ماجرای نجات دو پیرمرد و یک پیرزن گمشده

ماجرای نجات دو پیرمرد و یک پیرزن گمشده

سروان مهدی افشار گفت: حوالی ۵ غروب بود و هوا به‌خاطر بارش برف و باران کاملا سرد بود. ناگهان چشمم افتاد به پیرمردی که خودش را به لاین۲ سرعت در اتوبان رسانده بود و تلاش می‌کرد از اتوبان رد شود. ماشین‌ها با سرعت از کنار او می‌گذشتند و هر لحظه ممکن بود با او برخورد کنند. پیرمرد سرگردان بود و با دیدن این صحنه به کمک او رفتم.

کد خبر : ۱۱۶۵۱۳
بازدید : ۲۹۷۵

پیرمرد پس از گم شدن راهی بزرگراه شده و در هوای سرد زمستانی در حال عبور از عرض بزرگراه بود و هر لحظه ممکن بود بر اثر تصادف با یک خودروی عبوری جانش به خطر بیفتد، اما با تلاش ۲نفر از مأموران پلیس نجات یافت.

او پس از چند ساعت جست‌وجو تحویل خانواده‌اش شد. حالا یکی از مأموران پلیس از ۳ حادثه می‌گوید که طی آن، او و همکارانش موفق به نجات ۲ پیرمرد و یک زن باردار شده‌اند.

سروان مهدی افشار، مدت‌هاست که در مرکز فرماندهی پلیس راهور تهران مشغول به‌کار است؛ جایی که او و همکارانش باید بر نظم خیابان‌ها و بزرگراه‌ها نظارت کنند.

بعدازظهر ۷ دی‌ماه، اما ماموریت آنها، با سایر ماموریت‌هایشان متفاوت بود. آن روز یکی از مأموران پلیس راهور به نام استوار پیمان کولیوند در حاشیه اتوبان همت در حال انجام ماموریت بود که چشمش به پیرمردی افتاد که تلاش می‌کرد از عرض اتوبان عبور کند.

او می‌گوید: حوالی ۵ غروب بود و هوا به‌خاطر بارش برف و باران کاملا سرد بود. ناگهان چشمم افتاد به پیرمردی که خودش را به لاین۲ سرعت در اتوبان رسانده بود و تلاش می‌کرد از اتوبان رد شود. ماشین‌ها با سرعت از کنار او می‌گذشتند و هر لحظه ممکن بود با او برخورد کنند. پیرمرد سرگردان بود و با دیدن این صحنه به کمک او رفتم.

او ادامه می‌دهد: تنها راه نجات پیرمرد بستن اتوبان بود. با کمک همکارانم، ماشین‌ها را متوقف کردیم و خودم را به پیرمرد رساندم. فقط کت و شلوار به تن داشت و از شدت سرما، دندان‌هایش به هم می‌خورد. استوار کولیوند پیرمرد را به داخل ماشین پلیس برد که گرم شود. او قادر به حرف زدن نبود و چیزی نمی‌گفت.

کولیوند که مادربزرگش از سال‌ها پیش به بیماری آلزایمر مبتلا بود، با شرایط این بیماران آشنایی داشت، می‌گوید: پیرمرد کت و شلوار شیکی به تن داشت و معلوم بود که فرد متشخصی است. با توجه به تجربه‌ای که داشتم، فهمیدم که آلزایمر دارد، اما هرچه از او اسم و فامیلش را پرسیدم، جواب نمی‌داد. گوشی موبایل یا مدارک شناسایی نیز همراهش نبود که از این طریق هویتش را شناسایی کنیم.

تلاش چند ساعته

استوار کولیوند در ادامه ماجرا را به مرکز گزارش کرد. جایی که سروان مهدی افشار حضور داشت و وقتی شرایط پیرمرد را شنید از استوار کولیوند خواست که او را داخل ماشین پلیس نگه دارد تا بتوانند خانواده او را پیدا کنند.

سروان افشار می‌گوید: متأسفانه هیچ مدرک شناسایی همراه پیرمرد نبود. چون احتمال می‌دادیم که خانواده‌اش گم شدن او را به کلانتری گزارش کرده باشند، از کلانتری‌ها استعلام گرفتیم، اما هیچ سرنخی به‌دست نیامد.

تنها سرنخ، برگه بیمارستان بقیه‌الله بود که پیرمرد در دست داشت و اسم و فامیلی روی آن نوشته بود.

وی ادامه می‌دهد: تلاش برای پیدا کردن خانواده پیرمرد را شروع کردیم. از ثبت احوال گرفته تا جا‌های دیگر استعلام کردیم و به اطلاعاتی از چندین نفر با نام و فامیل مشابه رسیدیم. این اطلاعات را بررسی کردیم تا اینکه در نهایت موفق شدیم به کد ملی پیرمرد برسیم.

در آغوش خانواده

روایتی از نجات دو پیرمرد و یک پیرزن توسط پلیس

تلاش بی‌وقفه سروان افشار و همکارانش پس از گذشت بیش از ۴ ساعت نتیجه داد و در نهایت خانواده پیرمرد گمشده شناسایی شدند. این در حالی بود که مأموران پلیس راهور در همه این مدت از پیرمرد در داخل ماشین پلیس مراقبت می‌کردند تا از سرمای استخوان‌سوز زمستان در امان باشد.

سروان افشار می‌گوید: لحظه‌ای که پیرمرد در آغوش خانواده‌اش قرار گرفت، لحظه‌ای به یاد ماندنی بود. ظاهرا روز حادثه این مرد به همراه همسرش به بیمارستان بقیه‌الله رفته بودند، اما پس از خروج از آنجا و هنگام سوار شدن به بی‌آرتی، پیرمرد به‌دلیل بیماری که داشت از همسرش جدا می‌شود و در اتوبان شروع به حرکت می‌کند که پس از گذشت چند ساعت پیاده‌روی در هوای سرد، درنهایت قبل از اینکه دچار حادثه شود، توسط همکاران ما نجات پیدا می‌کند.

عملیات مشابه

سروان افشار پیش از این هم در نجات افراد دیگری در بزرگراه نقش داشته است. او می‌گوید: مدتی قبل، در نیمه‌های شب بود که یکی از مأموران با مرکز تماس گرفت و گفت که در اتوبان شهید باکری، مردی پیاده در لاین سرعت در حال پیاده‌روی است. جان این مرد در خطر بود و، چون احتمال می‌دادم وی دچار بیماری باشد، از همکارانمان خواستم به کمک او بروند.

حدسم درست بود و آن مرد مبتلا به آلزایمر بود. خانه‌اش در شهرک اکباتان بود و معلوم نبود چه چطور از اتوبان شهید باکری سر درآورده است. بلافاصله هماهنگی‌های لازم را انجام دادم و پس از پیدا کردن نشانی منزل پیرمرد بیمار، یکی از همکارانم او را سوار ماشین پلیس کرده و به مقابل خانه‌شان رساند و به نگرانی خانواده‌اش پایان داد.

افشار به ماجرای دیگری در اتوبان صدر اشاره می‌کند و می‌گوید: حدود ساعت ۱۷ و در اوج ترافیک، راننده یک سمند هراسان به یکی از همکارانمان مراجعه کرد و گفت که همسرش باردار است و چیزی به وضع حمل او نمانده و هر لحظه ممکن است، بچه‌اش به دنیا بیاید. وقتی از ماجرا باخبر شدم، از همکارمان خواستم آژیرکشان به‌سمت بیمارستان شهدای تجریش حرکت کند و از راننده سمند بخواهد که پشت سر او راه بیفتد.

همزمان و از طریق بی‌سیم، از مامورانی که در مسیر بودند، خواستم که خیابان‌ها را برای عبور ماشین پلیس و خودروی سمند باز کنند. به این ترتیب آن‌ها به سمت بیمارستان حرکت کردند و ظرف ۳ دقیقه به آنجا رسیدند و زن جوان به محض انتقال به بیمارستان وضع حمل کرد و نوزاد پسر آن‌ها به دنیا آمد.

منبع: همشهری

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید