چگونه دوستانمان عادات خوب و بدمان را شکل میدهند؟!
ما در مواجه با انتقادهای یک بیگانه و عضو خارج از گروه، به دفاع از فرد همگروهی یا همسال خود برمی خیزیم. اما اگر انتقادی در کار نباشد و به حال خودمان واگذار شویم که به یک موضوع فکر کنیم، آنوقت رفتار مزورانه و دورویی همگروهی ما برایمان نشاندهنده این است که ما هم میتوانیم اندکی در دیدگاههای سختگیرانهمان، آسانگیرتر برخورد کنیم. به این رفتار میگویند: ناسازگاری داوطلبانه vicarious dissonance.
کد خبر :
۷۰۱۳۸
بازدید :
۴۰۷۱
فرادید | ما اغلب فکر میکنیم خودکنترلی از درونمان میجوشد؛ اما بسیاری از اعمال ما همان اندازه که به خودمان بستگی دارد به دوستان و اعضای خانوادهمان هم وابسته است. افرادی که اطراف ما را گرفتهاند قدرت دارند ما را چاق کنند، به سمت مصرف مواد ناسالم سوق دهند، باعث شوند ما نسبت به محیطزیست بیتوجه باشیم و در مقابل آفتاب از خودمان مراقبت نکنیم. این فهرست میتواند طولانیتر شود.
نمیتوان به سادگی گفت که این فشار همان است که ما را به تقلید از آنها سوق میدهد یا ما در واقع با قرار گرفتن در گروه از آن تبعیت میکنیم که همرنگ جماعت باشیم. آنچه رخ میدهد بسیار ناخودآگاه است.
بدون آنکه مطلع باشید، مغز شما به طور مرتب سرنخهایی از آدمهای اطراف شما جمع آوری میکند که این کار میتواند پیامدهای جدی داشته باشد.
اکنون پذیرفته شده که احساس شخصی ما نسبت به خودمان از آدمهای دیگر نشات میگیرد.
امبر گافنی، روانشناس اجتماعی از دانشگاه هامبولت میگوید: «هرچه هویت شما بیشتر از طریق یک گروه خاص شکل گرفته باشد، حتی زمانی که گروه همراه شما نیست، احتمال پایبند ماندن و رفتار کردن بر اساس ارزشهای آن گروه بیشتر میشود.»
«اگر شما یک دانشجو باشید و بخش مهمی از هویت شما را دانشگاهی که در آن درس میخوانید تشکیل دهد، یا مانند من یک استاد باشید، همه اینها را با خود به تعاملاتتان وارد میکنید. من همه چیز را در وهله نخست از لنز یک استاد میبینم.»
«برای مثال، دانشجویان، بیشتر تمایل دارند روی مواردی از قبیل: قانونی کردن مواد یا حمایت از محیطزیست پایدار تمرکز کنند تا بخشهای دیگر جمعیت.
به این موارد، هنجارهای اجتماعی گفته میشود. این هنجارها معمولاً ثابت هستند، اما کافی است یکی از اعضای گروه برخلاف این هنجارها عمل کند، آن وقت امکان دارد اتفاقات جالبی رخ دهد.
به نتایج پژوهشی در این زمینه توجه کنید.»
دانشجویان دانشگاه هامبولت در شهری کوچک در شمال کالیفرنیا ساکنند که مسائل زیستمحیطی در آن به غایت رعایت میشود. دانشجویان ساکن این شهر هم به مسائل زیستمحیطی حساس شده و خودشان را از طرفداران پروپاقرص محیطزیست میدانند. احتمالا انتظار دارید نادیده گرفتن مسئلهای مانند تولید کربن توسط یکی از اعضای گروه، توسط بقیه امری پذیرفته شده تلقی شود.
یکی از دانشجویان بعد از ایراد سخنرانی درباره اینکه همه موظفیم سفرهای کوتاه را با پای پیاده یا دوچرخه انجام دهیم تا تولید کربن به حداقل برسد، مسیری را با ماشین تا دانشگاه طی کرد.
ما از سایر دانشجویان درباره دیدگاهشان نسبت به مسائل زیستمحیطی پرسیدیم. دانشجویان درحالی به این پرسشها پاسخ میدادند که یک بازیگر در کنارشان نشسته بود که یا لباسی شبیه دانشجویان به تن داشت (دانشجویان او را از خودشان میدانستند) یا خودش را کارشناس محیط زیست معرفی میکرد و با لباس رسمی حاضر میشد (دانشجویان او را غیرخودی تلقی میکردند.)
هنگامیکه سایر دانشجویان از رفتار مزورانه دانشجوی مزبور که با ماشین تا محل مصاحبه آمده بود مطلع میشدند، بازیگر وارد عمل میشد. او یا درباره این کار به شکلی منفی صحبت میکرد یا کلا سکوت میکرد.
نحوه قضاوت مشارکتکنندگان درباره اهمیت پیادهروی یا دوچرخه سواری در مسیرهای کوتاه بستگی به این داشت که مورد خطاب چه کسی قرار میگرفتند و آن شخص چه واکنشی به سخنان دانشجوی مزور نشان میداد.
اگر دانشجویان در حضور فردی بودند که تصور میکردند یک دانشجو مثل خودشان است (زمانیکه بازیگر با لباس دانشجویان حاضر میشد)، و آن فرد ارزشهای زیستمحیطی خود را به اشتراک میگذاشت، سایر مشارکتکنندگان هم بر اهمیت استفاده از دوچرخه در مسیرهای کوتاه تاکید میکردند و آن دانشجوی مزوری که با ماشین تا محل آماده بود را نقد میکردند. اما وقتی که بازیگر با لباس یک کارشناس حرفهای حاضر میشد و به عبارتی شخصی خارج از گروه و یک بیگانه محسوب میشد، اوضاع قدری گیجکننده میشد.
بیگانه یا عضو خارج از گروهی که درباره رفتار مزورانه آن عضو گروه که با ماشین به محل مصاحبه آمده بود، نظر میداد، احساسات زیستمحیطی افراد را به قویترین شکل ممکن برمیانگیخت، آنها در حالیکه از دانشجوی خاطی در مقابل این منتقد خارج از گروه دفاع میکردند بر اهمیت دوچرخهسواری نیز بیش از پیش تاکید میکردند.
احتمالا این به این علت است که آنها احساس میکردند، دانشجوی خاطی به صورت طبیعی بیش از اینها نسبت به محیطزیست حساس است.
در عینحال، اگر شخص بیگانه و خارج از گروه در تمام طول مدت سکوت میکرد و درباره این رفتار مزورانه نظری نمیداد، دانشجویان هم با شدت کمتری از دوچرخهسواری در مقابل استفاده از ماشین دفاع میکردند؛ بنابراین نکته اینجا بود: طرفداری یا عدم طرفداری ما از یک عضو خارج از گروه بستگی به این دارد که او چگونه رفتار یکی از اعضای گروه «ما» را قضاوت کند.
گافنی میگوید: «این پژوهش بسیار جالب بود. زیرا ما قادر بودیم کاری کنیم که افراد اهمیت کمتری برای محیطزیست قائل شوند. قطعاً این چیزی نیست که به طور طبیعی خواهان آن باشیم، اما اگر بدانیم این دیدگاهها از کجا سرچشمه میگیرند، آنوقت میتوانیم مردم را به سمت و سوی دیگری هدایت کنیم.»
ما در مواجه با انتقادهای یک بیگانه و عضو خارج از گروه، به دفاع از فرد همگروهی یا همسال خود برمی خیزیم. اما اگر انتقادی در کار نباشد و به حال خودمان واگذار شویم که به یک موضوع فکر کنیم، آنوقت رفتار مزورانه و دورویی همگروهی ما برایمان نشاندهنده این است که ما هم میتوانیم اندکی در دیدگاههای سختگیرانهمان-در این مورد موارد زیستمحیطی-آسانگیرتر برخورد کنیم. به این رفتار میگویند: ناسازگاری داوطلبانه vicarious dissonance.
«ناسازگاری داوطلبانه هنگامی رخ میدهد که شما میبینید فردی مغایر با نگرشهای شما رفتار میکند، بنابراین، شما هم نگرشهایتان را تغییر میدهید. احتمالا من باید از اینکه شما با محیطزیست رفتار خوبی ندارید، شرمسار شوم؛ اما این اتفاقی نیست که همیشه رخ میدهد.»
«من لزوما کار شما را تکرار و تقلید نمیکنیم؛ اما نگرش خودم را تغییر میدهم تا رفتار شما را بازتاب دهم؛ زیرا من احساس میکنم شبیه شما هستم و خودم را ادامۀ شما میبینم.»
این مطالعات بروی موضوعات بسیاری در استرالیا تکرار شد که یکی از آنها نقش ناسازگاری داوطلبانه در استفاده از کرمهای ضدآفتاب بود. در این پژوهش هم، وقتی یکی از اعضای گروه رفتاری مزورانه انجام داد، باعث شد سایر افراد اطراف او هم در محافظت از خود در برابر آفتاب سهلانگارانهتر برخورد کنند.
نتیجه یک فراتحلیل که با مطالعه ۲۸ پژوهش و ۱۳۹۰۰۰ مشارکت کننده انجام شد، نشان داد که صبحت کردن درباره کمپینهای مبارزه با سیگار با دوستان، مصرف سیگار را در افراد کاهش میدهد.
کریستن شولز از دانشگاه آمستردام، میگوید: «اصلیترین علت مرگ مانند سیگارکشیدن و چاقی از طریق تغییر رفتار، قابل پیشگیری است و ما در این زمینه به اطلاعات زیادی در محیط اینترنت دسترسی داریم، اما همچنان سیگار میکشیم و ورزش هم نمیکنیم.»
«هر کاری که دوستانمان انجام میدهند، آگاهانه یا ناخودآگاهانه، روی ما تاثیر میگذارد. نحوه حضور آنهاست که تعیین میکند ما اطلاعات سلامتی را جدی بگیریم یا نادیده بینگاریم.»
شولز از دانشجویان یک کالج در آمریکا پرسید که آیا اخیرا با کسی درباره مصرف الکل صحبت کردهاند و اینکه آیا این مکالمه درباره مضرات الکل بوده یا فواید آن. اگر آنها درباره مصرف الکل مکالمهای مثبت داشته باشند، احتمال اینکه روز بعد الکل مصرف کنند، بیشتر است، و به عکس.
شرایط اجتماعیای که ما در آن قرار داریم الگوهای ما را تحت تاثیر قرار میدهند.
زمانیکه ما تصمیمگیری میکنیم در واقع به طور مرتب مشغول ارزیابی ارزشهایی هستیم که ممکن است از هر انتخابی نصیبمان شود-فرایندی که به آن به حداکثر رساندن ارزش گفته میشود.
تصمیمگیری در این باره که از پله استفاده کنیم یا آسانسور بستگی به این موارد دارد: چقدر ناهار خورده باشیم؛ آیا دو روزانهمان را انجام دادهایم؛ و آیا با همکاران ورزشکارمان وارد ساختمان شده ایم یا خیر.
تاثیر مکالمات ما با دوستانمان در خلاء قابل ارزیابی نیست. برای همین است که اراده ما دائماً در حال نوسان است.
«فرض کنید که من یک روز قبل با یکی از دوستانم درباره مضرات الکل صحبت کردهام، اما روز دیگر با جمعی از افراد در یک بار حضور دارم-هنوز میتوانم با اطمینان بگویم که مکالمهای که با دوستم داشتم به شکلی روی من تاثیر گذاشته است.»
«اما، موضوع این است که ما انسانها همواره تصمیمات عقلانی اتخاذ نمیکنیم. ما خیلی سریع تصمیمگیری میکنیم. برخی اطلاعات در طول روز میزان اهمیتشان را برایمان از دست میدهند.»
تصمیمات ما کاملاً بستگی به این دارد که در لحظهای که سوالی از ما پرسیده میشود با چه کسی هستیم؛ مردم چطور به ما واکنش نشان خواهند داد؛ قبلا درباره آن مسئله صحبتی داشته ایم یا خیر؛ و اینکه فهم بنیادی ما چه چیزی را برای یک گروه خاص طبیعی و هنجار میشناسد. اما اگر هنوز شک داشته باشیم، سادهترین کار این است که به دیگران نگاه کنیم و از آنها تقلید کنیم. ما همواره این کار را انجام میدهیم و ممکن است هرگز متوجه تاثیرات آن نشویم.»
سوزان هیگز از دانشگاه بیرمنگام که روی روانشناسی اشتها مطالعه میکند، مثال دیگری در همین زمینه دارد.
او میگوید: «زمانیکه با دیگران غذا میخوریم، تمایل داریم رفتار آنها را به عنوان یک راهنما، سرلوحه خود قرار دهیم.»
«مطالعات زیادی تاکنون نشان دادهاند که زمانیکه با پرخورها غذا میخوریم، ما هم پرخوری میکنیم. افراد اغلب آگاه نیستند که تا چه حد از دیگران تقلید میکنند. آنها ممکن است بگویند، مزه، قیمت، یا میزان گرسنگیشان بوده که باعث شده زیاد غذا بخورند، اما کم پیش میآید که حضور دیگران را در این اتفاق دخیل بدانند.»
هیگز میگوید حضور دیگران بر توانایی ما در توجه به نشانههای فیزیولوژیکی بدنمان که میگوید، سیر شدهایم، مختل میکند. آن روند طبیعی که باید احساس سیری کنیم توسط احساسی که دوستمان در ما برمیانگیزند، مختل میشود. در واقع حواس ما پرت میشود و این اتفاقی است که در حین تماشای تلویزیون هم رخ میدهد و تماشای تلویزیون حین غذا خوردن، مصرف غذا را افزایش میدهد.
هیگز در مرحله بعدی میخواست بداند آیا رفتارهای مربوط به غذا خوردن تحت تاثیر سایر سرنخهای اجتماعی هم هست، یا خیر. او میخواست با استفاده از پوسترهایی مردم را تشویق کند که در کنار غذایشان از سبزیجات استفاده کنند.
«ما میدانیم اینکه مستقیم بگوییم "سبزیجات برای شما خوب هستند" تاثیر نخواهد داشت. پس به جایش پوسترهایی را درست کردیم که اطلاعات ساختگی داشتند و مثلاً میگفتند فلان مواد غذایی بیشترین مشتری را داشته است.»
هیگز ظرف سبزیجات را در بالاترین رده گذاشت؛ یعنی آدمهای بیشتری آن را سفارش دادهاند.
«ما فقط یک رفتار را توصیف کرده بودیم و همین برای بعضی کافی بود. وقتی ما وارد یک محیط جدید میشویم، به دنبال سرنخهایی هستیم که به ما بگیود چطور در آن محیط باید رفتار کنیم. بنابراین، اینکه ببنیم چه گزینهای رایجتر بوده است، یک سرنخ است که ما کمک زیادی میکند.»
«ما به دنبال تقلید از رفتارهای بهنجار هستیم، زیرا این کار به ما حس خوب ارتباط داشتن با یک گروه اجتماعی را میدهد. اگر شما خود را عضوی از یک گروه اجتماعی بدانید، سعی میکنید از رفتارهای این گروه تقلید کنید.»
ممکن است تصمیمات ما هرگز در دستان خودمان نباشند. اما این همچنین به این معنی است که ما میتوانیم از نفوذ در جهت مثبت و خوب استفاده کنیم.
شولز میگوید: «همانطور که یک رفتار منفی از طریق شبکه گسترش پیدا میکند، رفتار مثبت هم میتواند گسترش پیدا کند.»
منبع: بی بی سی
مترجم فرادید: عاطفه رضواننیا
۰