چرا آدمها پا پس میکشند؟

آدمها در مراحل مختلف زندگی، قید برخی از امیال و آرزوهایشان را میزنند، زیرا گمان میکنند که تلاش برای دستیابی به آن آرزوها رابطهای را که در آن برهه دارند، قربانی خواهد کرد. آنها تعمداً میل خود را مدفون میکنند و طوری وانمود میکنند که گویا آن میل ها، چیزهای غیرضروری یا نامرتبط با وضعیتِ آنها هستند. اما میلهای سرکوبشده با گذر زمان ممکن است پدیدار شوند و باعث شوند که آنها در زندگیای که انتخابِ خودشان بوده است، هر روز کمتر احساس رضایت کنند.
فرادید | زوجهای صمیمی از طرز فکر و احساسِ شریکِ عاطفیشان درباره خود و رابطهشان یک نقشه ذهنی ترسیم میکنند. آنها به کمکِ دانش و فهمی که آن نقشه ذهنی در اختیارشان میگذارد، اغلب میتوانند به درستی افکار و رفتار شریکِ عاطفیشان را در موقعیتهای مختلف پیشبینی کنند.
به گزارش فرادید؛ اما بعضیوقتها، این انتظاراتِ راحت و مطمئن بهتدریج یا ناگهان از بین میرود. الگوهای رفتاریِ قابلِپیشبینیِ شریکِ عاطفی بدونِ هشدار یا توضیحِ قبلی، چرخشی ناگهانی پیدا میکند وطرفِ دیگرِ رابطه گیج و مبهوت میماند.
شریکی که کنارگذاشته شده است، اگر تلاش کند دلایلِ عقبنشینیِ طرفِ دیگر رابطه را کشف کند یا توضیحی بخواهد، آن طرف غیرقابلِ دسترس و ناپدید میشود. خیلی کم پیشآمده که طرفی که پا پس کشیده است با من تماس بگیرد. بیشتر تماسهایی که با من گرفته میشود از طرفِ آن شریکی است که حس میکند دیگر دیده یا شنیده نمیشود یا ترک شده است. این افراد نگرانند که کار اشتباهی کرده باشند و درخواست کمک میکنند تا بفهمند چرا چنین مسئلهای برایشان پیش آمده است. آنها معمولاً با این شکایتها نزد من میآیند:
«دیگر آن مردی که میشناسم، نیست. او میگوید که نگرانی من بیمورد است و دلیلی برای نگرانی نیست، اما میدانم که درست نیست.»
«این خانم به سؤالهایی که میپرسم با پرخاشگری و حساسیت پاسخ میدهد، هیچوقت قبلاً اینطوری نبود. او با من درگیری شدیدی دارد. مشکلی وجود دارد که او مرا در جریان آن نمیگذارد.»
«بهنظر میرسد که چیزی ذهنِ او را اشغال کرده و در دنیای خودش غرق شده است. ما همیشه حتی سختترین مسائل را با هم به مطرح میکردیم. حالا حتی حاضر نیست به چشمهای من نگاه کند.»
«میدانم که اکنون میترسد با من صحبت کند، اما قبلاً همیشه وقتی موضوعِ خاصی وجود داشت با من صحبت میکرد. نمیخواهم به حریم خصوصیاش تجاوز کنم، اما حس میکنم اینبار موضوع فرق دارد. با تمامِ وجودم حس میکنم که باید کاری بکنم.»
چطور یک آدم این تغییراتِ پیشبینیناپذیر را در شریکِ عاطفیاش تشخیص میدهد؟ بهترین کار در قبال این نوع رفتارها چیست؟ آیا فقط باید طرفِ مقابل را راحت بگذارند و امیدوار باشند که مسئله خودبهخود حل شود؟ یا این کار باعثِ بدتر شدن اوضاع میشود؟ چه زمانی باید صبر کرد و رفتاری حمایتی داشت و چه زمانی باید مداخله کرد و برای توضیح بیشتر درخواست کرد؟ چرا شریکِ عاطفیای که پیشازاین آنقدر دردسترس بود ناگهان قطع ارتباط میکند؟
۵ دلیلِ رایجی که یک شریکِ عاطفی خودش را کنار میکشد
۱. خیانت. عقبنشینی یا کنارکشیدنِ بیتوضیح و نامنتظره اغلب یکی از نشانههای خیانت است که میتواند به شکلی کامل رخ داده باشد یا ذهنی باشد. فردی که به خیانت فکر میکند یا خیانت کرده است، درگیریِ ذهنی پیدا میکند و فرورفتن در درون توسط دیگران قابل مشاهده است. چنین فردی بهندرت به پرسشها پاسخ میدهد.
اعتیاد، تصمیمهای بدی که میتواند برای دو طرفِ رابطه مایه شرمساری باشد، تهدیدشدن توسطِ یک عامل خارجی و ... خیانت در رابطه به شکلهای دیگر هستند.
۲. تعارضهای درونیِ شخصی. آدمها در مراحل مختلف زندگی، قید برخی از امیال و آرزوهایشان را میزنند، زیرا گمان میکنند که تلاش برای دستیابی به آن آرزوها رابطهای را که در آن برهه دارند، قربانی خواهد کرد. آنها تعمداً میل خود را مدفون میکنند و طوری وانمود میکنند که گویا آن میل ها، چیزهای غیرضروری یا نامرتبط با وضعیتِ آنها هستند. اما میلهای سرکوبشده با گذر زمان ممکن است پدیدار شوند و باعث شوند که آنها در زندگیای که انتخابِ خودشان بوده است، هر روز کمتر احساس رضایت کنند.
آنها بین تعهداتی که به خودشان و شریکِ عاطفیشان دادهاند و میل و عطشِ فزاینده برای زندگی بر اساس آن رؤیاهای سرکوبشده، در دوراهی میمانند و عطشِ فزاینده آنها برای زندگی بر اساسِ آن رؤیاهای سرکوبشده، باعث میشود حس کنند در تله گیرافتادهاند و دیگر حسشان مثل گذشته نیست. آنها با این امید که بتوانند این احساسات را کنار بگذارند، از تجربهشان چیزی به شریکِ عاطفیشان نمیگویند، زیرا نمیخواهند باعث ایجاد دردهای ناخواسته در او شوند.
۳. بحرانِ فردیِ پیشبینیناپذیر. برخی اوقات پیش میآید که خانواده با چالشهایی مواجه میشود و هر دو شریکِ عاطفی تمام تلاششان را میکنند که همهچیز را سروسامان بدهند. هیچکدام از طرفین نمیخواهد که با بحرانهای شخصیِ خودش بار بیشتری روی دوش طرفِ دیگر بگذارد و به فشارهایی که او تحمل میکند، اضافه کند، زیرا امیدوار است که مشکل خودبهخود برطرف خواهد شد.
یرای مثال، ممکن است یکی از طرفین رابطه متوجه شود بیماریِ سخت، ولی درمانپذیری دارد و حس کند لزومی ندارد که با مطرح کردن این قضیه استرس و ناراحتیِ غیرضروری برای طرفِ دیگر رابطه ایجاد کند. ممکن است فرد در آستانه یک خسارت مالی هنگفت باشد که در کوتاهمدت تهدید بزرگی برای او خواهد بود یا ممکن است یکی از دوستان یا اعضای خانوادهاش نیاز به کمک داشته باشد.
یا ممکن است یکی از طرفین سطحی بسیار معمولیتر از شریکِ عاطفی خود داشته باشد و حس کند نمیتواند پابهپای شریکِ عاطفی خود عمل کند. غرور و ترس از شکست نمیگذارد که او این ترسها را با شریکِ عاطفیاش در میان بگذارد؛ بنابراین تصمیم میگیرد که این مشکل را خودش به تنهایی حل کند.
۴. پدیدار شدنِ مجددِ یک دردِ روانی یا تروما. بسیاری از افرادی که تجربههای دلخراش در گذشته داشتهاند، تلاش میکنند که آن تجربهها را کنار بزنند و نگذارند که آن تجربهها روی زندگی فعلیشان سایه بیندازد. آنها هرگز آن تجربهها را با شریکِ عاطفیشان به اشتراک نگذاشتهاند، زیرا میخواستهاند آن اتفاقات را فراموش کنند، از بهیادآوردن آن تجربهها احساس شرم میکنند و یا از ترسِ قضاوت شدن، دوست ندارند خیلی راحت درباره تجربههایشان صحبت کنند؛ و بعد، آن تجربه ناگوار و دردِ روانیِ ناشی از آن بدون هشدار دوباره سروکلهاش پیدا میشود.
اگر پیشازاین درباره این درد با شریکِ زندگیشان صحبت کرده باشند و با یکدیگر روی آن کار کرده باشند، میتوانند خیلی راحت دوباره درباره آن موضوع با شریکِ زندگیشان صحبت کنند، اما اگر صحبت نکرده باشند، برایشان سخت است. اغلب افرادی که دچار دردهای روانی هستند، ترجیح میدهند که این دردها را کماهمیت بشمارند و آن را همچون رازی در سینه حبس کنند، پس وقتی این دردها دوباره آغاز میشوند، آنها در درونِ خودشان فرو میروند و تلاش میکنند که آن شیاطین را دوباره مدفون کنند تا رابطهشان تهدید نشود.
۵. تهدیدهای بیاحتیاطیای که در گذشته انجام دادهاند، دوباره ظاهر میشود. بسیاری از آدمها در جوانی تصمیمهایی میگیرند که پیامدهای ناگواری را برایشان به وجود میآورد. آنها تصمیم میگیرند که درباره این تجربهها با همسر، دوستان یا اعضای خانوادهشان صحبت نکنند، زیرا دلشان نمیخواهد که آدمِ کمارزشی در نظر آنها جلوه کنند. آنها میخواهند کیستیِ آنها را زمانِ حالِ آنها تعیین کند نه گذشتهای که سپری شده است.
اما بعضیاوقات آن اشتباهات اولیه تصادفی برملا میشود که آنها نمیخواهند شریکِ زندگیشان چیزی دربارهاش بداند. آنها هر کاری میکنند تا آن مسئله را خودشان به تنهایی حل کنند، اما پیشآگاهی و ترس از برملا شدنِ ماجرا در روانِ آنها تبدیل به وسواس فکری میشود و آنها را در نبردی درونی که مملو از وحشتِ عاطفی و احساسی است به دام میاندازد. آنها فکر میکنند اگر شریکِ عاطفیشان بعد از مطلع شدن از داستان دیگر نخواهد با آنها بماند چه؟ اگر کاری که قبلاً انجام دادهاند، زندگیِ فعلیشان را تهدید کند چه؟
مواقعی در روابط پیش میآید که یکی از طرفین برای کشفِ بیشترِ خود به درونش فرو میرود؛ بنابراین در نظر همسر یا شریکِ عاطفیاش دسترسناپذیر میشود. اگر در گذشته چنین مواقعی در روابط همسران و شرکای عاطفی تجربه شده و وقتی موقعیت حل شده آنها دوباره به هم بازگشتهاند و آنچه رخداده را با هم بررسی و موشکافی کردهاند، پس دلیلی ندارد که فکر کنند مشکلِ عمیقتری وجود دارد.
زمانهایی که دوری یکی از طرفین طولانی میشود و بهنظر نمیرسد که تمایلی به حلِ مشکل در او وجود داشته باشد، آنوقت میتوان نتیجه گرفت که این رابطه را یک مشکلِ عمیقتر تهدید میکند که نیازمند بررسی و توجه بیشتر است.
منبع: The Psychology Today
نویسنده: Randi Gunther Ph.D
ترجمه: سایت فرادید