تصاویر؛ از فارست گامپ تا جوکر: بزرگترین دروغگوهای تاریخ سینما!

تصاویر؛ از فارست گامپ تا جوکر: بزرگترین دروغگوهای تاریخ سینما!

سینما، این هنر فریب‌آمیز، همیشه ما را به بازی می‌گیرد. از فارست گامپِ ساده‌دل تا جوکرِ روان‌پریش، راویان غیرقابل اعتماد نه‌تنها داستان‌ها، بلکه درک ما از حقیقت را دستکاری می‌کنند. این فیلم‌ها به ما یادآوری می‌کنند که روایت همیشه یک طرفه نیست، گاهی اوقات، واقعیت چیزی است که ما انتخاب می‌کنیم باور کنیم. چه باور کنیم که پی با یک ببر در قایق بود، چه فکر کنیم آن موجودات درنده نماد تاریکی‌های انسانی بودند، هر دو روایت به یک اندازه معتبرند.

کد خبر : ۲۶۳۲۰۰
بازدید : ۲

سینما اغلب شما را به احساس احمق بودن می‌اندازد. البته از جنبه‌ی خوب آن. فیلمسازان به شیوه‌های مختلفی با روایت بازی می‌کنند تا پیش‌بینی‌ پذیری را کاهش دهند و اثرگذاری نقطه‌ی اوج را افزایش دهند. یکی از این تکنیک‌ها، استفاده از «راوی غیرقابل اعتماد» است که داستان را به نفع منافع خود تحریف می‌کند. برای درک بهتر سینما، من در این مقاله «گیمفا» فیلم‌هایی را گردآوری کردم که شخصیت‌هایشان نه‌تنها تماشاگر، بلکه دیگر کاراکترها و حتی خودشان را فریب می‌دهند. در ادامه با جوکر، پاتریک بیتمن و حتی فارست گامپ به دل مفهوم راوی غیر قابل اعتماد می‌زنیم.

فارست گامپ (۱۹۹۴)

73

هرچند عجیب به نظر برسد، اما می‌توان فارست گامپ را به سادگی یک راوی غیرقابل اعتماد نامید. البته او با نمونه‌های کلاسیک این تیپ شخصیتی تفاوت دارد. روایت زندگی و عشق او که از زبان خودش بیان می‌شود، با آنچه تماشاگر می‌بیند، تفاوت‌هایی دارد. درحالی که فارست از طبیعت روستایی ویتنام لذت می‌برد، مخاطب وحشت‌های جنگ را می‌بیند. خوش‌قلبی بیش‌ازحد او مانع از دیدن افسردگی دوستش می‌شود و وسواسش به اولین عشق زندگی‌اش که آن را رمانتیک جلوه می‌دهد، فقط بر تراژدی زندگی او می‌افزاید.

به‌دلیل ویژگی‌های ذهنی خاص، فارست بسیاری از وقایع را متفاوت از مردم عادی درک می‌کند. معصومیت کودکانه‌اش در کنار فقدان کامل بدبینی و خشونت (به جز چند صحنه مرتبط با جنی) دنیای خاصی برای او می‌سازد.

نه‌این‌که فارست در خیالات زندگی کند؛ بلکه درک او از واقعیت گاه با آنچه واقعاً رخ داده، در تضاد شدید است. از طریق نگاه کودکانه‌ی او، حتی وحشتناک‌ترین رویدادهای فیلم هم برای مخاطب سبک‌تر می‌شوند. این ناهمخوانی عمدی با واقعیت، نه‌تنها شخصیت او را عمیق‌تر می‌کند، بلکه با طنز نهفته در فیلم نیز به‌خوبی ترکیب می‌شود. تکنیک راوی غیرقابل اعتماد در «فارست گامپ» برای تقویت اثر کمدی به کار رفته که در کنار عناصر دراماتیک، یک رولرکاستر احساسی خلق می‌کند.

مظنونین همیشگی (۱۹۹۵)

74

«مظنونین همیشگی» یکی از آن فیلم‌هایی است که راوی غیرقابل اعتماد مستقیماً به نقطه‌ی اوج داستان گره خورده. این‌گونه فیلم‌ها را فقط برای آن لحظه‌ی غافلگیرکننده پایانی می‌بینید. داستان این تریلر جنایی حول انفجار یک کشتی با تعداد زیادی قربانی می‌چرخد. تنها دو بازمانده وجود دارد که یکی از آن‌ها راجر کینت معروف به «ورّاج» است؛ مردی معلول و بدون اعتمادبه‌نفس. پلیس سعی می‌کند تحقیقات را بر اساس اعترافات او پیش ببرد، اما در طول بازجویی مشخص می‌شود که انفجار کشتی فقط نوک کوه یخ است. داستان «ورّاج» به یک تبهکار اسرارآمیز به نام کایزر شوزه ختم می‌شود که هویت واقعی‌اش، راز اصلی فیلم است.

تمام جذابیت «مظنونین همیشگی» در پایان‌بندی آن نهفته است. شاید روایت در نگاه اول کم‌حوصله و کم‌جنبش به نظر برسد، اما پرده‌ی پایانی بسیاری از ضعف‌های فیلم را جبران می‌کند. این پایان تقریباً در همه‌چیز عالی است: از گره‌گشایی فریبنده گرفته تا اجرای خیره‌کننده‌ی کوین اسپیسی. این فیلم یکی از سه اثری بود که آینده‌ی حرفه‌ای او را تعیین کرد. اما نه «هفت» و نه «زیبایی آمریکایی» نتوانستند به‌خوبی توانایی تغییر چهره‌ی او را نشان دهند، درحالی که «برایان سینگر» در این پروژه از عهده‌ی آن برآمد و به اسپیسی کمک کرد تا اولین اسکارش را به دست آورد.

روانی‌آمریکایی (۲۰۰۰)

75

پاتریک بیتمن، بانکدار و سرمایه‌گذاری جوان و یکی از نمادهای سیگما برای نسل Z، نیز یک راوی غیرقابل اعتماد است. «روانی‌آمریکایی» یک اثر چندلایه است که با هر بار تماشا، لایه‌ای جدید از آن برای مخاطب آشکار می‌شود. در طول فیلم، جزئیات مختلف می‌توانند تفسیر داستان را تغییر دهند و حتی مونولوگ ابتدایی شخصیت به‌وضوح نشان می‌دهد که این مرد مشکلی دارد. ثبات روانی بیتمن مدام زیر سؤال می‌رود و هرچه به پایان داستان نزدیک می‌شویم، باور کردن آنچه روی صفحه‌نمایش می‌بینیم، سخت‌تر می‌شود.

تصویر یک مرد خاص ثروتمند و خوش‌تیپ زمانی ترسناک و شوکه‌کننده می‌شود که متوجه می‌شوید چه ذات پلیدی زیر نقاب بانکدار پنهان شده. اما هرچه پیش می‌رویم، با تناقض‌ها و پرسش‌های بیشتری روبه‌رو می‌شویم و این سؤال پیش می‌آید که آیا اصلاً این اتفاقات واقعی بوده‌اند؟ جالب اینجاست که خود بیتمن نیز با این تردیدها دست‌وپنجه نرم می‌کند، در مقطعی حتی او هم نمی‌فهمد کدام بخش‌ها واقعی هستند و کدام‌ها ساخته‌ی ذهن بیمارش. چند نفر قربانی او شده‌اند؟ آیا اصلاً کسی به دست او آسیب دیده است؟ پرسشی که در بستر موضوعات فرهنگ شرکتی و نابرابری اجتماعی مطرح می‌شود و شاید ترجیح دهید پاسخی برای آن نیابید.

جزیره شاتر (۲۰۱۰)

76

در دهه‌ی ۲۰۱۰، مارتین اسکورسیزی تصمیم گرفت در ژانر ناآشنای مُهیج روان‌شناختی اثری را تجربه کند. در این فیلم، تدی دانیلز، مارشال آمریکایی، برای بررسی ناپدید شدن یک بیمار به آسایشگاه روانی واقع در یک جزیره مرموز می‌رود. اما او انگیزه‌ی پنهانی دیگری هم دارد: او معتقد است قاتل همسرش در آنجا است و می‌خواهد انتقام بگیرد. در طول تحقیقات، او به رازهای شوکه‌کننده‌ای درباره‌ی مؤسسه و کارکنان آن پی می‌برد، اما بزرگ‌ترین کشف او هویت واقعی قاتل همسرش است.

اسکورسیزی در تمام طول فیلم با تماشاگر بازی استادانه‌ای می‌کند. هرگاه فکر می‌کنید به پایان داستان نزدیک شده‌اید، یک پیچ‌وتاب غیرمنتظره، ماجرا را به مسیر کاملاً جدیدی می‌کشاند. شاید بتوان با سرنخ‌های پراکنده پایان را حدس زد، اما فضای حساب‌شده‌ی تعلیق، مخاطب را به سمتی می‌برد که خودش می‌خواهد فریب بخورد. در این میان، تفسیر اسکورسیزی از راوی غیرقابل اعتماد جالب توجه است: شخصیت لئوناردو دیکاپریو در درجه‌ی اول خودش را فریب می‌دهد و سپس تماشاگران را.

زندگی پی (۲۰۱۲)

77

در بخش پایانی «زندگی پی»، تماشاگران همراه با شخصیت نویسنده، باید تصمیم مهمی بگیرند: کدام یک از دو روایت پی را باور کنند؟ هر دو نسخه منطقی هستند. هر دو می‌توانند پایه‌ی یک رمان پرفروش باشند. هر دو روایتی تکان‌دهنده از اراده‌ی انسان ارائه می‌دهند. اما در دو ژانر کاملاً متفاوت. در روایت اول، پی ۱۶ ساله پس از غرق شدن کشتی، همراه با چند حیوان عجیب، مثل اورانگوتانی به نام «نارنجی» و ببری به نام «ریچارد پارکر»، نجات می‌یابد. داستانی زیبا و شاعرانه درباره‌ی همزیستی انسان و حیوان در مواجهه با خطر.

اما در روایت دوم، به جای حیوانات، انسان‌های زنده از جمله مادر پی، در قایق هستند. این تغییر، همذات‌پنداری با شخصیت‌ها را به سطح جدیدی می‌برد و داستان بقای پی، ناگهان به یک تریلر روان‌شناختی با عناصر وحشت تبدیل می‌شود. خشونت، قتل، آدم‌خواری، همه‌ی این‌ها ذات درونی انسانی را نشان می‌دهند که برای زنده ماندن حاضر به هر کاری است. بدیهی است که روایت دوم واقع‌گرایانه‌تر به نظر می‌رسد. اما گاهی در جست‌وجوی حقیقت، به چیزهایی برمی‌خوریم که بهتر است راز باقی بمانند.

جوکر (۲۰۱۹)

78

جوکر یک شخصیت کالت است که محبوبیتش سال‌هاست از مرز کمیک‌بوک‌ها فراتر رفته. آنچه او را جذاب می‌کند، نه‌تنها طبیعت دیوانه‌وارش، بلکه رازهای پشت پیشینه‌اش است. حتی در کمیک‌ها هم نسخه‌ی رسمی واحدی از منشأ جوکر وجود ندارد. همین تعدد روایت‌ها، ذات واقعی این دلقک جنایتکار را غیرقابل‌درک می‌کند و او را به یکی از غیرقابل‌پیش‌بینی‌ترین شرورها تبدیل می‌سازد. تاد فیلیپس هم با همین ایده سراغ «جوکر» رفت. او کمتر به این پرداخت که دشمن اصلی بتمن چگونه به وجود آمد و بیشتر روی این تمرکز کرد که چه عواملی می‌تواند چنین شخصیتی را در دنیای واقعی خلق کند.

بی‌ثباتی روانی آرتور فِلِک (واکین فینیکس) از همان ابتدا برای مخاطب آشکار است. او در توهمات خودش زندگی می‌کند و به چیزی آرزو می‌بندد که هرگز به آن نمی‌رسد: همسایه‌اش اصلاً به او علاقه‌ای ندارد، رویای کمدین شدنش به جایی نرسیده و مادر محبوبش هم هیولایی بیش نبوده. یکی از پرسش‌های اصلی فیلم این است: آیا یک انسان شکسته واقعاً می‌تواند برای به دست آوردن پذیرش اجتماعی، دست به چنین جنایت‌های هولناکی بزند؟ فلِکِ ترسو و حسود از نقاب جوکر استفاده می‌کند تا کینه‌ای را که سال‌ها درونش انباشته شده، بیرون بریزد. اما می‌توان کل داستان او را نیز این‌گونه تفسیر کرد: او فقط از طریق طنز سیاه می‌تواند خود واقعی‌اش را به جهان نشان دهد. در واقعیت، آرتور اصلاً توانایی کشتن دیگران را ندارد و سرنوشت تراژیک او چیزی نیست جز محصول تخیل بیمارش.

پایان‌بندی

سینما، این هنر فریب‌آمیز، همیشه ما را به بازی می‌گیرد. از فارست گامپِ ساده‌دل تا جوکرِ روان‌پریش، راویان غیرقابل اعتماد نه‌تنها داستان‌ها، بلکه درک ما از حقیقت را دستکاری می‌کنند. این فیلم‌ها به ما یادآوری می‌کنند که روایت همیشه یک طرفه نیست، گاهی اوقات، واقعیت چیزی است که ما انتخاب می‌کنیم باور کنیم. چه باور کنیم که پی با یک ببر در قایق بود، چه فکر کنیم آن موجودات درنده نماد تاریکی‌های انسانی بودند، هر دو روایت به یک اندازه معتبرند. چه تصور کنیم پاتریک بیتمن واقعاً آدم‌کش بود، چه توهمات یک ذهن بیمار را دیدیم، هر تفسیر حقیقت جدیدی می‌سازد. و در نهایت، چه آرتور فلک واقعاً به جوکر تبدیل شد، چه تمام ماجرا زاییده‌ی توهماتش بود، آیا این تغییر چیزی از تأثیر تراژدی او کم می‌کند؟

سینمای بزرگ، مانند زندگی، به ندرت پاسخ‌های ساده می‌دهد. قدرت این فیلم‌ها در ابهامِ هوشمندانه‌شان نهفته است؛ در همان لحظه‌ای که فکر می‌کنیم همه‌چیز را فهمیده‌ایم، فیلم‌ساز پشت سرمان می‌خندد و می‌پرسد: اما مطمئنی؟ شاید هنر واقعی این باشد که بپذیریم گاهی فریب خوردن، لذت تماشاست.

منبع: گیمفا

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید