سفر در زمان؛ یادداشتهای علم، سهشنبه ۹ خرداد ۱۳۵۱: وقتی نیکسون وارد تهران شد، هنگام رژه گارد احترام، چون باد شدید بود، کلاه پرچم دار را پراند!

یادداشتهای اسدالله علم: بلافاصله پس از ورود، شاهنشاه و نیکسون یک ساعت و نیم مذاکره کردند. بعد شام در کاخ نیاوران داده شد. ترتیبات بد نبود، ولی شام خوب نبود، چون [سرآشپز] فرانسوی ما رفته است. من باز هم ناراحت شدم به خصوص که در منو [یویون] bouillon نوشته بودیم، بعد [سوپ مارچوبه] دادیم! من شخصاً از خجالت خیس عرق شدم، ولی معلوم شد کسی ملتفت این اشتباه نشده است.
کد خبر :
۲۴۴۸۷۲
بازدید :
۲۱۰
اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.
سهشنبه ۹ خرداد ۱۳۵۱: گزارش این دو روزه را امشب که چهارشنبه شب است مینویسم. به قدری کار زیاد و گرفتاری ورود نیکسون ما را کلافه کرده بود، که فرصت نشد. بیشتر کار من کارهای حفاظتی بود، تا کارهای مربوط به خودم. باری زیاد پرچانگی نکنم.
صبح سه شنبه که شرفیاب شدم، به اختصار گذشت. گزارش دکتر فلاح را عرض کردم. بعد هم در خصوص درگذشت دوک اف ویندزور، که آیا لازم است کسی از طرف دربار برود؟ معلوم شد لازم نیست. آخرین طرح نطق سر شام خود را هم ملاحظه فرمودند، تصویب فرمودند... بعد مرخص شدم. تمام جاهای پذیرایی را که عبارت از کاخ سفید، کاخ پذیرایی چسبیده به سعد آباد و چهار هتل بود، سر زدم. بعد به عجله ناهار خوردم و به فرودگاه رفتم. از مسیر رفتم، دیدم در راه جمعیت نیست - ساعت ۳ بعد از ظهر فوق العاده ناراحت شدم، چون قرار بود جمعیت زیادی باشد. بعد هم گفته بودم دانش آموزان را در شهر بگذارند. همه را جلوی شهیاد تا فرودگاه آورده بودند. اوقات تلخ شدم. جمعیت اصناف و احزاب را هم خیلی خارج از شهر برده بودند. باری چه بنویسم که بر من چه گذشت. همه را فحش دادم. به خودم بیشتر از همه که به حرف رئیس شهربانی اعتماد بی جهت کرده ام. دستور دادم پنج هزار نفر از بچه ها را فوری به شهر منتقل کردند و اصناف را هم به خیابانهای داخل شهر کشاندند. حالا چه قدر زحمت و ناراحتی داشت که در یک ساعت این کارها انجام بگیرد.
ساعت ۴ نیکسون وارد شد. خوب بود. فقط هنگام رژه گارد احترام چون باد شدید بود، کلاه پرچم دار را پراند! به نظرم آمد که [خوش یمن] نیست، با آن که خندیدیم. هنگام حرکت به شهر خوشبختانه جمعیت خوب بود. هوا آرام شده بود. جمعیت برای دیدن نیکسون خوب از خانه ها بیرون آمده بودند. شاهنشاه و نیکسون هم در اتومبیل روباز تمام مسیر را گذشتند. رئیس جمهور خیلی تحت تأثیر احساسات مردم قرار گرفته بود. در داخل کاخ سفید [سعد آباد] والاحضرت همایونی و بچه های شاهنشاه از رئیس جمهور استقبال کردند. خوب بود.
بلافاصله پس از ورود، شاهنشاه و نیکسون یک ساعت و نیم مذاکره کردند. بعد شام در کاخ نیاوران داده شد. ترتیبات بد نبود، ولی شام خوب نبود، چون [سرآشپز] فرانسوی ما رفته است. من باز هم ناراحت شدم به خصوص که در منو [یویون] bouillon نوشته بودیم، بعد [سوپ مارچوبه] دادیم! من شخصاً از خجالت خیس عرق شدم، ولی معلوم شد کسی ملتفت این اشتباه نشده است. نطقهای شاهنشاه و نیکسون بسیار خوب بود... شاهنشاه سنگ تمام گذاشتند. او هم بعد از خاتمه نطق رسمی مدتی صحبت کرد که معلوم بود هم از روی احساسات و هم از روی حساب سخن میگوید.....
بعد از شام من به ستاد فرماندهی خودم رفتم، زیرا در شهر چند انفجار کوچک وسیله خرابکاران شده بود. همه را میتوانستیم جلوگیری کنیم، [ولی] نکرده بودیم.
بعد از شام نخست وزیر، کیسینجر مشاور امنیتی نیکسون - یا به قولی مغز متفکر نیکسون - را با معاون وزارت خارجه، سیسکو، همراه برد. به ظاهر برای این که به آنها تهران را نشان بدهد و در باطن به اعتقاد من برای کون لیسی! چون می داند که آمریکایی ها حمایت او را میکنند. اینها همان دار و دسته خائن منصور هستند که به حمایت و راهنمایی آمریکایی ها روی کار آمدند. چون شاهنشاه نخست وزیر را در مذاکرات شرکت ندادند و فقط دو نفری با نیکسون مذاکره کردند - با حضور کیسینجر - نخست وزیر شدیداً نگران شده بود و فکر میکنم کیسینجر را بیشتر برای کسب خبر و همچنین اظهار بندگی و چاکری برد. من ساعت ۳ صبح که در ستاد خودم مشغول کار بودم، دیدم کیسینجر به عمارت پذیرایی جنب کاخ سعد آباد برگشت. به یک کاباره رفته بودند و از آن جا هم در مهمانی وزارت اطلاعات که برای روزنامه نویس ها داده بود، شرکت کرده بودند.
منبع: انتخاب
۱