روزی ۲۰۰هزار تومان درآمد؟
با این که اغلب جنسهایی که میفروشند چینی است ولی به گفته تعدادی از مشتریان کار راهانداز است. از گلسری که میتوان با ۵۰۰تومان ناقابل خرید تا انواع لوازم خیاطی و خوراکی و لوازم آرایش که تا ۱۰هزار تومان و حتی ارزانتر از آنچه تصور کنیم یافت میشود.
کد خبر :
۲۵۵۰۳
بازدید :
۲۹۶۰
از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در بساطشان پیدا میشود.
ماهنامه همشهری ماه نوشت: با این که اغلب جنسهایی که میفروشند چینی است ولی به گفته تعدادی از مشتریان کار راهانداز است. از گلسری که میتوان با ۵۰۰تومان ناقابل خرید تا انواع لوازم خیاطی و خوراکی و لوازم آرایش که تا ۱۰هزار تومان و حتی ارزانتر از آنچه تصور کنیم یافت میشود.
جایی که دربارهاش صحبت میکنیم بازار تهران یا فروشگاه زنجیرهای وسط شهر نیست. اینجا زیر پوست شهر است.
«جایی که قطارهایی با سرعت برق آدمهایی را که اغلب عجله دارند و حوصله چندانی برای تحمل ترافیک سرسامآور ندارند، جابهجا میکنند. مدتی است که مسئولان شهر درصدد جمعآوری و ساماندهی دستفروشان هستند. برنامههایی اعلام کردند ولی هنوز وعدهها عملی نشده است.
تعداد دستفروشان مترو کمتر نشده و حتی بیشتر از گذشته است و هنوز به فعالیت پررونقشان ادامه میدهند. کار دشواری بسیاری دارد. هم برای دستفروشان، هم برای مسئولان مترو که بتوانند این حجم از دستفروشان را جمعوجور کنند. از آن طرف خب معیشتشان چه میشود؟ جواب مردم را که میدهد؟ مزاحمتهای اینها چه میشود؟
خبر دارم جنسهایشان قاچاق است
گویا شبکه ارتباطی گستردهای میان فروشندگان مترو وجود دارد. چند دقیقه حضور در یکی از واگنهای مترو کافی است تا با جمعیت زیادی از فروشندگان روبهرو شویم که هر کدام با در دست داشتن کالایی راهشان را از میان جمعیت مسافران باز میکنند و با تبلیغ محصولاتشان به بازاریابی و فروش اجناس مشغول هستند.
وقتی قطار در ایستگاه «طالقانی» میایستد، مردی قدبلند با چهرهای سیاه و آفتابسوخته وارد واگن میشود.
قطار حرکت میکند و مرد که انگار خیالش از مأموران راحت شده باشد، چند دست لباس مردانه برمیدارد و بلند فریاد میزند: «لباس مردانه ۱۰هزار تومان» به عدهای خرید لباسها را پیشنهاد میکند و میگوید کیفیتش خوب است.
آنها هم با سر و دست نشان میدهند که نمیخواهند. هنوز در واگن راه میرود و فریاد میزند و جنسش را تبلیغ میکند تا این که یکی از مسافران صدایش میکند. مشتری میگوید: «فقط همین چند رنگ را داری؟»
مرد فروشنده میگوید: «چه رنگی میخواهی؟ بعد دست در کیسه میکند و رنگهای متنوعتری رو میکند. مرد خوشپوشی که کنارم نشسته زیر لب به گونهای که متوجه صحبتش میشوم میگوید: «معلوم نیست این لباسها را از کجا آورده که این قیمت میفروشد.» فرد دیگری پاسخ میدهد: «فکر میکنید لباسی که تن ماست از کجا آمده؟ همه جا همین طور است. اینها مالیات نمیدهند. میتوانند ارزانتر بفروشند. در ضمن خبر دارم که معمولا جنسهایشان قاچاق است.»
روزی ۲۰۰هزار تومان درآمد
مرد فروشنده با کلی تبلیغ درباره کالایش و چانه زدن با مشتری بالاخره با دو هزار تومان تخفیف جنسش را میفروشد.
چند ایستگاه جلوتر مرد دستفروش بعد از این که کل مترو را یک بار طی کرده از قطار پیاده میشود.
فضا ساکت است. بیشتر افرادی که در قطار نشستهاند، سرشان با تلفن همراهشان گرم است که یکی از دور صدا میزد: «آدامس فقط هزار تومان با طعمهای مختلف.»
گروهی همچنان بیاعتنا هستند و گروهی مشتاقانه منتظرند که فروشنده جلو بیاید تا از او آدامس بخرند. فروشنده به من که میرسد، میگوید: «آقا! آدامس نمیخواهی؟»
از آن جایی که دوست دارم بعد از این همه تبلیغ زنده طعم آدامساش را بچشم میگویم: «یکی بدهید!» آدامس را فقط چند دقیقه میجوم که طعم تندش به بیطعمی عجیبی تبدیل میشود. فروشنده که به دلیل بار سبکش خیلی راحت این طرف و آن طرف میرود، بعد از این که نیمی از آدامسهایش را طی چند دقیقه میفروشد کنارم مینشیند.
میگویم: «بیکار هستم و دنبال کار میگردم. چطور میتوانم وسیلهای تهیه کنم و در مترو بفروشم؟»
میگوید: «۱۰۰هزار تومان بدهی، راهش را نشانت میدهم. آن وقت نصف روز کار میکنی و ۲۰۰ تا ۳۰۰هزار تومان درآمد داری.» اسمش را میپرسم و با تعجب میگویم: «واقعا راست میگویی؟» خودش را «حامد» معرفی میکند و میگوید: «دروغم کجا بود؟» من که پول چندانی همراهم نیست، میگویم: «میدهم ولی اول بگو چه کار باید انجام دهم؟»حامد میگوید: «پس همراهم بیا.»
با یک تعهد آزادم میکنند
وقتی قطار در ایستگاه «تجریش» میایستد، با حامد سوار قطار برگشت میشویم. میگوید: «یک سال است از کرمانشاه آمدهام تا کار کنم و برای زن و بچهام خرجی بفرستم. خیلی دنبال کار گشتم تا این که مثل شما با یک نفر به نام غلام آشنا شدم. او مرا با مردی آشنا کرد که عمدهفروش آدامس است.
هر روز آدامسها را با وانت میآورد تا بفروشیم. پول کمی برای شروع کار لازم است. با ۱۰۰هزار تومان میتوانی شروع کنی. میتوانی سه بسته ۵۰ عددی بخری که اگر زرنگ باشی طی یکی، دو ساعت میفروشی.
لحظهای سکوت میکند و میگوید: «ما منطقهبندی داریم. یعنی مثلا من در چند ایستگاه و در یک خط میتوانم بفروشم. خط و ایستگاهم که تمام شد، باید از قطار خارج شوم.» میپرسم: «چند بار گیر مأموران مترو افتادهای؟» میگوید: «نگران نباش! کاری ندارند. فقط جنسها را میگیرند. چند بار مرا گرفتند ولی با یک تعهد آزادم میکردند. البته از آن جایی که تعداد فروش تقریبیام را در یک ساعت میدانم زیادتر از آن در دستم نمیگیرم. ولی بالاخره ضرر است.»
حامد با تلفنش شماره میگیرد که از صحبتهایش معلوم میشود فروشنده عمدهای است که دربارهاش صحبت میکرد. میگوید: «یک نفر همراهم است که میخواهم معرفی کنم.» رنگ چهرهاش سرخ میشود و چند بار میگوید: «باشه باشه!» و خداحافظی میکند. درست متوجه نمیشوم ماجرا از چه قرار است ولی زمانی که به ایستگاه «۱۵خرداد» میرسیم در حالی که واگن خیلی شلوغ شده حامد میگوید: «همین جا باید پیاده شویم.» با سرعت از واگن خارج و در میان جمعیت ناپدید میشود.
قواعد فروشندگی
دوباره سوار قطاری میشوم که به طرف ایستگاه امام خمینی(ره) میرود. چند فروشنده وارد واگن میشوند.
یکی کمربند دو هزار تومانی میفروشد و دیگری سوزن و باتری قلمی دارد. چند نفر دیگر هم در حال فروختن اسباببازی و دفترچه یادداشت هستند که همه اینها هزار تومان قیمت دارد. نکته جالبتر این که هیچکدام از فروشندگان یک قطار جنسهای مشابه ندارند. شبکهای به ظاهر منظم که این امکان را به فروشندگان مترو میدهد تا بازار یکدیگر را نشکنند و قواعد فروشندگی جوانمردانه را رعایت کنند.
این روزها آن قدر تعداد فروشندگانی که در میان کالاهایشان از لوازم بهداشتی تا لوازم صوتی و تصویری پیدا میشود، زیاد شده که دیگر فروشندگی در مترو از یک پدیده تبدیل به یک عادت یا حتی جزئی از شبکه متروی شهر شده است.
در این فکرها هستم که یکی از مسافران کمربندفروش را صدا میکنم و میگویم: «جنس این کمربند چیه؟» با چهرهای جدی میگوید: «چرم است.» میگویم: «مگه قیمت چرم این میشود؟» با لحنی که انگار به او برخورده باشد، میگوید: «خریدار نیستی. من حداقل روزی ۱۰۰ کمربند میفروشم.»
در همین حال یکی از مسافران که سنوسالی دارد داغ دلش تازه میشود و میگوید: «نخر پسرم! مادر بچهها هر وقت مترو میآید از اینها جنس میخرد ولی دو روز هم کار نمیکند. کاسبهای اینجا مثل فروشندگان بازار مکاره هستند. نمیتوان به آنان اعتماد کرد. البته اینها هم جوان هستند و نیاز به کار دارند. در این وضعیت اقتصادی حق دارند. باید نان دربیاورند. دولت باید ساماندهیشان کند که اینها هدفدار شوند.»
فروشندگی شغل دوم ماست
برخی اصرار فروشنده را در معرفی و فروش جنسش با روی باز و لبخند پاسخ میدهند و فارغ از این که آیا کالایی که میخرند علاوه بر قیمت مناسب، کیفیت خوبی هم دارد یا نه به سرعت دست به جیب میشوند.
برخی دیگر هم با اخم و روی ترش با آنها برخورد میکنند و حضور آنها را در مترو باعث سلب آسایش مسافران میدانند. موضوع حضور فروشندگان مترو در واگنهای ویژه بانوان نمود بیشتری دارد و به نظر میرسد که بازار این فروشندگان در واگنهای بانوان داغتر است.
وقتی با «هومن» ۳۷ساله یکی از دستفروشان مترو همصحبت میشوم، میگوید که بیش از پنج سال است از طریق دستفروشی مخارج زندگیاش را تأمین میکند: «برخی فروشندههای مترو به دلیل نیاز مالی و پیدا نکردن شغل مناسب دست به این کار زدهاند و برخی دیگر هم که نیاز مالی اولویتشان نبوده و صرفا برای این که درآمدی داشته باشند شغل فروشندگی در مترو را انتخاب کردهاند.
اما گاهی برخی مسافران برخورد تندی با فروشندهها میکنند که البته گاهی هم حق با آنهاست. این روزها تعداد فروشندگان آن قدر زیاد شده که دیگر مانند قبل برای ما درآمد چندانی هم ندارد و همین هم باعث میشود که گاهی تعداد زیاد فروشندهها باعث آزار مسافران شود.»
قطار به ایستگاه امام خمینی(ره) نزدیک میشود. چند فروشندهای که پس از فروش کالایشان نشستهاند همراه با مسافران پیاده میشوند و در محوطه ایستگاه به انتظار قطار بعدی مینشینند.»
ماهنامه همشهری ماه نوشت: با این که اغلب جنسهایی که میفروشند چینی است ولی به گفته تعدادی از مشتریان کار راهانداز است. از گلسری که میتوان با ۵۰۰تومان ناقابل خرید تا انواع لوازم خیاطی و خوراکی و لوازم آرایش که تا ۱۰هزار تومان و حتی ارزانتر از آنچه تصور کنیم یافت میشود.
جایی که دربارهاش صحبت میکنیم بازار تهران یا فروشگاه زنجیرهای وسط شهر نیست. اینجا زیر پوست شهر است.
«جایی که قطارهایی با سرعت برق آدمهایی را که اغلب عجله دارند و حوصله چندانی برای تحمل ترافیک سرسامآور ندارند، جابهجا میکنند. مدتی است که مسئولان شهر درصدد جمعآوری و ساماندهی دستفروشان هستند. برنامههایی اعلام کردند ولی هنوز وعدهها عملی نشده است.
تعداد دستفروشان مترو کمتر نشده و حتی بیشتر از گذشته است و هنوز به فعالیت پررونقشان ادامه میدهند. کار دشواری بسیاری دارد. هم برای دستفروشان، هم برای مسئولان مترو که بتوانند این حجم از دستفروشان را جمعوجور کنند. از آن طرف خب معیشتشان چه میشود؟ جواب مردم را که میدهد؟ مزاحمتهای اینها چه میشود؟
خبر دارم جنسهایشان قاچاق است
گویا شبکه ارتباطی گستردهای میان فروشندگان مترو وجود دارد. چند دقیقه حضور در یکی از واگنهای مترو کافی است تا با جمعیت زیادی از فروشندگان روبهرو شویم که هر کدام با در دست داشتن کالایی راهشان را از میان جمعیت مسافران باز میکنند و با تبلیغ محصولاتشان به بازاریابی و فروش اجناس مشغول هستند.
وقتی قطار در ایستگاه «طالقانی» میایستد، مردی قدبلند با چهرهای سیاه و آفتابسوخته وارد واگن میشود.
قطار حرکت میکند و مرد که انگار خیالش از مأموران راحت شده باشد، چند دست لباس مردانه برمیدارد و بلند فریاد میزند: «لباس مردانه ۱۰هزار تومان» به عدهای خرید لباسها را پیشنهاد میکند و میگوید کیفیتش خوب است.
آنها هم با سر و دست نشان میدهند که نمیخواهند. هنوز در واگن راه میرود و فریاد میزند و جنسش را تبلیغ میکند تا این که یکی از مسافران صدایش میکند. مشتری میگوید: «فقط همین چند رنگ را داری؟»
مرد فروشنده میگوید: «چه رنگی میخواهی؟ بعد دست در کیسه میکند و رنگهای متنوعتری رو میکند. مرد خوشپوشی که کنارم نشسته زیر لب به گونهای که متوجه صحبتش میشوم میگوید: «معلوم نیست این لباسها را از کجا آورده که این قیمت میفروشد.» فرد دیگری پاسخ میدهد: «فکر میکنید لباسی که تن ماست از کجا آمده؟ همه جا همین طور است. اینها مالیات نمیدهند. میتوانند ارزانتر بفروشند. در ضمن خبر دارم که معمولا جنسهایشان قاچاق است.»
روزی ۲۰۰هزار تومان درآمد
مرد فروشنده با کلی تبلیغ درباره کالایش و چانه زدن با مشتری بالاخره با دو هزار تومان تخفیف جنسش را میفروشد.
چند ایستگاه جلوتر مرد دستفروش بعد از این که کل مترو را یک بار طی کرده از قطار پیاده میشود.
فضا ساکت است. بیشتر افرادی که در قطار نشستهاند، سرشان با تلفن همراهشان گرم است که یکی از دور صدا میزد: «آدامس فقط هزار تومان با طعمهای مختلف.»
گروهی همچنان بیاعتنا هستند و گروهی مشتاقانه منتظرند که فروشنده جلو بیاید تا از او آدامس بخرند. فروشنده به من که میرسد، میگوید: «آقا! آدامس نمیخواهی؟»
از آن جایی که دوست دارم بعد از این همه تبلیغ زنده طعم آدامساش را بچشم میگویم: «یکی بدهید!» آدامس را فقط چند دقیقه میجوم که طعم تندش به بیطعمی عجیبی تبدیل میشود. فروشنده که به دلیل بار سبکش خیلی راحت این طرف و آن طرف میرود، بعد از این که نیمی از آدامسهایش را طی چند دقیقه میفروشد کنارم مینشیند.
میگویم: «بیکار هستم و دنبال کار میگردم. چطور میتوانم وسیلهای تهیه کنم و در مترو بفروشم؟»
میگوید: «۱۰۰هزار تومان بدهی، راهش را نشانت میدهم. آن وقت نصف روز کار میکنی و ۲۰۰ تا ۳۰۰هزار تومان درآمد داری.» اسمش را میپرسم و با تعجب میگویم: «واقعا راست میگویی؟» خودش را «حامد» معرفی میکند و میگوید: «دروغم کجا بود؟» من که پول چندانی همراهم نیست، میگویم: «میدهم ولی اول بگو چه کار باید انجام دهم؟»حامد میگوید: «پس همراهم بیا.»
با یک تعهد آزادم میکنند
وقتی قطار در ایستگاه «تجریش» میایستد، با حامد سوار قطار برگشت میشویم. میگوید: «یک سال است از کرمانشاه آمدهام تا کار کنم و برای زن و بچهام خرجی بفرستم. خیلی دنبال کار گشتم تا این که مثل شما با یک نفر به نام غلام آشنا شدم. او مرا با مردی آشنا کرد که عمدهفروش آدامس است.
هر روز آدامسها را با وانت میآورد تا بفروشیم. پول کمی برای شروع کار لازم است. با ۱۰۰هزار تومان میتوانی شروع کنی. میتوانی سه بسته ۵۰ عددی بخری که اگر زرنگ باشی طی یکی، دو ساعت میفروشی.
لحظهای سکوت میکند و میگوید: «ما منطقهبندی داریم. یعنی مثلا من در چند ایستگاه و در یک خط میتوانم بفروشم. خط و ایستگاهم که تمام شد، باید از قطار خارج شوم.» میپرسم: «چند بار گیر مأموران مترو افتادهای؟» میگوید: «نگران نباش! کاری ندارند. فقط جنسها را میگیرند. چند بار مرا گرفتند ولی با یک تعهد آزادم میکردند. البته از آن جایی که تعداد فروش تقریبیام را در یک ساعت میدانم زیادتر از آن در دستم نمیگیرم. ولی بالاخره ضرر است.»
حامد با تلفنش شماره میگیرد که از صحبتهایش معلوم میشود فروشنده عمدهای است که دربارهاش صحبت میکرد. میگوید: «یک نفر همراهم است که میخواهم معرفی کنم.» رنگ چهرهاش سرخ میشود و چند بار میگوید: «باشه باشه!» و خداحافظی میکند. درست متوجه نمیشوم ماجرا از چه قرار است ولی زمانی که به ایستگاه «۱۵خرداد» میرسیم در حالی که واگن خیلی شلوغ شده حامد میگوید: «همین جا باید پیاده شویم.» با سرعت از واگن خارج و در میان جمعیت ناپدید میشود.
قواعد فروشندگی
دوباره سوار قطاری میشوم که به طرف ایستگاه امام خمینی(ره) میرود. چند فروشنده وارد واگن میشوند.
یکی کمربند دو هزار تومانی میفروشد و دیگری سوزن و باتری قلمی دارد. چند نفر دیگر هم در حال فروختن اسباببازی و دفترچه یادداشت هستند که همه اینها هزار تومان قیمت دارد. نکته جالبتر این که هیچکدام از فروشندگان یک قطار جنسهای مشابه ندارند. شبکهای به ظاهر منظم که این امکان را به فروشندگان مترو میدهد تا بازار یکدیگر را نشکنند و قواعد فروشندگی جوانمردانه را رعایت کنند.
این روزها آن قدر تعداد فروشندگانی که در میان کالاهایشان از لوازم بهداشتی تا لوازم صوتی و تصویری پیدا میشود، زیاد شده که دیگر فروشندگی در مترو از یک پدیده تبدیل به یک عادت یا حتی جزئی از شبکه متروی شهر شده است.
در این فکرها هستم که یکی از مسافران کمربندفروش را صدا میکنم و میگویم: «جنس این کمربند چیه؟» با چهرهای جدی میگوید: «چرم است.» میگویم: «مگه قیمت چرم این میشود؟» با لحنی که انگار به او برخورده باشد، میگوید: «خریدار نیستی. من حداقل روزی ۱۰۰ کمربند میفروشم.»
در همین حال یکی از مسافران که سنوسالی دارد داغ دلش تازه میشود و میگوید: «نخر پسرم! مادر بچهها هر وقت مترو میآید از اینها جنس میخرد ولی دو روز هم کار نمیکند. کاسبهای اینجا مثل فروشندگان بازار مکاره هستند. نمیتوان به آنان اعتماد کرد. البته اینها هم جوان هستند و نیاز به کار دارند. در این وضعیت اقتصادی حق دارند. باید نان دربیاورند. دولت باید ساماندهیشان کند که اینها هدفدار شوند.»
فروشندگی شغل دوم ماست
برخی اصرار فروشنده را در معرفی و فروش جنسش با روی باز و لبخند پاسخ میدهند و فارغ از این که آیا کالایی که میخرند علاوه بر قیمت مناسب، کیفیت خوبی هم دارد یا نه به سرعت دست به جیب میشوند.
برخی دیگر هم با اخم و روی ترش با آنها برخورد میکنند و حضور آنها را در مترو باعث سلب آسایش مسافران میدانند. موضوع حضور فروشندگان مترو در واگنهای ویژه بانوان نمود بیشتری دارد و به نظر میرسد که بازار این فروشندگان در واگنهای بانوان داغتر است.
وقتی با «هومن» ۳۷ساله یکی از دستفروشان مترو همصحبت میشوم، میگوید که بیش از پنج سال است از طریق دستفروشی مخارج زندگیاش را تأمین میکند: «برخی فروشندههای مترو به دلیل نیاز مالی و پیدا نکردن شغل مناسب دست به این کار زدهاند و برخی دیگر هم که نیاز مالی اولویتشان نبوده و صرفا برای این که درآمدی داشته باشند شغل فروشندگی در مترو را انتخاب کردهاند.
اما گاهی برخی مسافران برخورد تندی با فروشندهها میکنند که البته گاهی هم حق با آنهاست. این روزها تعداد فروشندگان آن قدر زیاد شده که دیگر مانند قبل برای ما درآمد چندانی هم ندارد و همین هم باعث میشود که گاهی تعداد زیاد فروشندهها باعث آزار مسافران شود.»
قطار به ایستگاه امام خمینی(ره) نزدیک میشود. چند فروشندهای که پس از فروش کالایشان نشستهاند همراه با مسافران پیاده میشوند و در محوطه ایستگاه به انتظار قطار بعدی مینشینند.»
۰