داریم: سال ۱۴۹۲ است و کریستف کلمب با سه کشتی کوچک خود، اقیانوس اطلس را درمینوردد و قارهای «نو» را کشف میکند. اما این داستان با همهی شهرتش، تنها فصل آخر کتابی بسیار قدیمی است. حقیقت این است که کلمب با تأخیری چند هزار ساله به آمریکا رسید و پیش از او، ماجراجویان و مهاجران دیگری پا به این سرزمین گذاشته بودند.
وقتی کریستف کلمب به آنسوی اقیانوس اطلس قدم گذاشت، بومیان آمریکا هزاران سال بود در آن سرزمین زندگی میکردند. وایکینگها هم حدود ۵۰۰ سال پیش از او به آن سرزمین قدم گذاشته بودند و حتی شواهدی وجود دارد که نشان میدهد شاید مردم پولینزی نیز پیش از سفرهای کلمب، به نیمکرهی غربی راه یافته بودند. اما پرسش بنیادین همچنان باقی است: نخستین کاشفان قارهی آمریکا چه کسانی بودند؟
کاوش برای یافتن اولین فاتحان آمریکا، ما را به سفری شگفتانگیز در اعماق زمان میبرد. شواهد باستانشناسی تصویری بسیار پیچیدهتر از آنچه در کتابهای درسی خواندهایم، ترسیم میکند. این داستان نه با دریانوردان اروپایی، بلکه با شکارچیان عصر یخبندان آغاز میشود.
خلاصه مقاله:
- هزاران سال پیش از کریستف کلمب، بومیانی در آمریکا زندگی میکردند و وایکینگها و شاید پولینزیها هم زودتر از کلمب به آنجا رسیده بودند.
- نخستین ساکنان آمریکا در عصر یخبندان از شمال سیبری و شرق آسیا آمدند و از «پل زمینی برینگ» میان آسیا و آلاسکا گذشتند. انسانها شاید از ۲۳ هزار سال پیش در این قاره حضور داشتهاند.
- برخی پژوهشها قدمت حضور انسان در آمریکا را حتی بیشتر میدانند. از ابزارهای ۳۰ هزار ساله در مکزیک تا استخوانهای ۱۳۰ هزار ساله در کالیفرنیا، شواهد نشان میدهند مسیر انسان به سوی آمریکا بسیار کهنتر از روایت رسمی بوده است.
- حدود ۵۰۰ سال پیش از کلمب، وایکینگها به نیوفاندلند رسیدند و پایگاهی ساختند. در همان زمان، شواهد ژنتیکی و گیاهشناسی از تماس پولینزیها با مردم آمریکای جنوبی خبر میدهد.
- کلمب دیر رسید، اما تاریخ را تغییر داد. او گمان میکرد به آسیا رسیده، اما سفرش آغازگر عصری از استعمار، بیماری و دگرگونی بود.
نخستین ساکنان قاره آمریکا: فاتحان عصر یخبندان
نخستین ساکنان نیمکرهی غربی، بومیان آمریکا بودند؛ مردمانی که از تبار گروهی باستانی از سیبری شمالی و شرق آسیا سرچشمه میگرفتند. این انسانها احتمالاً از راه خشکی یا دریا، از روی «پل برینگ» میان سیبری و آلاسکا عبور کردند؛ پلی که در دوران یخبندان، آسیا و آمریکای شمالی را بههم متصل میکرد.
پل خشکی برینگ در پایان آخرین عصر یخبندان، یعنی حدود ۳۰ تا ۱۶ هزار سال پیش، دو قارهی آسیا و آمریکا را بههم متصل میکرد. این مسیر طبیعی تنها چند هزار سال دوام داشت و سپس با بالا آمدن سطح دریاها زیر آب رفت. بررسیهای زمینشناسی و ژنتیکی نشان میدهد گروههای انسانی پیش از فرو رفتن این پل زیر آب، از آن برای عبور به سرزمینهای جدید استفاده کردند. دادههای رادیوکربن از غارهای بلوفیش در یوکان کانادا نیز حضور انسان در این منطقه را تا ۲۴ هزار سال پیش نشان میدهد.
زمان دقیق ورود نخستین انسانها به قارهی آمریکا هنوز مورد بحث است. چند پژوهش اخیر نشان میدهند که ردپای فسیلشدهی انسانها در پارک ملی «وایت سندز» در نیومکزیکو، به حدود ۲۱ تا ۲۳ هزار سال پیش بازمیگردد؛ یعنی درست در سردترین بخش آخرین عصر یخبندان (حدود ۲۶٬۵۰۰ تا ۱۹ هزار سال پیش) که شمال قاره زیر یخ و یخچالهای عظیم دفن شده بود.
قدمت ردپای انسانها در نیومکزیکو به حدود ۲۱ تا ۲۳ هزار سال پیش بازمیگردد
همچنین، بررسیهای ژنتیکی بر روی بقایای انسانهای باستانی نشان میدهد مردم معروف به «کلوویس» که حدود ۱۳ هزار سال پیش در آمریکای شمالی زندگی میکردند، از نسل مهاجرانی بودند که از آسیا به قارهی جدید آمدند. مطالعات دیانای باستانی حاکی از آن است که حدود ۸۰ درصد از بومیان امروزی قارهی آمریکا، ریشهای مشترک با جمعیت کلوویس دارند. این پیوستگی ژنتیکی تصویری دقیقتر از مهاجرت و گسترش انسان در قارهی آمریکا به دست میدهد.
بر اساس برخی پژوهشهای بحثبرانگیز، تاریخهای بسیار قدیمیتری نیز مطرح شده است. برای نمونه، در غار «چیکیهویت» در مکزیک ابزارهای سنگی کشف شده که بیش از ۳۰ هزار سال قدمت دارند؛ هرچند هنوز مشخص نیست این سنگها را انسان ساخته یا شکل طبیعی زمینساختی بودهاند.
حتی پژوهشی جنجالی در سال ۲۰۱۷ در نشریه نیچر، کشف استخوانهای ماستودونهایی را در کالیفرنیا گزارش کرد که احتمالاً ۱۳۰ هزار سال پیش توسط انسانها شکسته شده بودند. بااینحال، بسیاری از باستانشناسان نسبت به این نتیجهگیری تردید دارند و احتمال میدهند شکستگی استخوانها ناشی از زمینلرزه یا فعالیت حیوانات بوده باشد.

در مقایسه با دادههای بهدستآمده، شواهد تکاملی جایگاه زمانی محتملتری را آشکار میکنند. قدیمیترین آثار شناختهشده از وجود انسان خردمند (Homo sapiens) به حدود ۳۰۰ هزار سال پیش در مراکش بازمیگردد. نخستین مهاجرت موفق انسانها به آسیا بیش از ۱۰۰ هزار سال پیش رخ داد و ورود آنها به اروپا حدود ۵۵ هزار سال پیش اتفاق افتاد. بنابراین اگر فرض ۱۳۰ هزار سال پیش برای ورود انسان به آمریکا درست باشد، انقلابی در تاریخ بشر خواهد بود.
گرگهای دریا: وایکینگها در سرزمین نو
وایکینگها اما، بسیار دیرتر به صحنه رسیدند. آنها در سدهی یازدهم میلادی، یعنی حدود ۵۰۰ سال پیش از کلمب، به نیمکرهی غربی سفر کردند و حتی در شمال جزیرهی نیوفاندلند، در مکانی به نام «لانس او میدوز»، پایگاهی کوچک ساختند. هنوز مشخص نیست که دقیقاً کدام وایکینگ برای نخستین بار پا به آمریکای شمالی گذاشت، اما رد آن در «حماسههای ایسلندی»، روایتهایی که در سدههای سیزدهم و چهاردهم توسط نوادگان احتمالی وایکینگها نوشته شده، یافت میشود.
بنابراین، میتوانیم بگوییم نخستین اروپاییانی که پا به خاک آمریکا گذاشتند، نه کلمب، بلکه وایکینگها بودند.

در «حماسهی اریک سرخ» نیز آمده است که تاجری به نام بیارنی هریولفسون و خدمهاش احتمالاً در اواخر سدهی دهم میلادی، نخستین وایکینگهایی بودند که قارهی جدید را دیدند. به گفتهی کوین مکالیس، پژوهشگر و متصدی موزهی رومز در نیوفاندلند، کشتی او هنگام حرکت بهسوی گرینلند از مسیر منحرف شد و در امتداد ساحلی ناشناخته که احتمالاً آمریکای شمالی بود، پیش رفت. هریولفسون تصمیم گرفت در ساحل پهلو نگیرد و تنها از کنار آن بگذرد و سپس به گرینلند بازگردد.
در مقابل، «حماسهی گرینلندیها» روایت میکند که لیف اریکسون، پسر اریک سرخ، نخستین وایکینگی بود که در اواخر همان سده به آمریکای شمالی رسید و چندین سفر به آن مکان داشت. بااینحال، روایتهای نورس تأکید دارند که هر تلاشی برای تشکیل مستعمره در آن سرزمین ناکام ماند، زیرا وایکینگها با گروههای بومی آمریکا درگیر شدند و از نظر جمعیتی بهشدت در اقلیت بودند.
در حدود سال ۱۰۰۰ میلادی، لیف اریکسون از گرینلند به سوی غرب دریانوردی کرد و به منطقهای رسید که در اساطیر نورس «وینلند» نامیده شده است. در دههی ۱۹۶۰، باستانشناسان در لانس او میدوز در نیوفاندلند کانادا بقایای یک سکونتگاه وایکینگی یافتند که حضور اسکاندیناویاییها در آمریکای شمالی را تأیید کرد. پژوهشهای اخیر با بهرهگیری از روشهای پیشرفتهی تاریخگذاری، نشان دادهاند این مکان حدود سال ۱۰۲۱ میلادی مسکونی بوده است.
پولینزیها: ناخداهای اقیانوس آرام
افزونبر روایتهای یادشده، نظریهای دیگر هم وجود دارد: شاید مردم پولینزی قرنها پیش از کلمب به نیمکرهی غربی رسیده باشند. پژوهشی ژنتیکی در سال ۲۰۲۰ نشان داد که حدود ۸۰۰ سال پیش، میان مردم پولینزی و بومیان آمریکای جنوبی، احتمالاً از منطقهای که امروزه کلمبیاست، تبادل ژنتیکی رخ داده است. هنوز معلوم نیست این ارتباط نتیجهی سفر پولینزیها به آمریکا بوده یا برعکس، اما نشان میدهد اقیانوس آرام سدی عبورناپذیر نبوده است.

از سوی دیگر، گیاهانی بومی قارهی آمریکا، مانند سیبزمینی شیرین، در بسیاری از جزایر پولینزی یافت شدهاند. این مسئله موجب بحثی طولانی شده که آیا این گیاهان را انسانها به جزایر بردهاند یا جریانهای اقیانوسی.
مطالعهای در سال ۲۰۲۴ که بقایای گیاهی از جزیرهی راپا نویی (جزیرهی ایستر) را بررسی کرد، نشان داد مردم آنجا حدود هزار سال پیش گیاهانی از آمریکای جنوبی مصرف میکردند که نشانهای قوی از تماس انسانی میان دو سوی اقیانوس است.
تاریخ ارتباط انسان با قاره آمریکا بسیار پیچیدهتر از روایتهای رسمی است
افزون بر وایکینگها و پولینزیها، نظریههایی وجود دارد که از احتمال سفرهای دیگر به قارهی آمریکا سخن میگویند. برخی مورخان معتقدند دریانوردان چینی در دوران ژنگهه در اوایل قرن پانزدهم، یا حتی راهبان ایرلندی در قرن ششم میلادی، ممکن است به سواحل آمریکای شمالی رسیده باشند. هرچند شواهد قطعی برای این فرضیهها وجود ندارد، این دیدگاهها نشان میدهند که تاریخ ارتباط انسان با قارهی آمریکا احتمالاً بسیار پیچیدهتر از روایتهای رسمی است.
ماجرای کریستف کلمب: مردی که دیر رسید اما تاریخ را تغییر داد
و سرانجام نوبت به کریستف کلمب میرسد؛ مردی که بهسبب سفرهایش شهرتی جهانی یافت، اما تا پایان عمر باور داشت به آسیا رسیده است. به گفتهی آیدا آلتمن، استاد بازنشستهی تاریخ در دانشگاه فلوریدا، او شهرت و اعتبارش را بر این فرض بنا کرده بود که با سفرش به آسیا میرسد. همین باور موجب شد سرمایهگذاران از او حمایت کنند و عقبنشینی از آن برایش غیرممکن شود.
کلمب انگیزهی مالی هم داشت، چون دولت اسپانیا به او وعدهی لقبهای بزرگ و سهمی از سود تجارت با آسیا داده بود، البته فقط در صورتی که واقعاً مسیر تازهای به آن قاره یافته باشد. در اواخر عمر، دیدگاه او تا حدی تغییر کرد. به گفتهی آنا سورانی، استاد تاریخ از کالج اندیکات در ماساچوست، کلمب در نوشتههای پایانیاش از سرزمینهایی که دیده بود بهعنوان نوعی «بهشت» یاد میکرد؛ توصیفی که نشان میدهد شاید در نهایت پذیرفته بود دنیایی تازه یافته است.
اگرچه کریستوف کلمب دنیای جدیدی را به روی اروپاییان گشود، قارهی تازه کشفشده به نام او نامگذاری نشد. در اوایل قرن شانزدهم، نقشهسازان اروپایی از گزارشهای آمریگو وسپوچی، کاوشگر ایتالیایی، بهره گرفتند. او نخستین کسی بود که دریافت این سرزمین بخشی از آسیا نیست، بلکه قارهای ناشناخته است. در نتیجه، در نقشههای بعدی، سرزمینهای نو به افتخار او «آمریکا» نام گرفتند.

صرفنظر از باور شخصی کلمب، تأثیر سفرهایش بر تاریخ جهان انکارناپذیر است. ارتباط اروپا با قارهی آمریکا آغازگر موجی از استعمار، تبادلات فرهنگی و البته، فجایع انسانی شد؛ بومیان قاره بر اثر بیماریها و جنگها نابود شدند و مهاجران اروپایی سرانجام کشورهایی تازه در دو سوی قارهی آمریکا بنا کردند؛ جهانی نو که از خاک و خون جهان کهن زاده شد.
در پایان، مفهوم «کشف» نیز در زمینهی قاره آمریکا محل بحث است. قارهای که میلیونها نفر پیش از ورود اروپاییان در آن زندگی میکردند، چگونه میتواند «کشف» شده باشد؟ وقتی کریستوف کلمب و همراهانش در سال ۱۴۹۲ به سواحل باهاما رسیدند، تمدنهای پیشرفتهای در سراسر قاره شکوفا بودند؛ از امپراتوریهای آزتک و اینکا گرفته تا جوامع شهری و کشاورزی در شمال قاره. از این منظر، سفر کلمب بیش از آنکه کشفی نو باشد، آغازگر عصری از تماس میان دو دنیای جدا از هم بود؛ تماسی که پیامدهای عمیقی بر هر دو سو گذاشت.
ورود اروپاییان به دنیای جدید تنها آغاز عصری از کاوش نبود، بلکه بهزودی به دوران تسخیر و استعمار بدل شد. بیماریهایی چون آبله، سرخک و آنفلوآنزا که توسط مهاجران وارد قاره شدند، جمعیتهای بومی را بهشدت کاهش دادند. همزمان، بسیاری از بومیان به بردگی گرفته شدند یا زمینهایشان را از دست دادند. این تحولات ساختار اجتماعی، فرهنگی و زیستی قاره را برای همیشه تغییر داد.
تا مدتها، کریستوف کلمب در ایالات متحده بهعنوان قهرمان ملی شناخته میشد و از سال ۱۹۳۷، روزی با نام «روز کلمب» در تقویم رسمی ثبت شد. بااینحال، در سالهای اخیر این مناسبت با انتقادهای گستردهای روبهرو شده است. بسیاری از ایالتها اکنون به جای آن «روز مردم بومی» را جشن میگیرند تا یاد و فرهنگ ساکنان اولیهی قاره زنده بماند. این تغییر، نمادی از بازنگری تاریخی در روایتهای کلاسیک اکتشاف و استعمار است.
شاید هیچکس واقعاً آمریکا را کشف نکرد، زیرا این سرزمین پیش از هر پرچم و نامی، خانهی انسانهایی بود که داستانشان هنوز کامل کشف نشده است.
منبع: عصر ایران