بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «آبروی دوستان مان آبروی ماست!»

بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «آبروی دوستان مان آبروی ماست!»

آبروی دوستانمان آبروی ماست و چنانچه آبروی آن‌ها به خطر بیفتد آبروی ما نیز در خطر خواهد بود. در ادامه حکایتی از بوستان سعدی در این باب بخوانید.

کد خبر : ۲۴۲۳۹۹
بازدید : ۵۰

فرادید| سعدی بوستان و گلستان را در اردیبهشت‌ماه سال 655 و 656 هجری سرود و دو تا از حکمت‌آموزترین و در عین حال شیرین‌ترین آثار ادبیات فارسی را به وجود آورد. شاید همین شیرینی و پندآموزی این دو اثر سعدی است که باعث شده است که استاد اصغر دادبه معتقد باشند که مدخل آشنایی با ادبیات فارسی باید بوستان و گلستان سعدی باشد.

به گزارش فرادید، تنوع داستان‌ در آثار سعدی بسیار زیاد است. او هر بار داستان جدیدی برای گفتن دارد و الحق که هر بار به زیباترین شکل ممکن این کار را انجام می‌دهد. لطف سخن او باعث می‌شود که مخاطب علاوه بر یادگیری لذت هم ببرد. بوستان نخستین اثر سعدی است و سعدی این منظومه عظیم را در سفر نوشت و یکی از ماندگارترین آثار ادبیات فارسی را به آحاد مرد جهان هدیه کرد.

باب هفتم: در عالم تربیت

آبروی دوستانمان آبروی ماست و چنانچه آبروی آن‌ها به خطر بیفتد آبروی ما نیز در خطر خواهد بود. در ادامه حکایتی از بوستان سعدی در این باب بخوانید.

یکی پیش داود طائی نشست

که دیدم فلان صوفی افتاده مست

 

قی آلوده دستار و پیراهنش

گروهی سگان حلقه پیرامنش

 

چو پیر از جوان این حکایت شنید

به آزار از او روی در هم کشید

 

زمانی بر آشفت و گفت ای رفیق

به کار آید امروز یار شفیق

 

برو زآن مقام شنیعش بیار

که در شرع نهی است و در خرقه عار

 

به پشتش در آور چو مردان که مست

عنان سلامت ندارد به دست

 

نیوشنده شد زین سخن تنگدل

به فکرت فرو رفت چون خر به گل

 

نه زهره که فرمان نگیرد به گوش

نه یارا که مست اندر آرد به دوش

 

زمانی بپیچید و درمان ندید

ره سر کشیدن ز فرمان ندید

 

میان بست و بی اختیارش به دوش

در آورد و شهری بر او عام جوش

 

یکی طعنه می‌زد که درویش بین

زهی پارسایان پاکیزه دین!

 

یکی صوفیان بین که می خورده‌اند

مرقع به سیکی گرو کرده‌اند

 

اشارت کنان این و آن را به دست

که آن سر گران است و این نیم مست

 

به گردن بر از جور دشمن حسام

به از شنعت شهر و جوش عوام

 

بلا دید و روزی به محنت گذاشت

به ناکام بردش به جایی که داشت

 

شب از فکرت و نامرادی نخفت

دگر روز پیرش به تعلیم گفت

 

مریز آبروی برادر به کوی

که دهرت نریزد به شهر آبروی

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید