جایی برای این پیرمردها نیست!
وقتی که اولین بار راجع به گروه "فانوس گل" شنیدم، بلافاصله متوجه شدم که سوژۀ خوبی است. بازیگران بازنشستۀ اپراهای مختلف "یونان"، در یک استیج کوچک در بالای یک بازار سبزی فروشی جمع میشوند، در تلاش برای زنده نگاه داشتن یک سنت، دست به اجرا میزنند.
کد خبر :
۱۱۶۷۲
بازدید :
۴۹۰۴
آقای هی آمادۀ نمایش میشود
فرادید | یوهانس ایزل* - وقتی که اولین بار راجع به گروه "فانوس گل" شنیدم، بلافاصله متوجه شدم که سوژۀ خوبی است. بازیگران بازنشستۀ اپراهای مختلف "یونان"، در یک استیج کوچک در بالای یک بازار سبزی فروشی جمع میشوند، در تلاش برای زنده نگاه داشتن یک سنت، دست به اجرا میزنند.
به گزارش فرادید به نقل از آژانس خبری فرانسه، همچون اپرای شناختهشدهتر پکینگ، اجراهای یونان نیز به بیش از 200 سال قبل بازمیگردد. این اپراها از سوی دولت به عنوان بخشی از "میراث فرهنگی ملموس" چین اعلام شده است.
در طول حضور نزدیک به دوسالهام در چین، دیدهام که بسیاری از جوانب فرهنگ سنتی این کشور، حداقل در شانگهای یعنی جایی که زندگی میکنم، جای خود را به رویدادهای مدرن که احساسی مصنوعی و ساختگی را منتقل میکنند، دادهاند. در نتیجه، دیدن اینکه افرادی سالخورده تلاش دارند سنتی دیرین را زنده نگاه دارند، بسیار برایم جالب بود.
بحبوحۀ نمایش
به همراه استلا، کارآموز آژانس خبر فرانسه در شانگهای به کونمینگ رفتیم. استلا این گروه پیدا کرده است. کونمینگ در چین با لقب شهر بهار شناخته میشود.
با تاکسی به بازار تره بار رفتیم. در این بازار انواع مواد لازم برای پخت غذاهای پرادویۀ یونان فروخته میشود. به بازار که رسیدیم انتظار داشتیم ظرف چند دقیقه صحنۀ اجرا را پیدا کنیم. اما انتظارمان پوچ از آب درآمد.
گنج پنهان
بازار خوراکی ژوانژین، ظاهراً بزرگترین بازار خوراکی در کونمینگ است که انواع و اقسام سبزیجات، میوه، گوشت، غذاهای دریایی، ادویه و هلههوله را در آن پیدا میکند. یکی از سبزیفروشها به ما گفت که اپرا در طبقۀ سوم این ساختمان عظیم قرار دارد.
به طبقۀ سوم رفتیم و بعد از قدری گشتن در میان بوی سبزیجات مختلف، ماهی و گوشت و نوشیدن قدری شیر سویای تازه، به دنبال خانۀ فرهنگی موعود رفتیم.
در نهایت، نیم ساعتی طول کشید تا آن را پیدا کنیم. از هر پلکانی که بالا میرفتیم، سر از رستورانها، مغازهها و کازینوهای سنتیای که پر از مشتریان سالخوره بود، در میآوردیم.
مخاطبان سالخوردۀ نمایش
دست آخر، بین یک کلاه فروشی و سوسیس فروشی، پلکانی را که ما را به محل موعود میرساند یافتیم.
وارد سالنی تقریباً خالی با سقفی معلق شدیم که در آن چند فرد سالخورده گرد دو میز نشسته بودند و ماهجونگ بازی میکردند. پشت سرشان یک صحنۀ خالی قرار داشت.
پشت صحنه رفتیم و کارگردان را دیدیم. کارگردان 72 ساله، به نام هی ژنکای، روی یک برگه کاغذ خم شده و نمایشنامۀ اجرای امروز را مینویسد.
آقای هی فردی بسیار خوش برخورد است که صدایی بلند و خندهای مسری دارد. زبان چینی من بسیار درب داغان است و او نیز لحظۀ غلیظ یونانی داشت که فهمیدن گفتههایش را برایم غیرممکن میکرد.
به استلا گفت: "وضعیت هرسال بدتر میشود. صحنۀمان را تا به حال هفت بار جابهجا کردهایم و هر بار هم کوچکتر میشود."
مخاطبان رو به نزول
گروه نمایش هر روز برنامه دارد. همزمان با نمایش، صدای گنگ همهمۀ بازار نیز به گوش میرسد.
اما با وجود تلاشهایشان، مخاطبان هر سال کمتر و کمتر میشوند.
آقای هی میگوید: "این روزهای انواع زیادی از سرگرمی وجود دارد و جوانان دیگر علاقهای به این هنر ندارند و مخاطبان ما را عمدتاً افراد پیر تشکیل میدهند."
در حالی که آقای هی با ما صحبت میکرد، سروکلۀ بازیگرها پیدا شد. آنها بلافاصله با استفاده از آینههای زنگار گرفته، شروع به گریم خود کردند. همچون آقای هی، اکثر آنها چند دهه تجربۀ اجرا دارند. در حالی که مشغول آماده شدن بودند، آقای هی نقشی را که هر یک در آن روز باید بازی میکرد به آنان میگفت. یک مرد دیگر مشغول آماده کردن لباسها بود.
برنامه به یک مقدار موسیقی آغاز شد. اجرا حدود دو ساعت طول کشید و در طول آن حامیان سالخوردۀ برنامه که پشت دو میز جمع میکردند، نه دست از بازی کشیدند و نه از حرف زدن.
حامیان نمایش
بیست سی نفری روی نیمکتها به هنگام صرف چای به دیدن نمایش نشستند. گروه کوچکی از جوانان که گویا به همان دلیلی که من به آنجا آمده بودم، یعنی دیدن چیزی متفاوت، به آنجا آمده بودند نیز به دیدن نمایش آمده بودند.
وقتی که روی زمین جلوی صحنه نشسته بودم تا عکسهای کلوزآپ بگیرم، یکی از زنان مسن به من تکه کاغذی داد تا روی بنشینم و کثیف نشوم. به نظر میرسید که بیشتر از آنکه نمایش برایشان مهم باشد، راحتی من مهم بود! حدس میزنم که آنها احتمالاً هر روز به اینجا میآیند و ظاهراً من برایشان چیز تازهای بودم. زنی که بلیطها را میفروخت، حالا بین نیمکتها میچرخید و برای چای تماشاچیان، آب جوش میریخت. به من لبخند زد.
بازیگران نیز مشکلی با بودن من در پشت صحنه و لولیدن بینشان برای گرفتن عکس نداشتند. اینطور نبود که به من بیمحلی کنند، بلکه بدون توجه به کارهای خودشان مشغول بودند.
او میگوید: "فکر نمیکنم گروه بتواند یک سال دیگر دوام بیاورد." او میگوید که اگر دولت حمایت بیشتری نکند، همین چهارتا پیرمرد و پیرزن هم خواهند مرد و دیگر مخاطبی برای این نمایش باقی نخواهد ماند.
گروه موسیقی
او به یکی از نیمکتهای عقبی اشاره میکند و میگوید: "پنج دوست قدیمی آنجا پیش هم مینشستند. آنها هر روز اینجا میآمدند و همانجا مینشستند. حالا همۀشان از دنیا رفتهاند."
به محض تمام شدن برنامه، بازیگران به سرعت لباسهای عادی خود را به تن کردند. آقای هی با یک حوله، گریم خود را شست و از دوستان خداحافظی کرد و به سرعت به خانه رفت. او فردا بازخواهد گشت.
استلا و من از پلهها پایین رفتیم و به همهمۀ بازار بازگشتیم.
آقای هی پس از نمایش تمیزکاری میکند
یوهانس ایزل، خبرنگار AFP در چین است
به گزارش فرادید به نقل از آژانس خبری فرانسه، همچون اپرای شناختهشدهتر پکینگ، اجراهای یونان نیز به بیش از 200 سال قبل بازمیگردد. این اپراها از سوی دولت به عنوان بخشی از "میراث فرهنگی ملموس" چین اعلام شده است.
در طول حضور نزدیک به دوسالهام در چین، دیدهام که بسیاری از جوانب فرهنگ سنتی این کشور، حداقل در شانگهای یعنی جایی که زندگی میکنم، جای خود را به رویدادهای مدرن که احساسی مصنوعی و ساختگی را منتقل میکنند، دادهاند. در نتیجه، دیدن اینکه افرادی سالخورده تلاش دارند سنتی دیرین را زنده نگاه دارند، بسیار برایم جالب بود.
بحبوحۀ نمایش
به همراه استلا، کارآموز آژانس خبر فرانسه در شانگهای به کونمینگ رفتیم. استلا این گروه پیدا کرده است. کونمینگ در چین با لقب شهر بهار شناخته میشود.
با تاکسی به بازار تره بار رفتیم. در این بازار انواع مواد لازم برای پخت غذاهای پرادویۀ یونان فروخته میشود. به بازار که رسیدیم انتظار داشتیم ظرف چند دقیقه صحنۀ اجرا را پیدا کنیم. اما انتظارمان پوچ از آب درآمد.
گنج پنهان
بازار خوراکی ژوانژین، ظاهراً بزرگترین بازار خوراکی در کونمینگ است که انواع و اقسام سبزیجات، میوه، گوشت، غذاهای دریایی، ادویه و هلههوله را در آن پیدا میکند. یکی از سبزیفروشها به ما گفت که اپرا در طبقۀ سوم این ساختمان عظیم قرار دارد.
به طبقۀ سوم رفتیم و بعد از قدری گشتن در میان بوی سبزیجات مختلف، ماهی و گوشت و نوشیدن قدری شیر سویای تازه، به دنبال خانۀ فرهنگی موعود رفتیم.
در نهایت، نیم ساعتی طول کشید تا آن را پیدا کنیم. از هر پلکانی که بالا میرفتیم، سر از رستورانها، مغازهها و کازینوهای سنتیای که پر از مشتریان سالخوره بود، در میآوردیم.
مخاطبان سالخوردۀ نمایش
دست آخر، بین یک کلاه فروشی و سوسیس فروشی، پلکانی را که ما را به محل موعود میرساند یافتیم.
وارد سالنی تقریباً خالی با سقفی معلق شدیم که در آن چند فرد سالخورده گرد دو میز نشسته بودند و ماهجونگ بازی میکردند. پشت سرشان یک صحنۀ خالی قرار داشت.
پشت صحنه رفتیم و کارگردان را دیدیم. کارگردان 72 ساله، به نام هی ژنکای، روی یک برگه کاغذ خم شده و نمایشنامۀ اجرای امروز را مینویسد.
آقای هی فردی بسیار خوش برخورد است که صدایی بلند و خندهای مسری دارد. زبان چینی من بسیار درب داغان است و او نیز لحظۀ غلیظ یونانی داشت که فهمیدن گفتههایش را برایم غیرممکن میکرد.
به استلا گفت: "وضعیت هرسال بدتر میشود. صحنۀمان را تا به حال هفت بار جابهجا کردهایم و هر بار هم کوچکتر میشود."
مخاطبان رو به نزول
گروه نمایش هر روز برنامه دارد. همزمان با نمایش، صدای گنگ همهمۀ بازار نیز به گوش میرسد.
اما با وجود تلاشهایشان، مخاطبان هر سال کمتر و کمتر میشوند.
آقای هی میگوید: "این روزهای انواع زیادی از سرگرمی وجود دارد و جوانان دیگر علاقهای به این هنر ندارند و مخاطبان ما را عمدتاً افراد پیر تشکیل میدهند."
در حالی که آقای هی با ما صحبت میکرد، سروکلۀ بازیگرها پیدا شد. آنها بلافاصله با استفاده از آینههای زنگار گرفته، شروع به گریم خود کردند. همچون آقای هی، اکثر آنها چند دهه تجربۀ اجرا دارند. در حالی که مشغول آماده شدن بودند، آقای هی نقشی را که هر یک در آن روز باید بازی میکرد به آنان میگفت. یک مرد دیگر مشغول آماده کردن لباسها بود.
برنامه به یک مقدار موسیقی آغاز شد. اجرا حدود دو ساعت طول کشید و در طول آن حامیان سالخوردۀ برنامه که پشت دو میز جمع میکردند، نه دست از بازی کشیدند و نه از حرف زدن.
حامیان نمایش
بیست سی نفری روی نیمکتها به هنگام صرف چای به دیدن نمایش نشستند. گروه کوچکی از جوانان که گویا به همان دلیلی که من به آنجا آمده بودم، یعنی دیدن چیزی متفاوت، به آنجا آمده بودند نیز به دیدن نمایش آمده بودند.
وقتی که روی زمین جلوی صحنه نشسته بودم تا عکسهای کلوزآپ بگیرم، یکی از زنان مسن به من تکه کاغذی داد تا روی بنشینم و کثیف نشوم. به نظر میرسید که بیشتر از آنکه نمایش برایشان مهم باشد، راحتی من مهم بود! حدس میزنم که آنها احتمالاً هر روز به اینجا میآیند و ظاهراً من برایشان چیز تازهای بودم. زنی که بلیطها را میفروخت، حالا بین نیمکتها میچرخید و برای چای تماشاچیان، آب جوش میریخت. به من لبخند زد.
بازیگران نیز مشکلی با بودن من در پشت صحنه و لولیدن بینشان برای گرفتن عکس نداشتند. اینطور نبود که به من بیمحلی کنند، بلکه بدون توجه به کارهای خودشان مشغول بودند.
"حالا همه رفتهاند"
یکی از آنها، یعنی خانم گائو کینیینگ که موسس این گروه نمایش هم هست، به ما گفت که از آینده نگران است.او میگوید: "فکر نمیکنم گروه بتواند یک سال دیگر دوام بیاورد." او میگوید که اگر دولت حمایت بیشتری نکند، همین چهارتا پیرمرد و پیرزن هم خواهند مرد و دیگر مخاطبی برای این نمایش باقی نخواهد ماند.
گروه موسیقی
او به یکی از نیمکتهای عقبی اشاره میکند و میگوید: "پنج دوست قدیمی آنجا پیش هم مینشستند. آنها هر روز اینجا میآمدند و همانجا مینشستند. حالا همۀشان از دنیا رفتهاند."
به محض تمام شدن برنامه، بازیگران به سرعت لباسهای عادی خود را به تن کردند. آقای هی با یک حوله، گریم خود را شست و از دوستان خداحافظی کرد و به سرعت به خانه رفت. او فردا بازخواهد گشت.
استلا و من از پلهها پایین رفتیم و به همهمۀ بازار بازگشتیم.
آقای هی پس از نمایش تمیزکاری میکند
یوهانس ایزل، خبرنگار AFP در چین است
۰