سه سرباز
یک ساعت بعد سرِ آنجی به خاطر اینکه تلویزیون را روشن کرده بود، فریاد میزنم. پدرم بدون نگاه کردن به من در حال پاک کردن و بریدن تکههای گوشت است. با خودش میگوید «گوشت سفید؟ یا سیاه؟»
کد خبر :
۶۷۲۵۵
بازدید :
۱۲۵۰
بروس هالند راجرز |
سختترین سوال
سربازانم از من سوالاتی پرسیدند. «کی میتونیم بریم حمام قربان؟». «گروهبان، یک بار دیگه میشه بگید، عصر بخیر چی میشه؟». «روغن اسلحه از کجا بیارم گروهبان؟»؛ و من پاسخ دادم: «احتمالا فردا». «مایشو الهیر». «از روغن اسلحه من استفاده کن».
پاسخ دادن به سوالات آنها وظیفه من بود، اما زمانی که آنایا تیر خورد و خونریزی داشت، بازوی من را محکم گرفت و گفت: «گروهبان؟ گروهبان؟». سوال او را فهمیدم، اما، لعنت! هیچ پاسخی برایش نداشتم.
جنگ خارجی
اگر سربازان امریکایی متوجه حضور آن کودک میشدند قطعا به او شلیک نمیکردند. اما چارهای هم نبود. از آن دورها دستور آمده بود. کالدِر کنار من در وسط خیابان ایستاده بود و به بدن تکهتکه او نگاه میکرد. گفت: «خیلی دور شدیم. دیگه برگشتی در کار نیست.»
گفتم «مزخرف نگو». من یک سال بعد بر آسفالت خیابان ایستاده بودم. فرزندم در آغوشم بود و به آن جسم تکهتکه شده فکر میکردم و خانه نبودم.
تصمیم. تصمیم
در تاریک و روشن صبح، سربازان من در دور دستها گوش به زنگاند:
دست اون یارو چیه؟
خودیه یا دشمنه؟
من هم میبایست آنجا میبودم و به آنها در تصمیمگیری کمک میکردم. همسر و پدر و مادرم تمام تلاششان را میکنند تا جای سکوت من در سر میز شام را پر کنند. یک ساعت بعد سرِ آنجی به خاطر اینکه تلویزیون را روشن کرده بود، فریاد میزنم. پدرم بدون نگاه کردن به من در حال پاک کردن و بریدن تکههای گوشت است. با خودش میگوید «گوشت سفید؟ یا سیاه؟»
روایت مترجم
ادبیات ضدجنگ، چه یک مکتب فکری مستقل باشد و چه نباشد، باشکوه است و نویسندگان معترض به جنگ آثار شایستهای خلق کردهاند. با این حال هالند راجرز، نویسندهای نیست که به این منظومه فکری تعلق داشته باشد. هر چند نمیتوان تردید داشت که آنچه در داستانک سه سرباز بیان کرده، با نوع تفکر برخی نویسندگان مطرح ضد جنگ همخوانی دارد. به هر طریق با نگرشی انتزاعی، داستان سه سرباز داستان اندیشهورزانه و عمیقی است و با بدعتهای ساختاری که به کار رفته مورد توجه خواننده خاص و عام قرار میگیرد. حتی حرفهایهای کوتاه کوتاه را تحت تاثیر قرار میدهد.
سختترین سوال
سربازانم از من سوالاتی پرسیدند. «کی میتونیم بریم حمام قربان؟». «گروهبان، یک بار دیگه میشه بگید، عصر بخیر چی میشه؟». «روغن اسلحه از کجا بیارم گروهبان؟»؛ و من پاسخ دادم: «احتمالا فردا». «مایشو الهیر». «از روغن اسلحه من استفاده کن».
پاسخ دادن به سوالات آنها وظیفه من بود، اما زمانی که آنایا تیر خورد و خونریزی داشت، بازوی من را محکم گرفت و گفت: «گروهبان؟ گروهبان؟». سوال او را فهمیدم، اما، لعنت! هیچ پاسخی برایش نداشتم.
جنگ خارجی
اگر سربازان امریکایی متوجه حضور آن کودک میشدند قطعا به او شلیک نمیکردند. اما چارهای هم نبود. از آن دورها دستور آمده بود. کالدِر کنار من در وسط خیابان ایستاده بود و به بدن تکهتکه او نگاه میکرد. گفت: «خیلی دور شدیم. دیگه برگشتی در کار نیست.»
گفتم «مزخرف نگو». من یک سال بعد بر آسفالت خیابان ایستاده بودم. فرزندم در آغوشم بود و به آن جسم تکهتکه شده فکر میکردم و خانه نبودم.
تصمیم. تصمیم
در تاریک و روشن صبح، سربازان من در دور دستها گوش به زنگاند:
دست اون یارو چیه؟
خودیه یا دشمنه؟
من هم میبایست آنجا میبودم و به آنها در تصمیمگیری کمک میکردم. همسر و پدر و مادرم تمام تلاششان را میکنند تا جای سکوت من در سر میز شام را پر کنند. یک ساعت بعد سرِ آنجی به خاطر اینکه تلویزیون را روشن کرده بود، فریاد میزنم. پدرم بدون نگاه کردن به من در حال پاک کردن و بریدن تکههای گوشت است. با خودش میگوید «گوشت سفید؟ یا سیاه؟»
روایت مترجم
ادبیات ضدجنگ، چه یک مکتب فکری مستقل باشد و چه نباشد، باشکوه است و نویسندگان معترض به جنگ آثار شایستهای خلق کردهاند. با این حال هالند راجرز، نویسندهای نیست که به این منظومه فکری تعلق داشته باشد. هر چند نمیتوان تردید داشت که آنچه در داستانک سه سرباز بیان کرده، با نوع تفکر برخی نویسندگان مطرح ضد جنگ همخوانی دارد. به هر طریق با نگرشی انتزاعی، داستان سه سرباز داستان اندیشهورزانه و عمیقی است و با بدعتهای ساختاری که به کار رفته مورد توجه خواننده خاص و عام قرار میگیرد. حتی حرفهایهای کوتاه کوتاه را تحت تاثیر قرار میدهد.
از آن نوع داستانکهاست که اگر در مسابقات کوتاه کوتاه هم شرکت کند، کاندیدای مقام نخست میشود. در این داستان، هالند راجرز مهارت انتقال مفاهیم از طریق کمترین کلام را به ظرافت تمام نشان میدهد. از ابتدا که بنگریم، یکی دو اشاره مانند کلمات عربی ما را به جنگ امریکا و عراق هدایت میکند. یکی دو اشاره به کودک و قتل سربازان. یکی دو اشاره به مرگ رقتانگیز سربازان هموطن گروهبان. یکی دو اشاره به مرگ فرزند خود گروهبان و در نهایت یکی دو اشاره به روان از هم گسیخته گروهبان که سر فرزندش فریاد میزند در همان حال که پدرش گوشت سیاه و سفید را با هم سلاخی میکند.
چه یکی دو اشارههای هوشمندانهای! ضمن اینکه اندیشه سیالیت جنگ و حدیث مشهور پروانه و تانک همینگوی که در بنمایه چنین حجم کوتاه و ظریفی گنجانده شده، البته به آن اعتبار مضاعف میبخشد. بلی. کسی نمیتواند بر نوشته هالند راجرز ایراد خاصی بگیرد و کسی نمیتواند از تحسین آن خودداری کند.
با این حال نکته اساسیای که در این میان وجود دارد بیش از آنکه به نویسنده و شگردهای حرفهای او بازگردد به نفس کوتاه کوتاهنویسی مربوط است. منکر نمیشوم که داستانک و داستانکنویسی جای خود را در ادبیات خلاق منثور باز کرده است.
با این حال نکته اساسیای که در این میان وجود دارد بیش از آنکه به نویسنده و شگردهای حرفهای او بازگردد به نفس کوتاه کوتاهنویسی مربوط است. منکر نمیشوم که داستانک و داستانکنویسی جای خود را در ادبیات خلاق منثور باز کرده است.
حتی نشریاتی مانند نیویوکر نیز چند سالی میشود که به فلاش فیکشنها عنایت نشان میدهند. به تبع این بیتردید نقش تاریخی امثال هالند راجرز میتواند نقشی اساسی و پایدار باشد. نکته اینجاست که- چنانکه اشاره کردم- داستانکنویسی مخالفانی نیز دارد که مستدل سخن میگویند.
یکی از ایرادهای به قاعده ایشان تهدیدی است که شیوع داستانکها برای داستانهای کوتاه اصیل نظیر داستانهای چخوف ایجاد میکند. البته کسی نمیتواند منکر شود که داستانکنویسی به شیوه به اصطلاح فاخر که نمونههای آن در کوتاه کوتاههای عمر خیام قابل مشاهده است در نفس خود یک هنر به معنی واقعی است و دشواریهای خاص خود را دارد.
با این همه زمانی میرسد که مرز میان نازل و فاخر باریک و در عین حال سیال میشود. منتقدان کوتاه کوتاهنویسی میتوانند روی هنر و خلاقیت هالند راجرز در نگارش سه سرباز و امثالهم صحه بگذارند ولی در عین حال خاطرنشان کنند که یک نویسنده فاقد اندیشه و حتی بازاری نیز میتواند با پشت سر گذاشتن یک دوره نه چندان بلند آموزش و تجربه با اتکای به ترفندهای ساختاری در زمانی نه چندان بلند و با مختصری تلاش، داستانکهایی نظیر سه سرباز (گیرم نه در این حد و مرز) را به صورت مکرر بیافریند و وارد حوزه مضامین مختلف اجتماعی و روانشناسی و حادثهای و ... نماید.
نمیشود گفت که این ادعای عاری از منطقی است. حداقل ظاهر مساله نشان میدهد که از جهاتی حق با ایشان است. کافی است به کیفیت و کمیت کوتاه کوتاههایی که هر روز وارد بایگانی ادبیات خلاق ایران میشود، نگاهی داشته باشیم و آن را با داستانهای کوتاهی که مضامین دشوار دارند و خلق آنها نیاز جدی به عرقریزان روح دارد، مقایسه کنیم. از جمله بانو با سگ ملوس و اسقف چخوف، از جمله بشکه جادوی مالامود و از جمله فقط آمدهام یک تلفن بکنم مارکز و از جمله بسیاری از جملههای دیگر.
ترجمه: شادمان شکروی
۰