شعر عاشقانه امروز با ادگار آلن پو؛ سال‌های سال، نام تو از لبانم نگذشت

شعر عاشقانه امروز با ادگار آلن پو؛ سال‌های سال، نام تو از لبانم نگذشت

اشعار ادگار آلن پو به اندازه‌ای زیبا بود که دوستانش او را تشویق به چاپ کتاب کردند تا اینکه در سال 1827 اولین مجموعه اشعارش را با نام «تیمور لنگ و دیگر اشعار» منتشر کرد.

کد خبر : ۱۴۲۲۸۶
بازدید : ۵۳

 فرادید| ادگار آلن پو، شاعر و نویسنده مشهور داستان‌های معمایی و روزنامه‌نگار و منتقد ادبی در سال 1809 در شهر بوستون آمریکا به دنیا آمد. آلن پو که می‌توان گفت خالق سبک نوشتاری داستان کوتاه است، در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و به سرپرستی یک زوج جوان درآمد. ادگار جوان بعد از گذراندن روزهای نوجوانی وارد دانشگاه شد و به دلیل قمار و مشکلاتی که برای خود به وجود آورد، حمایت مالی پدرخوانده‌اش را از دست داد. به همین دلیل ادگار دانشگاه را رها کرد و وارد ارتش شد. در همین زمان بود که به طبع شاعرانگی‌اش پی برد و شروع به سرودن شعر کرد.

به گزارش فرادید، اشعار او به اندازه‌ای زیبا بود که دوستانش او را تشویق به چاپ کتاب کردند تا اینکه در سال 1827 اولین مجموعه اشعارش را با نام «تیمور لنگ و دیگر اشعار» منتشر کرد. کم کم پو از شعر به سمت داستان گرایید و شروع به نوشتن داستان و رمان کرد و طولی نکشید که در این زمینه به موفقیت‌های چشمگیری رسید. رمان او با نام «سرگذشت آرتور گوردن پیر» در سال 1838 منتشر شد.

او کتاب شعری «کلاغ» را بعد از سال‌ها نوشتن در سال 1845 به چاپ رسانید. داستان‌های «برنیس»، «فروپاشی خانمان آشر»، «لیژیا»، «قتل‌های خیابان مورگ»، «گربه سیاه»، «سوسک سیاه»، «سایه»، «نامه دزدیده شده»، «شب هزار و دوم شهرزاد»، «مرد توده»، «قورباغه»، «بشکه آمونتیلادو» و... ازجمله داستان‌های کوتاه ادگارد آلن پو هستند. در ادامه این مطلب شعر زیبای «نمی‌توانم از این بهتر برایت شرح بدهم» از ادگار آلن پو از نگاه تان خواهد گذشت.

نمی‌توانم از این بهتر برایت شرح دهم

که احساسم چه بود

جز این که بگویم

قلب ناشناس تو انگار برای اقامتی تا همیشه به آغوش من راه یافت

چنان که قلب من نیز، به گمانم به آغوش تو

و از آن دم، من عاشقت شدم

آری

اکنون حس می کنم

که در آن عصرگاه رویاهای شیرین

چنین شد که نخستین سپیده عشق بشری

بر شب یخ‌آجین روحم منفجر شد

از آن هنگام نامت را ندیده‌ام و نشنیده‌ام

مگر به لرزشی بر اندامم

نیم از شعف، نیمی از اضطراب

سال‌های سال، نام تو از لبانم نگذشت

اما اکنون روحم نوشدش با عطشی دیوانه‌وار

تمام وجودم به جست و جوی تو فریاد می‌زند

حتی پچ پچه‌ای از تو

لرزش احساسی غریب را در من بیدار می‌کند

ترکیبی مبهم از اشک و شادمانی دست‌افشان

حسی وحشی و غیر قابل شرح که به هیچ چیز نمی‌ماند

الا خویش‌آگاهی گناه

 

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید