قصه شاه و نخست وزیر «علی امینی»

قصه شاه و نخست وزیر «علی امینی»

علی امینی سقوط نظام سلطنتی و مرگ آخرین شاه ایران را به چشم دید و چند سال بعد از آن هم عمر کرد. او سال ۱۳۷۱ در چنین روزی در پاریس درگذشت.

کد خبر : ۱۰۱۶۱۳
بازدید : ۷۰۰۴

دکتر علی امینی دوره کوتاهی، حدود ۱۴ ماه، نخست‌وزیر ایران بود و در تمام این مدت تلاش می‌کرد دست شاه را نه‌فقط از دخالت در امور اجرایی کشور که از تصمیم‌گیری‌های مهم هم کوتاه کند.

حتی با برخی از سران حزب دموکرات آمریکا هم درباره اجرای این تصمیم به توافق رسیده و در میان گروهی از سیاستمداران بانفوذ آن کشور، حامیانی برای خودش دست و پا کرده بود.

بهار ۱۳۴۰ دولت را به دست گرفت و طرح تضعیف دربار را با کنارزدن مردان شاه - که تقریبا همگی سابقه فساد مالی و رشوه‌خواری و حتی دزدی داشتند - شروع کرد. از ابوالحسن ابتهاج و سپهبد علوی مقدم گرفته تا سرلشکر ضرغام و مهندس فروغی را دستگیر و دادگاهی کرد، تیمور بختیار را از ساواک بیرون انداخت و سپهبد آزموده را - که هنوز سایه‌اش بر دادستانی ارتش سنگینی می‌کرد - سر جای خودش نشاند.

امینی در این مبارزه آن قدر مصمم و جدی بود که عده‌ای از متهمان - با نقض دستور دولت در ممنوعیت خروج مقامات از مرز - از کشور گریختند و تا افتادن آب‌ها از آسیاب، بی‌سروصدا در گوشه‌ای از دنیا پنهان شدند. اما شاه هم که مقام و قدرت خود را در خطر می‌دید، دست به ضدحمله زد و ضمن کارشکنی در برنامه‌های امینی، آمریکایی‌ها را هم به سمت خودش کشید.

شاید امینی در شرایط عادی به هدفش می‌رسید، اما در آن مقطع مشکلات کشور آن قدر زیاد و بحران اقتصادی چنان شدید بود که هر دولتی، با هر سیاست و گرایشی را از پا می‌انداخت. امینی از مقام نخست‌وزیری کنار کشید، اما شاه فقط به تغییر دولت راضی نشد.

باقر عاقلی در «شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر» می‌نویسد: «شاه که در دوران نخست‌وزیری او لطمه‌ها دیده بود، در مقام انتقام برآمد. در هر نطق و سخنرانی لبه تیز حملات خود را متوجه او ساخت و تا سال‌ها گرفتاری اقتصادی کشور را مولود اشتباهات او می‌شمرد. دستور داد او را به دربار راه ندهند و در هیچ مراسمی دعوت نکنند.

در دادگستری پرونده‌ای برایش تشکیل دادند. روزی که قصد مسافرت به اروپا را داشت، او را از روی پلکان هواپیما به زیر آوردند و تحت‌الحفظ به دادگستری بردند و به او اهانت کردند. سال‌ها خانه‌اش تحت کنترل مقامات و مأمورین امنیتی بود و با کسی حق ملاقات نداشت. هر کس با او دیداری می‌کرد گرفتار می‌شد.»

چند سالی وضع به این منوال بود تا این که همزمان با تثبیت قطعی قدرت شاه، خشم او هم کمی فرونشست و فشار‌ها از روی امینی کم شد.

از آن پس گاهی در مناسبت‌های مختلف مثل اعیاد ملی یا مذهبی، به عنوان یکی از نخست‌وزیران پیشین به دربار می‌رفت و همراه با همتایانش با شاه دیدار می‌کرد. اما او در پس قدرت به ظاهر تزلزل‌ناپذیر شاه، چیزی را می‌دید که آن زمان کمتر کسی متوجه‌اش می‌شد.

گویا یک سال مانده به زمستان ۵۷ به شاه گفت این مسیر (دیکتاتوری و تمامیت‌خواهی) که در پیش گرفته‌ای ختم به خیر نمی‌شود و مشکلات بزرگی برای کشور ایجاد می‌کند. شاه این توصیه را جدی نگرفت و به آن هیچ اعتنایی نکرد. چندی بعد - در اواخر دولت آموزگار - دوباره امینی به شاه پیشنهاد کرد ساواک و حزب رستاخیز را منحل کند و مقامات بدنام و منفور را کنار بگذارد.

شاه حتی این بار هم صحبت‌های امینی را نپذیرفت و حتی به او - که تبار قاجاری داشت - گفت: «می‌خواهی چه کسی از قاجار‌ها را به جای من به سلطنت بنشانی؟» علی امینی سقوط نظام سلطنتی و مرگ آخرین شاه ایران را به چشم دید و چند سال بعد از آن هم عمر کرد. او سال ۱۳۷۱ در چنین روزی در پاریس درگذشت.

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید