تصاویر؛ سفر در زمان؛ فضانوردان گمشده شوروی؛ آیا یوری گاگارین واقعاً اولین فضانورد تاریخ بود؟

نام یوری گاگارین بهعنوان نخستین فضانورد در تاریخ ثبت شد. اما آیا او واقعاً اولین نفر بود؟ بیایید به داستان فضانوردان گمشده شوروی نگاهی بیندازیم.
همهی ما داستان یوری گاگارین را شنیدهایم؛ فضانورد شجاعی که در ۱۲ آوریل ۱۹۶۱ برای اولین بار از جو زمین خارج شد و نامش را در تاریخ جاودانه کرد. اما آیا او واقعاً اولین نفر بود؟ پشت پردهی آهنین شوروی و سیاستهای پنهانکارانهشان، همیشه شایعاتی از یک حقیقت تاریکتر وجود داشت: داستان «فضانوردان گمشده». قصههایی از خلبانان گمنامی که پیش از گاگارین به فضا فرستاده شدند، اما در مأموریتهای سری جان باختند و نامشان برای همیشه از تاریخ پاک شد.
در این مقاله شما را به دل یکی از جذابترین تئوریهای توطئه جنگ سرد میبریم. از ماجرای چهار فضانوردی که گفته میشد در پروازهای زیرمداری کشته شدند تا داستان شنودهای رادیویی عجیب دو برادر ایتالیایی که ادعا میکردند صدای نفسهای آخر یک فضانورد در حال مرگ و فریادهای یک زن وحشتزده را از فضا ضبط کردهاند. اما این روایتها چقدر به حقیقت نزدیکاند؟

ماجرای پروازهای زیرمداری R-5A
شوروی در عرصه رقابت فضایی، استاد ثبت «اولینها» بود: نخستین ماهوارهی مصنوعی (اسپوتنیک ۱)، نخستین موجود زنده در مدار (سگ لایکا) و نخستین کاوشگرهایی که سطح ماه را لمس کردند.
اما آنها در حوزهی حساس پروازهای سرنشیندار، با تأخیر عمل کردند. درحالیکه آمریکا در ۱۹۵۹ هفت فضانورد برنامهی مرکوری را معرفی کرده بود، شوروی تازه یک سال بعد اولین گروه ۲۰ نفرهی فضانوردانش را انتخاب کرد. نام آن افراد و حتی وجود چنین برنامهای در هالهای از پنهانکاری رسمی قرار داشت و به گمانهزنیهای گسترده رسانهها و آژانسهای اطلاعاتی دامن میزد.
نوامبر ۱۹۵۹، آناتولی بلاگونراوف، یکی از مقامات آکادمی علوم شوروی، مجبور شد وجود هرگونه برنامه فضایی سرنشیندار را رسماً انکار کند و گزارشها درباره آموزش فضانوردان روسی را «بیاساس و عمدتاً ناشی از تخیل روزنامهنگاران» بخواند. اما این تکذیب و انکارها نتوانست جلوی نشت اطلاعات را بگیرد.
شوروی در پرتابهای بیسرنشین رکوردشکن بود، اما برنامه فضایی سرنشیندار را پنهان میکرد
چند ماه بعد، خبرگزاری ایتالیایی «کونتیننتال» گزارشی را منتشر کرد که ظاهراً از یک مقام بلندپایه کمونیست در چکسلواکی به بیرون درز کرده بود. این گزارش نهتنها وجود برنامه فضایی سرنشیندار شوروی را تأیید میکرد، بلکه از مجموعهای از پروازهای سرنشیندار ناموفق و غیررسمی پرده برمیداشت.

براساس همان منبع، در اوایل ۱۹۵۷ چهار فضانورد به نامهای الکسی لدوفسکی، آندری میتکوف، سرگئی شیبورین و ماریا گرومووا؛ با موشکهای بالستیک تغییریافتهی R-5A به پروازهای زیرمداری فرستاده شده و همگی کشته شدند. حتی هرمان اوبرت، از پیشگامان آلمانی علم موشکسازی و از الهامبخشهای ورنر فنبراون، این روایت را تأیید کرد.
اما پس از شصت سال هنوز هیچ مدرک مستندی برای این ادعا پیدا نشده و موشک R-5A نیز آنقدر بزرگ نبود که بتواند یک انسان را حتی در یک پرواز زیرمداری حمل کند.
شایعهای به نام ولادیمیر ایلیوشین
۱۰ آوریل ۱۹۶۱، تنها دو روز پیش از پرتاب تاریخی گاگارین، دنیس اوگدن، خبرنگار بریتانیایی روزنامهی کمونیستی دیلی ورکر، با مقالهای تمامی علاقهمندان صنعت فضانوردی را شوکه کرد.
او مدعی شد ولادیمیر ایلیوشین، پسر طراح سرشناس هواپیما سرگئی ایلیوشین، سه روز قبل یعنی ۷ آوریل به فضا پرتاب شده، اما مأموریتش شکست خورده است. به گفتهی او، ایلیوشین هنگام فرود بهشدت زخمی شده بود و شوروی ماجرا را پنهان میکرد.
مقالهای جنجالی مدعی شد ایلیوشین قبل از گاگارین به فضا رفته و زخمی بازگشته است
روایتهای بعدی حتی مدعی شدند که ایلیوشین به کما رفته یا در خاک چین فرود آمده و در آنجا و زندانی شده است. این شایعه بهسرعت میان خبرنگاران و حتی برخی محافل اطلاعاتی دستبهدست شد. برای افکار عمومی غربی که سالها از پشت «پردهی آهنین» فقط روایتهای سانسورشده را میدیدند، سناریو باورپذیر بود. شوروی چیزی را تکذیب نمیکرد و همین سکوت، شایعه را زندهتر میکرد.

اما واقعیت سادهتر از این بود. شخصی به نام ولادیمیر ایلیوشین واقعاً وجود داشت و خلبان آزمایشی برجستهای هم بود، اما هیچ ارتباطی به گروه کیهاننوردان نداشت. ۸ ژوئن ۱۹۶۰، او در یک تصادف رانندگی شدید مجروح شد و مدتها در حال درمان بود.
احتمالاً اوگدن که در همان ساختمان مسکونی ایلیوشین زندگی میکرد، داستان جراحات او را با شایعات مربوط به مرگ یک فضانورد در تمرینات ترکیب کرده و سناریوی دراماتیک خود را ساخته بود. ایلیوشین نه در فضا کشته شد و نه در چین زندانی بود؛ او در سال ۲۰۱۰ در سن ۸۳ سالگی به مرگ طبیعی از دنیا رفت.
فرکانسهای گمشده از توره برت
در میان همهی افسانههای «فضانوردان گمشده»، هیچ داستانی به اندازهی ماجرای دو برادر ایتالیایی، آشیل و جیان باتیستا جودیکا-کوردیا، توجه جهانیان را جلب نکرد.

اواخر دههی ۱۹۵۰، این دو دانشجوی پرشور رشتهی مهندسی، یک ایستگاه شنود رادیویی آماتور در پناهگاه بتنی بهجامانده از جنگ جهانی دوم ساختند؛ در مکانی به نام توره برت، حومهی تورین. محل انتخابیشان اتفاقی نبود: توره برت تنها نقطهای در اروپای غربی بود که درست در مسیر مداری پروازهای فضایی شوروی قرار میگرفت.
دو برادر ایتالیایی با تجهیزات دستساز، سیگنالهای شوروی را شنود میکردند
آنها با تجهیزات دستساز، سیمپیچهای بلند و آنتنهایی که روی پشتبام نصبکرده بودند، توانستند سیگنالهای واقعی ماهوارههای شوروی را رهگیری کنند. نخست اسپوتنیک ۱ و ۲، بعدتر سگ لایکا، و حتی تماسهای مأموریتهای سرنشیندار مثل پرواز یوری گاگارین و جان گلن. بهنظر میرسید دو برادر توانستهاند چیزی را بشنوند که تا آن زمان فقط در اختیار مراکز رسمی فضایی بود.
۲۸ نوامبر ۱۹۶۰، ماهها پیش از پرتاب گاگارین، رادیویشان سیگنالی ثبت کرد که شبیه پیام اضطراری S.O.S بود، با این تفاوت مهم که برخلاف سیگنالهای معمولی مدار که منبعشان مدام جابهجا میشد، این پیام از یک نقطهی ثابت در آسمان میآمد. سپس صدا بهآرامی ضعیف شد، انگار چیزی داشت از زمین دور میشد و در نهایت روبه خاموشی رفت.

این صدای ضبط شده، جرقهی یک تئوری تازه را زد: اینکه شوروی تلاش کرده بود کیهاننوردی را به فضا بفرستد، اما فضاپیما نتوانسته بود در مدار قرار گیرد و دیگر برای همیشه در اعماق فضا سرگردان میماند.
اما داستان عجیب برادران جودیکا کوردیا به همین یک مورد محدود نشد. ۲ فوریه ۱۹۶۱، درست دو ماه پیش از پرواز گاگارین، دستگاههایشان صدایی ثبت کردند که بهطرز هولناکی شبیه نفسهای بریده و سنگین یک انسان در حال مرگ بود، چیزی که شنوندگان را به این نتیجه رساند که شاید یک فضانورد در کابین در حال ازدستدادن اکسیژن بوده است.
و سپس وحشتناکترین ادعا، چند هفته بعد از پرواز موفق گاگارین منتشر شد. ۱۹ مه ۱۹۶۱، برادران نواری پخش کردند که به گفتهی آنها صدای یک فضانورد زن بود. او با لحنی مضطرب و پر از هراس فریاد میزد: «بیا تو... گوش کن... با من حرف بزن! یک شعله میبینم! آیا سقوط میکنم؟ بله... خیلی گرم است... دوباره وارد جو میشوم!»

این اصوات برادران جودیکا-کوردیا را به شهرت جهانی رساند. بااینحال، تحلیلهای بعدی تردیدهایی جدی در مورد صحت نوارها ایجاد کرد.
منتقدان تأکید کردند که صدای «فضانوردان» بههیچوجه شبیه افراد آموزشدیدهی نظامی نیست. اصطلاحات فنی اشتباه به کار میرفت، دستور زبان روسی پر از خطا بود و در بسیاری موارد هیچ پروتکل استانداردی رعایت نمیشد. برای کسانی که با ارتباطات فضایی آشنا بودند، این نشانهها بیشتر به یک بازسازی آماتور شباهت داشت تا تماس واقعی از مدار.
برادران بعدها اعتراف کردند که برای تولید نتیجه، برخی از ضبطها را دستکاری یا حتی جعل کردهاند، اما اصرار داشتند که بیشتر آنها واقعی بودهاند. همین اعتراف دوگانه باعث شد پروندهی «فضانوردان گمشدهی تورین» هرگز بهطور کامل بسته نشود: ترکیبی از مدارک ناقص، داستانهای نیمهواقعی و عطش عمومی برای شنیدن یک راز سرکوبشده.
ایوان ایوانوویچ: آدمک فضانورد
بخش زیادی از شایعات دربارهی «کیهاننوردان گمشده» ریشه در واقعیتی پنهان داشت: پروازهای آزمایشی بدون سرنشین کپسول وستوک. شوروی این آزمایشها را با نام «کرابل-اسپوتنیک» اجرا میکرد.
ماه می سال ۱۹۶۰، نویسندهی سرشناس علمیتخیلی، رابرت هاینلاین، به لیتوانی سفر کرد. در گفتوگو با گروهی از دانشجویان دانشکده افسری شنید که همان روز شوروی انسانی را به فضا فرستاده، اما خبر آن مخفی نگه داشته شده است.
این ادعا دقیقاً با تاریخ پرتاب کرابل اسپوتنیک ۱ همزمان بود؛ نخستین آزمایش واقعی فضاپیمای وستوک. مأموریت از بسیاری جهات موفقیتآمیز بود، اما هنگام بازگشت، موتورهای ترمز در جهت اشتباه عمل کردند. بهجای ورود به جو، کپسول در مدار بالاتری گرفتار شد و پس از چند روز سرانجام در جو زمین سوخت.

برای آزمایش سیستمهای پشتیبانی حیات، لباس فضایی و صندلی پرتاب، تمام این پروازهای آزمایشی یک آدمک در اندازه واقعی انسان را با خود حمل میکردند که نام مستعار «ایوان ایوانوویچ» (معادل روسی «جان دو») را بر آن نهاده بودند. طراحان شوروی که میدانستند این آدمک ممکن است با یک کیهاننورد مرده یا بدتر، یک خلبان جاسوس آمریکایی اشتباه گرفته شود، کلمه «ماکت» را با حروف بزرگ روی پشت لباس فضایی و زیر کلاه آن نوشته بودند.
مانکنهای آزمایشی شوروی با لباس فضایی کامل به مدار فرستاده میشدند
از طرف دیگر شوروی باید مطمئن میشد که سیستمهای ارتباطی هم درست کار میکنند. در این بخش یک مشکل جدی وجود داشت: اگر کسی بیرون از شوروی صدای واقعی پخششده از داخل کپسول را رهگیری میکرد، ممکن بود تصور کند یک فضانورد واقعی در فضاست و خبر پرواز مخفیانه لو برود.
مهندسان برای حل این مشکل دست به یک ابتکار عجیب زدند. آنها در نوار پخش کپسول بهجای مکالمههای انسانی، آواز یک گروه کُر ضبط کردند و حتی صدای مردی را گذاشتند که دستور پخت سوپ کلم را میخوانْد. این صداها از مدار پخش میشدند، تا هر شنودگری که اتفاقی سیگنال را گرفت، گیج شود و تصور نکند پای فضانوردی در میان است.

باوجود این تمهیدات، بازهم اپراتورهای رادیویی آماتور، مثل همان برادران جودیکا-کوردیا در ایتالیا، صداها را اشتباه تفسیر کردند. برایشان واضح بود که اینها نمیتواند یک «تست سیگنال» ساده باشد. در تخیلشان، ایوان ایوانوویچ از یک آدمک بیجان به فضانوردی قربانی تبدیل شد.
حتی در زمین هم ماجرا کمدردسر نبود. ۲۵ مارس ۱۹۶۱، کپسول کرابل-اسپوتنیک ۵ در نزدیکی یک روستای کوچک فرود آمد. وقتی مردم محلی به محل رسیدند، پیکری پوشیده در لباس فضایی را دیدند که بیحرکت روی صندلی پرتاب نشسته بود. آنها فکر کردند یک خلبان آمریکایی سقوط کرده یا شاید یک فضانورد روسی جانباخته است.
روستاییان عصبانی شدند؛ چرا کسی برای نجاتش کاری نمیکرد؟ تیم بازیابی هم به محل نزدیک نمیشد، چون خوب میدانست داخل لباس، فقط یک آدمک است. تنها وقتی یکی از ریشسفیدان روستا جلو آمد و کلمهی «ماکت» را روی لباس فضایی خواند، حقیقت آشکار شد.
تراژدیهای واقعی، نامهای پاکشده
با اینکه بیشتر داستانهای اولیه کیهاننوردان گمشده، ترکیبی از جعل و اغراق بودند، اما برخی از آنها رگههایی از حقیقت را در خود داشتند. در میان اولین گروه کیهاننوردان شوروی، چهرههایی نیز حضور داشتند که سرنوشتشان هرگز به فضا ختم نشد، اما داستانشان به همان اندازه تراژیک بود.

سال ۱۹۶۱ عکسی از چهرههای کلیدی برنامهی فضایی شوروی در یک استراحتگاه کنار دریای سیاه گرفته شد. در تصویر، سرگئی کارالیوف، طراح ارشد پروژه، همراه چندتن از فضانوردان جوان دیده میشد: یوری گاگارین، گرمان تیتوف، آندریان نیکولایف، پاول پاپاویچ و والری بیکوفسکی. رسانههای شوروی این تصویر را بهعنوان «گروه سوچی» منتشر کردند؛ تصویری از اتحاد و موفقیت.
نلیوبوف یکی از بهترینها بود، اما مغرور و گرفتار الکل
اما سالها بعد، مورخ فضایی آمریکایی، جیمز اوبرگ، نسخهای اولیه از همین عکس را پیدا کرد. در ردیف بالای تصویر، شخص دیگری ایستاده بود که در نسخهی رسمی بهطرزی ناشیانه محو شده بود. چنین دستکاریهایی در عکسهای رسمی و پاککردن چهرههای «نامطلوب» در شوروی چیز عجیبی نبود و حتی پروسهای رایج به شمار میرفت.
هویت این فرد تا ۱۹۸۶ یک راز باقی ماند تا اینکه روزنامهنگاری به نام یاروسلاو گالوانوف نام او را فاش کرد: گریگوری نلیوبوف. او در یک مأموریت فضایی مخفی کشته نشده بود؛ اما زندگیاش پایان تلخی داشت.

نلیوبوف یکی از اعضای اصلی «گروه پیشتاز ششنفره» بود که برای اولین پروازهای سرنشیندار انتخاب شده بودند. او در تمرینها بینقص ظاهر میشد و عملکرد فوقالعادهای نشان میداد؛ اما در پشت این کارنامهی درخشان، شخصیتی مشکلدار پنهان بود؛ مغرور، متکبر، مستعد درگیری و گرفتار الکل.
۲۷ مارس ۱۹۶۳، نلیوبوف همراه با دو همتیمی دیگرش در یک ایستگاه قطار مست کرد و با افسرنگهبان درگیر شد. روز بعد، فرماندهی برنامه از آنها خواست رسماً عذرخواهی کنند. دو نفر پذیرفتند ولی نلیوبوف، سرسخت و لجوج، امتناع کرد. همین سرپیچی به اخراج او از برنامه فضایی منجر شد.
شرم ناشی از این اخراج، روح او را در هم شکست. او به یک اسکادران نیروی هوایی در شرق دور روسیه فرستاده شد، اما در افسردگی عمیق و الکلیسم غرق شد. تمام تلاشهایش برای بازگشت به برنامه یا تبدیلشدن به یک خلبان آزمایشی شکست خورد. در نهایت، در ۱۷ فوریه ۱۹۶۷، جسد او را کنار یک خط راهآهن پیدا کردند. مرگ او رسماً حادثه اعلام شد، اما همسرش اصرار داشت که خودکشی کرده است.
والنتین بوندارنکو: قربانی اتاق سکوت
بااینحال، یک کیهاننورد واقعاً قبل از پرواز گاگارین جان خود را از دست داد. شایعاتی مبنی بر مرگ یک فضانورد در اثر آتشسوزی در یک محفظه اکسیژن از مدتها قبل وجود داشت. در سال ۱۹۸۶، گالوانوف این داستان را نیز تأیید کرد و نام این قربانی نگونبخت را فاش ساخت: والنتین بوندارنکو. او با ۲۴ سال سن، جوانترین عضو گروه بود.

فضانوردان در یکی از سختترین مراحل آموزش، باید در «اتاق سکوت» دوام میآوردند؛ یک محفظهی فشار عایقبندیشده که برای شبیهسازی انزوا و شرایط طولانی در فضا طراحی شده بود. ۲۳ مارس ۱۹۶۱ یعنی روز دهم آزمایش، بوندارنکو پس از پایان وظایف روزانهاش، سنسورهای زیستی را از بدن جدا کرد و اثر چسبها را با پنبه آغشته به الکل پاک نمود. در یکلحظه بیاحتیاطی، تکه پنبه را کنار انداخت.
جوانترین عضو گروه اول کیهاننوردان شوروی قربانی یک آزمایش شد
پنبه روی یک صفحه داغ الکتریکی افتاد و فوراً شعلهور شد. در آن زمان، محفظه با اتمسفری با درصد اکسیژن بالا پر شده بود و در کسری از ثانیه آتش بهسرعت به لباسپشمی بوندارنکو سرایت کرد.
تیم فنی برای باز کردن در محفظه تلاش کرد، اما تا زمانی که فشار داخل و خارج برابر نمیشد، این کار غیرممکن بود. پس از دقایقی عذابآور، آنها سرانجام در را باز کردند و بدن سوخته بوندارنکو را بیرون کشیدند. او به طرزی باورنکردنی هنوز زنده بود و زمزمه میکرد: «تقصیر من بود، متأسفم... هیچکس مقصر نیست.»

خیلی زود او را به بیمارستان منتقل کردند، اما شدت سوختگیها به حدی بود که پزشکان نتوانستند کاری برایش انجام دهند و او ساعاتی بعد جان باخت.
تمام اخبار مربوط به مرگ هولناک او نیز سانسور شد. بسیاری معتقدند اگر شوروی جزئیات این حادثه را با آمریکا در میان میگذاشت، فاجعه آپولو ۱ در سال ۱۹۶۷ که در آن سه فضانورد در شرایطی مشابه جان باختند، رخ نمیداد.
وقتی حقیقت از شایعه پیشی میگیرد

با گذشت زمان و وقوع فجایع انکارناپذیر، پنهانکاری برای شوروی دشوارتر شد. مرگ ولادیمیر کاماروف در مأموریت سایوز ۱ در سال ۱۹۶۷، زمانی که چتر نجات کپسولش باز نشد و مرگ سه کیهاننورد سایوز ۱۱ در سال ۱۹۷۱ به دلیل افت فشار در کپسول، تراژدیهایی بودند که دیگر نمیشد آنها را پنهان کرد.
هرچند همین حوادث واقعی، سوخت تازهای برای شایعات قدیمی شدند. دربارهی کاماروف گفته شد که لحظات آخر با خشم به مهندسان و رهبران شوروی ناسزا میگفت، درحالیکه آخرین پیام ثبتشدهی او تنها این بود: «متشکرم... به همه بگویید...»
درنهایت، تقریباً همهی شواهد نشان میدهند هیچ انسانی پیش از ۱۲ آوریل ۱۹۶۱ به مدار زمین نرسیده بود. باوجود همهی رازها و سرکوبها، یوری گاگارین همچنان اولین باقی ماند. اما نامهای پاکشده، صداهای مشکوک رادیویی و عکسهای دستکاریشده هنوز در حافظه جمعی ماندهاند؛ یادآور اینکه «در رقابت برای فتح فضا، تاریخ هیچوقت شفاف و بینقص نوشته نمیشود.»
منبع: خبرآنلاین