بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «دوست و دشمن تان را بشناسید!»

بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «دوست و دشمن تان را بشناسید!»

رسیدن ماه اردیبهشت می‌تواند بهانه مناسبی برای سعدی‌خوانی باشد، چرا که علاوه بر مصادف‌شدن با روز بزرگداشت او، روایت است که گلستان و بوستان نیز در این ماه سروده شده‌اند.

کد خبر : ۲۳۸۸۳۵
بازدید : ۹۸۵

فرادید| سعدی بوستان و گلستان را در اردیبهشت‌ماه سال 655 و 656 هجری سرود و دو تا از حکمت‌آموزترین و در عین حال شیرین‌ترین آثار ادبیات فارسی را به وجود آورد. شاید همین شیرینی و پندآموزی این دو اثر سعدی است که باعث شده است که استاد اصغر دادبه معتقد باشند که مدخل آشنایی با ادبیات فارسی باید بوستان و گلستان سعدی باشد.

به گزارش فرادید، تنوع داستان‌ در آثار سعدی بسیار زیاد است. او هر بار داستان جدیدی برای گفتن دارد و الحق که هر بار به زیباترین شکل ممکن این کار را انجام می‌دهد. لطف سخن او باعث می‌شود که مخاطب علاوه بر یادگیری لذت هم ببرد. بوستان نخستین اثر سعدی است و سعدی این منظومه عظیم را در سفر نوشت و یکی از ماندگارترین آثار ادبیات فارسی را به آحاد مرد جهان هدیه کرد.

باب اول: در عدل و تدبیر و رای

پادشاهی که زیردستانش را از دشمنان تشخیص ندهد، به مرور باعث دلسردی زیردستان خود خواهد شد. این مسئله تنها در مورد پادشاهان صادق نیست که در واقع هر انسانی با تحویل‌نگرفتن و نشناختن اطرافیانش در واقع خود را از چشم آن‌ها خواهد انداخت. همه ما دوست داریم که آشنایان ما، ما را به خاطر بسپارند و اگر چنین نباشد احتمالا لوازم رنجش‌خاطر ما فراهم می‌شود. چنان که در این حکایت هم خواهید دید که شبان چگونه از رفتار پادشاه ناراحت شده و او را سرزنش می‌کند.

شنیدم که دارای فرخ تبار

ز لشکر جدا ماند روز شکار

 

دوان آمدش گله‌بانی به پیش

به دل گفت دارای فرخنده کیش

 

مگر دشمن است این که آمد به جنگ

ز دورش بدوزم به تیر خدنگ

 

کمان کیانی به زه راست کرد

به یک دم وجودش عدم خواست کرد

 

بگفت ای خداوند ایران و تور

که چشم بد از روزگار تو دور

 

من آنم که اسبان شه پرورم

به خدمت بدین مرغزار اندرم

 

ملک را دل رفته آمد به جای

بخندید و گفت: ای نکوهیده رای

 

تو را یاوری کرد فرخ سروش

وگر نه زه آورده بودم به گوش

 

نگهبان مرعی بخندید و گفت:

نصیحت ز منعم نباید نهفت

 

نه تدبیر محمود و رای نکوست

که دشمن نداند شهنشه ز دوست

 

چنان است در مهتری شرط زیست

که هر کهتری را بدانی که کیست

 

مرا بارها در حضر دیده‌ای

ز خیل و چراگاه پرسیده‌ای

 

کنونت به مهر آمدم پیشباز

نمی‌دانیم از بداندیش باز

 

توانم من، ای نامور شهریار

که اسبی برون آرم از صد هزار

 

مرا گله‌بانی به عقل است و رای

تو هم گله خویش باری، بپای

 

در آن تخت و ملک از خلل غم بود

که تدبیر شاه از شبان کم بود

۵
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید