پایان دوباره سریال «بازی تاج و تخت» با ۱۱ سناریوی جذاب
نبردهای حماسی، تاجگذاریهای مناسب و آتشهای وحشی متعدد ظاهراً چیزهایی بود که طرفداران سریال بازی تاج و تخت برای پایان بازی تاج و تخت میخواستند.
حسین علی پناهی | پایان دادن به سریالهای محبوب کار چالش برانگیز و پیچیدهای است. یک پایان موفق به مرتبط کردن و به پایان رساندن مناسب خطوط داستانی مختلف، هدایت کردن شخصیتهای اصلی به سمت سرنوشتهایی رضایت بخش از نگاه مخاطب، به سرانجام رساندن تمهای اصلی و راضی کردن و علاقمند نگه داشتن مخاطبان نیاز دارد.
طرفداران یک سریال قادر نخواهند بود که همه زوایای پایان یک سریال را پیش بینی کنند، اما پایانی که بسیار از انتظارات دور باشد نیز گیج کننده و گاهی اوقات برای مخاطب غیرقابل قبول خواهد بود.
برخی سریالها در انجام این توازن دشوار و پیچیده موفق عمل میکنند، اما برخی دیگر خیر. به باور بسیاری از طرفداران، سریال بازی تاج و تخت (Game of Thrones) در دسته دوم قرار میگیرد. به وضوح میتوان دریافت که طرفداران این سریال نمیخواستند چه اتفاقاتی در پایان سریال بیفتد.
تبدیل شدن ناگهانی دنریس تارگرین به یک دیوانه مردم کُش بسیاری را بهت زده کرد. پایان شخصیتهای سرسی و جیمی بیشتر گیج کننده بود تا راضی کننده. اما طرفداران به دنبال چه پایانی برای این حماسه فانتزیِ تاثیرگذار بر فرهنگ عامه شبکه HBO میخواستند؟
نبردهای حماسی، تاجگذاریهای مناسب و آتشهای وحشی متعدد ظاهراً چیزهایی بود که طرفداران سریال بازی تاج و تخت برای پایان بازی تاج و تخت میخواستند. در ادامه این مطلب میخواهیم سناریوهایی را بررسی کنیم که طرفداران سریال بازی تاج و تخت میخواستند در فصل هشتم و پایانی این سریال محبوب اتفاق بیفتد، چه در مورد سرنوشت شخصیتها و چه روایت کلی داستان.
تاخت و تاز وایت واکرها در وستروس
وایت واکرها مانند شبح مرگ همواره بر دنیای بازی تاج و تخت سایه افکنده بودند. بدون شک هر اپیزود از سریال مملو از لردها و بانوهایی بود که فکر میکردند وایت واکرها تنها داستانهای افسانهای قدیمی و بزرگنمایی شده هستند، اما بینندگان سریال از همان اپیزود ابتدایی میدانستند که وایت واکرها بسیار واقعیتر و خطرناکتر از چیزی هستند که شخصیهای سریال فکر میکنند.
آنها زمستانی هستند که فرا خواهد رسید، خیلی زود، و میخواهند زندگی خونگرمی را به پایانی جهانی و بزرگ برسانند. همانطور که انتظار میرفت، شکست وایت واکرها در اپیزود «شب طولانی» آن هم با آن شکل، بسیار مورد انتقاد قرار گرفت.
اما اگر کمی واقع گرایانه فکر کنیم، پادشاه شب و ارتش مردگانش باید براحت زندگان و ارتش گرد هم آمده در وینترفل را شکست میدادند و این پایان افسرده کننده و رضایت بخش بسیار مناسبتر میبود.
جذابیت همراه با کشتار چنین پایانی قابل انکار نیست. علاوه بر این، در همراهی و سازگاری با تمهای اصلی سریال- سریال بازی تاج و تخت دوست داشت که شرافت، امید و خوبی را زیر پاهای آغشته به خونش خرد کند- باید چنین اتفاقی میافتاد و دستکم برخی از شخصیتهای اصلی جان سالم به در میبردند. این دقیقاً همان چیزی بود که بسیاری از طرفداران از پایان سریال و نبرد بین زندگان و مردگان انتظار داشتند.
علاوه بر این، یک تراژدی جهانی تنها گزینهای نیست که اینجا میتوانستیم داشته باشیم. وایت واکرها میتوانستند وستروس را نابود کنند و تنها با هزینهای سنگین شکست داده شوند. همچنین در لحظات پایانی سریال باید به پسران قربانی شده کرستر پرداخته میشد که اکنون به عضویت ارتش وایت واکرها درآمده و دسته نوجوانان ارتش مرگ را تشکیل میدادند.
شاید بعد از شکست ارتش اصلی مردگان در نبردی سهمگینتر و شدیدتر، این کودکان وایت واکر میتوانستند به بازگشت آنها در آینده اشاره داشته باشند. چنین ترکیب بی نقص و جذابی از پیروزی و شکست میتوانست بهترین پایان برای سریال بازی تاج و تخت باشد.
دنریس صلح را انتخاب کرده و عواقبش را متحمل میشود
سقوط دنریس به اعماق دیوانگی را باید جنجال برانگیزترین جنبه پایان سریال بازی تاج و تخت دانست. هزاران نفر از طرفداران سریال تلاش کردند تا پایانی بسیار بهتر برای هر کسی که کالیسی را دوست داشت زنده کنند، اما بهترین گزینه این بود که دنریس، سوار بر دروگون و بر فراز کینگز لندینگ، صدای ناقوسهای تسلیم را میشنود.
علیرغم تسلیم شدن شهر او مملو از خشم و عطش انتقام است، اما بر خودش مسلط میشود. دنریس به دروگون دستور نمیدهد که خیابانهای کینگز لندینگ را مملو از خون و آتش کند؛ و در این لحظه است که او و اژدهایش را هدف قرار میدهند. دنریس و دروگون در کنار هم میمیرند، در حالی که سربازان اهل اسوس که او را پاره کننده زنجیرهایشان میدانستند، در کنارش هستند.
چنین پایانی، بیش از هر چیزی، مشکل انتقام جویی و خونخواری ناگهانی دنریس را حل میکند، اما به شکلی تاثیرگذار، هوشمندانه و هیجان انگیزتر به داستان دنریس و خاندان تارگرین پایان میدهد. او نمیخواهد ملکه دیوانه باشد، و خود را برای همیشه از زیر سایه پدر دیوانه اش خارج میکند، اما شاید آن نوع بیرحمی و شقاوت برای حکمرانی بر وستروس لازم بود. آیا چنین پایانی را پیروزی تلقی کنیم یا شکست؟
دنریس هزاران نفر را از بردگی نجات داد، اژدهایان را به جهان بازگرداند و خود را از نابودی و گمنامی به شهرت رساند، اما در میرین، آستاپور و در نهایت در کینگز لندینگ نشان میدهد که در رهبری مشکل دارد. این یکی از آن سردرگمیها و معماهای نیشداری است که بازی تاج و تخت و شخصیت دنریس را به نمادهای فرهنگی تبدیل کرد. بهتر این بود که پایان هر دو طیفی از رنگ خاکستری باشد.
برین نام خود را در تاریخ ثبت میکند
طرفداران شخصیت برین اهل تارث در فصل هشتم یک بار به عرش برده شدند و مدتی بعد به فرش افتادند. از یک طرف، تماشای مفتخر کردن او توسط جیمی به لقب سِر برین اهل تارث یک پیروزی بود و از طرف دیگر، برین و جیمی در نهایت اگر چه به وصال رسیدند، اما به احساساتشان نسبت به یکدیگر پایان دادند و در پایان جیمی بار دیگر تعهد و عشق خود به سرسی را تایید کرده و برین را با چشمانی اشکبار در حیاط وینترفل رها میکند.
آیا این واقعیت که برین در نهایت فرمانده نگهبانان کینگز لندینگ میشود این اتفاق تلخ را برایش جبران میکند؟ بر اساس بسیاری از نظرات طرفداران سریال، پاسخ منفی است، به ویژه به این خاطر که آخرین کار مهم او در سریال تکمیل کردن بخش مربوط به جیمی در کتاب برادران با دفاعی جانانه از اقدامات شاه کش است.
اما ایدههای بهتری برای پایان شخصیت برین اهل تارث نیز وجود داشت: به جای نوشتن اینکه بنویسد جیمی «در حال دفاع از ملکه اش کشته شد»، میتوانست با اشاره به مفتخر کردن اولین زن در وستروس به مقام شوالیهای توسط جیمی، به بخش او در داستان پایان دهد و سپس بخش مربوط به خودش را به کتاب اضافه کند.
در کمال ناباوری و بی سلیقگی، شورانرهای سریال تصمیم میگیرند تا پایان داستان برین را به رابطه اش با جیمی اختصاص دهند. اگر چه جیمی برای او اهمیت بالایی دارد، شخصیت برین نیز به وضوح تحت تاثیر اتحاد با زنان استارک، مبارزه اش در طول زندگی اش با نقشهای جنسیتی و نقش مرشدی اش برای پودریک قرار میگیرد.
اگر لازم باشد ببینیم که خاطره مردی که دوست داشتن و رهایش کرد او را برای همیشه تحت تاثیر قرار میدهد، باید جایی در داستان جیمی برای خودش باز میکرد و سپس به طور کلی مسیر خاص خودش را در پی میگرفت. برین به جیمی علاقهای شدید دارد، اما همزمان شمشیر، شرافت و انداختن مردان در گل و لای را نیز دوست داشت. پایان این شخصیت میتوانست انعکاس چنین علایقی نیز میبود.
سانسا استارک، ملکه هفت قلمرو
علیرغم تلاشهای فراوان پیتر دینکلیج، سخنرانی هیجان انگیز تیریون برای متقاعد کردن ما و شخصیتهای پایان داستان مبنی بر اینکه برن شایستگی حکمرانی از هفت قلمرو را دارد چندان متقاعد کننده نیست. سیر و سلوک برن، صادقانه بگوییم، به شدت غیرضروری و بی ربط بود، تا جایی که وی در فصل پنج سریال به تمامی غایب است- واقعیتی که بسیاری حتی متوجه آن نیز نشدند.
اما در ادامه چطور این توقع وجود دارد که مخاطب با تیریون موافق باشد وقتی که میگوید برن بهترین داستان را دارد و باید قدرت قابل توجهی به دست آورد؟ به ویژه وقتی که سانسا استارک درست روبروی او نشسته و بهترین گزینه حکمرانی بر وستروس است؟ بله درست است، سانسا ملکه شمال میشود.
اما این آن جایزه دلگرم کننده و تسلی بخشی نیست که انتظار داشتیم و سانسا لیاقتش را داشت هر چند وی دل خوشی از شش قلمرو دیگر نداشت. اما تصور کنید سخنرانی تیریون با اشاره به قابلیتهای سانسا به پایان میرسید. بسیار سادهتر بود که پایانی دراماتیک برای سرنوشت سانسا ترسیم کرد تا برن.
او در ابتدا دختری معصوم بود، بعد قربانی شد و اکنون یک رهبر باهوش و آهنین است و پیروزی او با رشد قابل توجهی همراه بوده است. برن به تمامی از جهان موجود جدا افتاده بود، اما سانسا همه فراز و فرودهای این جهان را چشیده بود و بالاخره راه خود را پیدا میکند.
آیا این همان فراری از سیستم ویرانگری نبود که بسیاری از زیردستان بی سواد و کم تجربه اش آرزویش را داشتند؟ او ملکه مردمی است که به شخصیتی الهام بخش نیاز دارند. در صورتی که چنین پایانی در مورد شخصیت او ارائه میشد، طرفداران سریال و شخصیت سانسا بسیار راضی میبودند. اما وقتی در نهایت برن به عنوان پادشاه انتخاب شد، بینندگان سریال با حالت شوکه و درمانده به هم نگاه کردند و چیزی که میدیدند را باور نمیکردند.
آریا در نهایت انتقام خود از سرسی را میگیرد
بعد از یک عمر قتل، خیانت، بیرحمی، و نابودی، سرسی کشته میشود، اما با فرو ریختن آجرهای زیرزمین کینگز لندینگ. شاید این مرگ از یک لحاظ نمادین باشد، اینکه آن آجرهایی که پیشتر رد کیپ را ساخته بودند او را کشتند و شاید کمی عدالت در این باشد که سرسی توسط همان بنیان قدرتی خرد شود که چنان با بیرحمی و شقاوت برای رسیدن به آن و نگه داشتنش تلاش میکرد.
اما هنوز هم بسیاری از طرفداران سریال دوست داشتند مرگ سرسی به شکلی متفاوت رخ دهد، از جمله به دست آریا استارک. آریا که سالها فهرست مرگ خود را جلوی دوربین زمزمه کرده بود، بهترین شخصیت برای کشتن سرسی بود.
مایسی ویلیامز (بازیگر نقش آریا استارک) چنان از تحقق این آرزو و عدالت اطمینان داشت که فکر میکرد جیمی در زیر رد کیپ، سرسی را کشته و سپس با برداشتن صورتش، مشخص میشود که او کسی نیست جز آریا. آریا نیز در این سناریو کشته میشد، اما در نهایت انتقامش را میگرفت و این پایان محبوب ویلیامز بود که او را راضی میکرد.
بسیاری از طرفداران آریا نیز با او موافقند و درک چرایی این خواسته چندان دشوار نیست. چنین پایانی میتوانست یکی از قدیمیترین دشمنیها و کینههای سریال را به خوبی به نتیجه برساند و آموزشهای آریا نزد مردان بی چهره را قابل درکتر و مرتبطتر میساخت.
همچنین این پایانی بندی با بدبینی فراوان در کلیت سریال نیز سازگاری داشت، جایی که انتقامجویی شدید آریا میتوانست در نهایت به مرگش منجر شود. البته هستند برخی طرفداران آریا که از این پایان تراژیک و بیرحمانه در مورد شخصیت محبوبشان چندان راضی نیستند، اما اکثر طرفداران این شخصیت و کلیت سریال انتظار داشتند که مرگ سرسی به دست آریا انجام شود.
دودمان تارگرینی جان اسنو برای همگان فاش میشود
بعد از سالها گمانه زنی، پایان بازی تاج و تخت تایید کرد که جان اسنو در واقع پسر راستین و مشروع ریگار تارگرین و لیانا استارک است. اما در پایان، این افشاگری به جایی نمیرسد. البته که شخصیتهایی مانند سانسا و تیریون از این واقعیت مطلع میشوند، اما همه اینها این واقعیت را تغییر نمیدهند که آینده جان اسنو در شمال است، در میان مردمی که حتی به پادشاهان و پادشاهی نیز باور ندارند.
بی هدف بودن افشای هویت جان اسنو با رویکرد ویرانگر سریال به نمادهای فانتزی مطابقت ندارد، اما نداشتن تاثیر مهمی در کلیت داستان چیزی است که بیش از هر چیزی انسان را میآزارد.
اما شاید پایانی بهتر و دراماتیکتر برای این شخصیت میتوانست جذاب باشد: برای مثال، در برابر نگاه چندین شخصیت دیگر، دروگون با آتش دهان خود، به جای تخت آهنین، جان اسنو را هدف قرار میدهد. اما در سوزاندن او شکست میخورد و بدین ترتیب دودمان واقعی تارگرینی او فاش میشود.
این نتیجه بسیار غیرمترقبه، شوکه کننده و هیجان انگیز است و امکان درگیری بین جان و سانسا برای رسیدن به قدرت نیز پتانسیل بالایی برای جذابیت بخشیدن به پایان سریال داشت. در این پایان نیز جان اسنو در نهایت به مردمان وحشی میپیوندد، اما او همراه با بسیاری دیگر از وستروسی ها، باید با واقعیت مواجه شوند تا به آن سوی دیوار برسند.
دنیای کنونی چطور میتوانست با وارثی که با پادشاهی موروثی موافق نبود کنار بیاید؟ آیا این موضوع باعث آشوب، روشن فکری یا چیزی دیگر منجر میشد؟
بی میلی جان اسنو به نشستن روی تخت آهنین، همان طور که در پایان سریال نیز میبینیم، همه انتظارات را غافلگیر میکند، اما نشان دادن این بی میلی نسبت به پادشاهی از جانب اسنو در برابر چشمان جمعیتی بهت زده میتوانست تاثیر بسیار بیشتری داشته و تصورات و انتظارات آنها را به کلی دگرگون سازد.
دنریس به اسوس باز میگردد، جایی که خانه واقعی اوست
پیروزیهای دنریس معمولاً با حمایت تودهها و رضایت آنها همراه است. وقتی او در نهایت به وستروس میرسد، اما، با جماعتی بی تفاوت روبرو میشود. از تمام جراحات و توهینهایی که او را به سمت خشونت سوق میدهد، این موضوع یکی از بدترین محرک هاست، اما همچنان خشونت خودکشی مآبانه آن مناسب و درست به نظر نمیرسد.
پی بردن به اینکه او در سرزمین مادری خود غریبهای بیش نیست دردناک است، اما دنریس قبلاً نیز بدون اینکه دست به کشتار بزند، نامحبوب بودن و ناشناس بودن را تجربه کرده است.
موضوع این است که اندوه دنریس لازم نیست او را به یک جایگاه غیرانسانی سوق دهد. در پایانی جایگزین، دنریس این واقعیت را میپذیرد که جایی در وستروس ندارد و نیروهایش را به دریای باریک باز میگرداند. این پایان یک واقعیت تلخ را در قلب داستان دنریس فاش میکند: تاریخ او را بی خانمان کرده است، واقعیتی که هیچ اژدهایی نمیتواند از بین ببرد.
همچنین این سرنوشت همخوانی بیشتری با تاریخ تارگرینها دارد، داستانی که شکل گیری آن ۳۰۰ سال طول کشیده است. در شرایطی که ایگان تارگرین روزی از نابودی کامل برخاسته و وستروس را فتح کرده است، دنریس نیز قلمرویی را ترک میکند که خانواده اش را نابود کرد و برای یک زندگی جدید به اسوس میرود.
اگر چه با این پایان بندی، دنریس تخت آهنین را از دست میدهد، اما ضرورتاً نیازی به ترسیم شدن به عنوان یک شکست کامل نیست، زیرا هنوز هم چیزی باشکوه و پیروزمندانه در تصمیم دنریس برای بازگشت به سرزمین اجدادی اش وجود دارد، با این هدف که بار دیگر این سرزمین را به سرزمینی دارای عدالت تبدیل کند.
مهمتر اینکه، چنین پایانی طرفداران سریال بازی تاج و تخت را بسیار خشنودتر از کشتار و خونریزی میکرد که در پایان سریال دیدیم و البته مرگ ناخوشایندی که تجربه کرد.
جیمی لنیستر لقب قاتل ملکه را نیز بدست میآورد
جیمی لنیستر در طول سریال بازی تاج و تخت با رنجهایی که متحمل میشود تغییر شخصیت میدهد، اما در نهایت همانجایی که کارش را آغاز کرد میمیرد، در آغوش سرسی. همه طرفداران چنین پایانی را ناامید کننده میدانند، از کسانی که عشق جیمی و برین را دوست داشتند تا کسانی که از سرسی متنفر بودند.
منطق آن همه رشد شخصیتی چه بود اگر قرار بود او باز در آغوش سرسی و در زیر رد کیپ دفن شود؟ شاید پایان بهتر برای جیمی این بود که پیش از مرگ، جیمی به سرسی خیانت میکند. شاید غیرمنطقی به نظر برسد، اما تاثیر و معنای بسیار فوق العادهای داشت.
با خنجر زدن از پشت به سرسی، جیمی مرتکب قتل شده و همزمان بخشش و شفقت نشان میدهد که با اتحادهای پیچیده او همخوانی خوبی دارد. شاید او با این کار زنی که دوست دارد را از مرگی هولناکتر و دردناکتر نجات میدهد یا شاید از زنی انتقام میگیرد که اخیراً بران را برای کشتنش اجیر کرده بود.
کشتن سرسی، همچنین، یادآور کشته شدن شاه آریس به دست جیمی است. یک بار دیگر، او یک حاکم بیرحم و خونخوار را میکشد، اما این بار این کار را تنها برای خودش میکند. هیچ کس هرگز نمیدانست وی قاتل سرسی است و قلمرو را از نابودی نجات نمیداد.
اما شرافتی که برین در پیدا کردنش به او کمک کرده بود بیشتر نمایان میشد، شرافتی که شبیه شرافت برین، علیرغم درک نشدن توسط جهان، بسیار باارزش و نجیبانه بود. این پایان جایگزین تغییرات بسیار اندکی در سرنوشت کنونی سرسی و جیمی ایجاد میکرد، اما اشارات و معانی بسیار مهمی داشت که مناسب سیر و سلوک جیمی در طول سریال بود.
تیریون تیمه تاریک خود را در آغوش میگیرد و باقی عمرش را با پشیمانی از آن میگذراند
هوش و ذکاوت تیریون بزرگترین دارایی اوست. در فصول پایانی، اما دیگر ظاهراً خبری از آن هوش و ذکاوت نیست. این تغییر مسیر به تمایل سریال برای نگه داشتن او در طرف شخصیتهای مثبت سریال باز میگردد. در کتاب ها، تیریون بد از کشتن شی و پدرش به شخصیتی بسیار تاریکتر تبدیل میشود. نسخه سریالی، اما این تحول شخصیتی را نادیده گرفته و فاقد چیزی بهتر است که جایگزین آن شود.
از این رو تیریون تصمیمهای بسیاری میگیرد که اصلاً منطقی نیستند اگر بیشتر از ۳۰ ثانیه به آنها فکر کنید، تصمیماتی که هیچ همخوانی با تصمیمهای قبلی او ندارند.
اما پایان بهتر برای او چه بود؟ شاید بهتر بود همان مردی را میداشتیم که در فصل چهارم و اپیزود The Laws of Gods and Men خواستار باریدن مرگ بر مردم کینگز لندینگ بود. وقتی او به دست راست دنریس تبدیل میشود، تیریون ملکه اژدها را ترغیب میکند مسیری از خون و آتش را در پیش بگیرد که وی بتواند انتقامش را از مردم کینگز لندینگ بگیرد.
اما وقتی دنریس کینگز لندینگ را نابود میکند- سرنوشتی که با این گزینه جایگزین از سرنوشت تیریون همخوانی بیشتری دارد- تیریون با وحشت واقعی کاری که انجام داده روبرو میشود. بدین ترتیب به جای جان اسنو، این تیریون بود که دنریس را میکشت. این پایان بندی، داستان را به یک مسیر به شدت تراژیکی میبرد که بازی تاج و تخت همیشه به آن علاقه داشته است، بدون اینکه نیازی به پیچشهای داستانی غیرقابل باور فصل هشتم باشد.
تمام وستروس برای نابود کردن وایت واکرها متحد میشوند
علیرغم هفت فصل تدارک، وایت واکرها بزرگترین دشمن دنیای بازی تاج و تخت نیستند. در واقع، بعد از اینکه آنها در نبرد شب طولانی شکست میخورند، هنوز سه اپیزود طولانی دیگر از سریال باقی مانده است. این موضوع برای بسیاری از طرفداران سریال ناخوشایند و غیرقابل قبول بود، زیرا سریال زمان زیادی را برای به تصویر کشیدن ناتوانی انسانها بر تمرکز بر تهدید وایت واکرها به عنوان عامل نابودی محتمل شان صرف کرده بود.
اما یک راه حل برای این اشتباه وجود دارد: سرسی پیش از وقوع نبرد با وایت واکرها در نبرد با نیروهای دنریس و اسنو شکست میخورد و راه را برای نبردی که وستروس تاکنون نمونه اش را ندیده باز میکند. در این نسخه جذاب تر، وایت واکرها شمال را درنوردیده و موجی از بازماندگان وحشت زده را به جنوب میفرستند.
این موضوع نه تنها واقعی بودن وایت واکرها را برای باقی مردمان وستروس قطعی میسازد بلکه ثابت میکند که آنها یک تهدید وجودی برای بشریت هستند. این موضوع قلمرو وستروس را وادار میسازد که به شکلی بی سابقه متحد شود. تصور کنید که لنیسترها، استارک ها، مارتلها و اعضای تمام خاندان تمام تفاوتها و دشمنی هایشان را برای شکست دادن نامیراها کنار بگذارند.
پتانسیل جذابیت چنین سناریویی بسیار بالاست و بازی تاج و تخت نیز در به تصویر کشیدن زمینهای نبرد بسیار خوب عمل میکرد، و این یکی نیز میتوانست در صدر همه نبردهای سریال قرار گیرد. هزاران طرفدار سریال بازی تاج و تخت خواهان چنین پایانی بودند، نه تنها به این دلیل که فوق العاده و هیجان انگیز بود بلکه این همان چیزی بود که همه اتفاقات سریال تا آن زمان از آن خبر میدادند.
توانایی برن در سفر در زمان کاربردیتر و مرتبطتر میشود
توانایی برن در دیدن گذشته در پایان سریال بسیار مهمتر از قبل میشود. او خیانت لیتل فینگر به خواهرانش را فاش میکند، به منشأ وایت واکرها پی میبرد و تایید میکند که جان اسنو وارث مشروع آیرون ثرون است؛ و هنوز تواناییهای خاص برن اهمیت بسیار اندکی در درگیریهایی پیدا میکند که پایان سریال را تعیین میکنند.
او نقش طعمه را برای پادشاه شب بازی میکند و سپس پادشاه میشود. همین! چه میشد اگر، توانایی برن در عقب رفتن در زمان نقش مهم و حیاتی تری در آخرین نبردهای بازی تاج و تخت داشت؟ در فصل ششم و اپیزود Blood of my Blood، برن میبیند که زیردستان آریس تارگرین دیوانه، مواد آتش زای موسوم به آتش وحشی را تولید میکنند.
وقتی دنریس کینگز لندینگ را میسوزاند، اینجا و آنجا شاهد انفجارهای سبز رنگی هستیم که به احتمال فراوان ناشی از آتش وحشی است که پدر دنریس جاسازی شده بود. در یک پایان بهتر، دانش برن نسبت به بستههای آتش وحشی آریس میتوانست نقش بسیار مهم تری در داستان داشته باشد.
او میتوانست از این مواد منفجره قوی بر علیه سرسی، دنریس را حتی وایت واکرها استفاده کند، اگر نبرد وینترفل مسیر متفاوتی از آنچه در سریال دیدیم را در پیش میگرفت.
نه تنها چنین پایانی بهتر میتوانست تدارکات فصول قبلی را بهتر به کار بگیرد بلکه دفاع تیریون از انتخاب برن برای تاج و تخت را بسیار موثرتر میساخت. «این پسری که گذشته را میبیند باید پادشاه شود» بسیار موثرتر بود وقتی این پسری که از او صحبت میکردیم به تازگی از قدرت هایش برای پیروزی در یک نبرد بزرگ استفاده کرده بود.
منبع: روزیاتو