قتل مرد همسایه به خاطر ریختن تفاله چای
بلافاصله من هم داخل مغازه رفتم و چوب بیسبالی که از قبل در مغازه بود، برداشتم و یک ضربه به سرش زدم که غرق در خون نقش بر زمین شد و از هوش رفت. با دیدن این صحنه شوکه شده بودم که همسایهها رسیدند.
هفت سال گذشت تا توانست از مجازات و کابوس اعدام رهایی یابد. اما تنها به یک شرط. او و خانوادهاش باید از محله بروند و دیگر هیچوقت چشمشان به خانواده مقتول نیفتد. اولیایدم تنها به این شرط رضایت خود را اعلام کردند و حالا مردی که فقط به ریختن تفاله چای از پنجره خانه، دست به جنایت زده بود، دیگر اعدام نمیشود.
ساعت ١٩ شامگاه چهارشنبه ١٦ دی سال ٩٤ بود که این حادثه رخ داد. آن روز کارکنان بیمارستانی در جنوب تهران به ماموران کلانتری ١٦١ ابوذر، قتل مرد جوانی را خبر دادند.
پس از اعلام این خبر تیمی از ماموران پلیس در بیمارستان حاضر شدند و رسیدگی به این موضوع را در دستور کار خود قرار دادند. ماموران در بیمارستان با جسد مرد ٣٢سالهای به نام مهرزاد روبهرو شدند. این مرد جوان بر اثر اصابت جسم سختی به سرش فوت کرده بود؛ بنابراین بازپرس ویژه قتل دادسرای جنایی پایتخت هم در جریان ماجرا قرار گرفت و رسیدگی به این موضوع را در دستور کار خود قرار داد.
بررسیهای نخست نشان داد مقتول با مرد املاکی به نام ناصر درگیر شده بود. گویا درگیری آنها بر سر ریختن تفاله چایی رخ داده بود. در جریان آن مرد بنگاهدار با چوب بیسبال ضربهای به سر مهرزاد زده که او نیز پس از انتقال به بیمارستان فوت کرده است. همچنین مشخص شد ماموران پلیس قاتل را در محل حادثه دستگیر کردهاند.
اظهارات شاهدان
شاهدان حادثه به ماموران پلیس گفتند: «مقتول در طبقه بالای مغازه املاکی که ساختمانی قدیمی است، مستاجر بود. گویا او قبل از درگیری مقداری از تفاله چاییاش را از پنجره خانهاش به داخل خیابان ریخته است. همین مسأله باعث شد که ناصر عصبانی شود.
او شروع به داد و فریاد کرد و این دو با هم درگیر شدند. درگیری آنها درنهایت به داخل کوچه رسید و پس از آن ناصر با چوب بیسبال ضربهای به سر مقتول زد.»
روایت قتل از زبان قاتل
تیم جنایی در نخستین گام از متهم تحقیق کردند. او در بازجوییها با اظهار پشیمانی به قتل اعتراف کرد و گفت: «من بنگاه املاکی در حوالی خیابان ابوذر دارم. مقتول در طبقه بالای املاکی من زندگیمیکرد. او همیشه آشغالهای خود را از پنجره به داخل خیابان میریخت.
من چند بار درباره این موضوع به او تذکر داده بودم، اما فایدهای نداشت تا اینکه ساعتی قبل از جنایت وقتی از بنگاه به خیابان آمدم، ناگهان مقداری تفاله چایی روی سرم ریخت. وقتی به بالا نگاه کردم دیدم مقتول پنجره اتاقش را باز کرده و در حال ریختن تفاله چایی به داخل خیابان است.
او خیلی خونسرد بود و اصلا توجهی به این نداشت که لباسهای مرا کثیف کرده است، به همین دلیل خیلی عصبانی شدم و به این کارش اعتراض کردم. توقع داشتم از من عذرخواهی کند، ولی به جای عذرخواهی شروع به فحاشی و توهین کرد.
من هم به او فحاشی کردم و مشاجره لفظی ما بالا گرفت. او با عصبانیت به خیابان آمد تا با من درگیر شود. ما با هم دست به یقه شدیم. در حال درگیری بودیم که ناگهان یقه مرا رها کرد و به داخل مغازهام رفت. او صندلی برداشت و به طرف من حمله کرد.
خیلی شوکه شدم. بلافاصله من هم داخل مغازه رفتم و چوب بیسبالی که از قبل در مغازه بود، برداشتم و یک ضربه به سرش زدم که غرق در خون نقش بر زمین شد و از هوش رفت. با دیدن این صحنه شوکه شده بودم که همسایهها رسیدند.
آنها بلافاصله به ماموران خبر دادند. دقایقی بعد هم او را با کمک همسایهها به بیمارستان رساندیم که به خاطر شدت ضربه در بیمارستان فوت شد.»
شرط عجیب خانواده مقتول
با این اعترافات پرونده او پس از تکمیل تحقیقات، به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. ناصر در دادگاه محاکمه شد و به هیأت قضائی گفت: «هرگز فکر نمیکردم که او با یک ضربه چوب به قتل برسد و الان هم پشیمان هستم، هر چند پشیمانی فایدهای ندارد، ولی قصد کشتن او را نداشتم. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. اصلا باورم نمیشود که دست به این قتل زدهام.»
در پایان نیز هیأت قضائی وارد شور شدند. آنها پس از بررسیهای لازم متهم را به قصاص محکومکردند. این حکم به تایید قضات دیوانعالی کشور رسید و درنهایت نیز برای اجرا به شعبه اجرای احکام دادسرای جنایی پایتخت ارسال شد.
متهم به روزهای پایان خود نزدیک میشد که درنهایت جلسات صلح و سازش نتیجه داد و خانواده مقتول حاضر به گذشت شدند، اما آنها یک شرط داشتند. اینکه ناصر و خانوادهاش باید از آن محل بروند و دیگر با هم چشم در چشم نشوند. آنها فقط به همین شرط حاضر به گذشت شدند و ناصر نیز شرط آنها را قبول کرد.