پل پوت؛ دیوانه‌ای که کامبوج را آزمایشگاه کمونیسم کرد

پل پوت؛ دیوانه‌ای که کامبوج را آزمایشگاه کمونیسم کرد

در جامعۀ تحت حکمرانی پل پوت، مالکیت همه چیز اشتراکی شد. حتی آشپزی هم اشتراکی بود. آشپزی یا هر نوع تهیۀ غذا به تنهایی، جرمی نابخشودنی بود.

کد خبر : ۱۱۸۹۷۲
بازدید : ۲۸۸۹

احمد فرتاش| پل پوت در ۱۹ مه ۱۹۲۵ در روستایی در شمال پنوم پن، پایتخت کامبوج، به دنیا آمد. او هشتمین فرزند پدر و مادری بود که ۹ فرزند داشتند. والدینش او را "سولات سار" نامیدند. پل پوت، نامی بود که سولات سار پس از به حکومت رسیدن برای خودش انتخاب کردد. یعنی پنجاه سال پس از تولدش.

خانوادۀ پل پوت کامبوجی محض نبودند؛ چینی-کامبوجی بودند. اما با اینکه دورگه بودند، یعنی تبار چینی هم داشتند، خود را متعلق به اصلی‌ترین گروه نژادی- قومی سرزمین کامبوج - یعنی خمر‌ها - می‌دانستند. شاید این تعصب خانوادگی، یکی از علل گرایش پل پوت در بزرگسالی به پان‌کامبوجیسم بود.

از این حیث، پل پوت حامل تناقض غریبی بود. او از یکسو خودش را مارکسیست می‌دانست، از سوی دیگر پان‌کامبوجیست بود. در حالی که مارکسیست‌ها علی‌القاعده وطن ندارند و هر مارکسیستی، اگر به ایدئولوژی‌اش پای‌بند باشد، قاعدتا باید منافع کارگران و رنجبران را به منافع وطن و هموطنانش ترجیح دهد.

ولی در این دنیا "امور خالص" کمیاب‌اند. پدیده‌ها در هم می‌آمیزند و از امتزاجشان، "امور واقعی" پدید می‌آیند. واقعیت غالبا ناخالصی دارد ولو که ما در عالم نظر، آن را خالص تصور کرده باشیم. باری، پل پوت در ده سالگی راهی یک مدرسۀ بودایی شد و یکسال بعد، دانش‌آموز یک مدرسۀ کاتولیک شد. اما انگار بهرۀ زیادی از بودیسم و مسیحیت نصیبش نشد؛ چراکه بعد‌ها در سلوک پل پوت هیچ اثری از حکمت بودا و شفقت مسیح دیده نمی‌شد.

همۀ تعلیمات بودا برای زدودن رنج از زندگی انسان است، ولی پل پوت سیاستمداری شد چندین میلیون نفر را گرفتار رنجی عظیم و بی‌پایان ساخت. رنجی که بدبختانه تحمیلش به مردم سرزمین کامبوج بی‌دلیل بود و اگر کمی عقل در بساط پل پوت بود، از آن می‌پرهیخت.

به هر حال پل پوت در مدرسۀ کاتولیک‌ها هم موفق نبود و به همین دلیل یکسال بیشتر آنجا نماند. او در دوازده سالگی توانست وارد مدرسۀ سیسوات شد، ولی در درس خواندن در آن مدرسه موفق نبود و نتوانست دوران تحصیلش را، که در حکم نوعی دبیرستان بود، به پایان برساند. اما شانس یکبار دیگر به سراغ پل پوت آمد و او توانست بورس تحصیلی بگیرد و به یک کالج در پاریس برود برای تحصیل در رشتۀ الکتریسیتۀ رادیویی. اما پل پوت در این کالج هم نتوانست درست درس بخواند و امتحاناتش را با موفقیت پشت سر بگذارد. این شد که در سال ۱۹۵۴ از کالج فرانسوی اخراجش کردند و ناچار شد به کامبوج برگردد.

ناکامی در درس‌خواندن در چند مدرسه، ظاهرا تاثیر منفی عمیقی بر پل پوت گذاشت و علتی شد برای نفرت او از تحصیلکردگان. اینکه در کامبوج تحت حاکمیت پل پوت، بسیاری از تحصیلکردگان اعدام شدند، بی‌دلیل نبود. پل پوت در مدرسه و کالج تحقیر شده بود و از افراد موفق در مراکز تحصیلی بیزار بود. تاوان ناکامی پل پوت در مدارس کامبوج و کالج فرانسوی را، بعد‌ها دکتر‌ها و سایر فارغ‌التحصیلان پرداختند.

اما بی‌سوادی پل پوت در ترقی سیاسی او موثر بود. او در فرانسه به تشکیلات مخفی کمیتۀ کمونیستی فرانسوی پیوست و از آنجا که این کمیته عقلانیت‌ستیز بود، روستاییان بی‌سواد و کلاً مردمان کم سواد را به عنوان اعضای یک تشکیلات کمونیستی، خوش‌تر می‌داشت. در میانۀ قرن بیستم، البته اکثر مردم کشور عقب‌مانده‌ای مثل کامبوج بی‌سواد یا کم‌سواد بودند. کمتر کسی تحصیلات دانشگاهی داشت و اقلیتی هم تحصیلات دبیرستانی داشتند. در دهۀ ۱۳۳۰ در ایران نیز چنین وضعی حاکم بود چه رسد به کامبوج و ویتنام.

به هر حال پل پوت تلاشش را کرد که سری در میان سر‌ها درآورد. او احتمالا به غریزه دریافته بود که دانش یکی از مبانی قدرت است. ولو نتوانست دانش چندانی بدست آورد. اگرچه همتش برای کسب قدرت، قابل تحسین بود. کامبوج در ۱۹۵۳ به استقلال رسید. در صد سال قبل از آن، مستعمرۀ فرانسه بود. پس از استقلال کامبوج، جنگ داخلی در این کشور آغاز شد. دولت راستگرای این کشور، کمونیست‌ها را سرکوب کرد و کمونیست‌ها فهمیدند از طریق انتخابات نمی‌توانند به قدرت برسند. این شد که رفتند سراغ انقلاب.

تا اواخر دهۀ ۱۹۵۰، پل‌پوت در حزب KPRP Kampuchean فعالیت می‌کرد و در اوایل دهۀ ۱۹۶۰ موفق شد کنترل حزب را در دست بگیرد. دلیل این توفیق، اعدام بسیاری از رهبران حزب از سوی دولت راستگرای کامبوج بود. با اعدام آن کمونیست‌های برجسته، که اکثرا هم در دانشگاه‌های خارج کشور تحصیل کرده بودند، کمونیست بی‌سوادی مثل پل پوت قدرت را در حزب به چنگ آورد!

جنگ داخلی کامبوج به زیان کمونیست‌ها پیش رفته بود. پل پوت مدتی راهی ویتنام شد و در کنار کمونیست‌های ویتنام شمالی، علیه ویتنام جنوبی جنگید. اما با وجود این خوش‌خدمتی، ویتنام شمالی حاضر نشد به کمونیست‌های کامبوج در جنگ داخلی این کشور کمک کند؛ زیرا دولت راستگرای کامبوج به ارتش ویتنام شمالی اجازه داده بود که از خاک کامبوج برای اقدام نظامی علیه ویتنام جنوبی استفاده کند.

پل پوت یکبار در ۱۹۶۶ بازداشت شد به اتهام تحریک روستاییان علیه حکومت، ولی مدرک محکمه‌پسندی علیه او پیدا نشد و آزادش کردند. او و یارانش با اینکه در نیمۀ دوم دهۀ ۱۹۶۰ به نفع دهقانان و علیه حکومت کامبوج فعال بودند، محبوبیت چندانی نزد مردم کامبوج نداشتند؛ مردمی که اکثرا هم دهقان بودند و از عملکرد حکومت ناراضی.

فضای ملتهب جامعۀ کامبوج موجب شد که ژنرال لون نول در سال ۱۹۷۰ علیه شاهزاده سیهانوک کودتا کند؛ هنگامی که شاهزاده در خارج کشور بود. نوردوم سیهانوک جنبش استقلال کامبوج از فرانسه را رهبری کرده بود و در سال ۱۹۵۵ به نفع پدرش از قدرت کناره‌گیری کرد و به عنوان نخست‌وزیر و وزیر خارجه فعالیت می‌کرد و عملا قدرت را در دست داشت.

ژنرال لون نول در ۱۹۶۹ وزیر دفاع کامبوج بود و همین جایگاه به او امکان کودتا علیه شاهزاده سیهانوک را در زمان غیبت سیهانوک در کشور، عطا کرد. لون نول مدافع اتحاد با واشنگتن بود. خمر‌های سرخ به رهبری پل پوت، تا پیش از کودتا، تبلیغاتشان علیه پادشاه بود، ولی از آن پس برای تضعیف ژنرال لون نول، تبلیغات سیاسی‌شان ضد امپریالیستی شد.

تقابل خمر‌های سرخ با حکومت برآمده از کودتا، موجب محبوبیت خمر‌ها در دهۀ ۱۹۷۰ شد. حدود پنج سال جنگ داخلی، با برتری خمر‌ها پیش رفت و در سال ۱۹۷۵ که پل پوت با حکومت کودتا وارد مذاکره شد، دوسوم خاک کامبوج در اختیار خمر‌های سرخ بود. نیمی از مردم کامبوج هم طرفدار خمر‌های سرخ بودند. چین نیز در نیمۀ اول دهۀ ۱۹۷۰ سالی ۵ میلیون دلار به پل پوت کمک می‌کرد.

پل پوت در موقعیت برتری بود و در مذاکرات کوتاه نیامد و شکست مذاکرات موجب سقوط حکومت شد. در نتیجه قدرت در اختیار خمر‌های سرخ قرار گرفت و پل پوت و نیروهایش در ۱۷ آوریل سال ۱۹۷۵ پایتخت - پنوم پن - را تصرف کردند.

خمر‌های سرخ پیش از آنکه قدرت را کاملا به دست آورند، دستور تخلیۀ شهر‌های مناطق تحت تصرفشان را داده بودند. پس از فتح پایتخت نیز پنوم پن سریعا تخلیه شد. دو و نیم میلیون نفر، مجبور شدند شهر را خالی کنند و هر چه پزشک و معلم و مهندس و متخصص و تحصیلکرده در پنوم پن بود، همگی کار خود را از دست دادند.

بسیاری از آن‌ها اعدام شدند و بسیاری نیز راهی مزارع اشتراکی شدند تا کمونیسم محقق شود. اعدام‌ها پس از فتح پایتخت، در واقع موج دوم کشتار بود. موج اول پیش از فتح پایتخت آغاز شده بود و به پایان رسیده بود.

خمر‌های سرخ در ۱۹۷۵ قانون اساسی نیم‌بندی هم نوشتند تا همه ملتفت شوند جامعۀ کمونیستی روستایی مد نظرشان چگونه جامعه‌ای خواهد بود.

پل پوت

مهم‌ترین رهبران خمر‌های سرخ به ترتیب این چهار نفر بودند:

پُل پوت، معروف به "برادر شماره ۱"

نون چه‌آ، معروف به "برادر شماره ۲"، ایدئولوگ ارشد و دست راست پل پوت

لنگ ساری، معروف به "برادر شماره ۳"، وزیر امور خارجه

خیو سامفان، رئیس‌جمهور کامبوج از سال ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۹ میلادی

سام بیت، از ژنرال‌های خِمِرهای سُرخ

اینگ تریت، وزیر امور اجتماعی و همسر لنگ ساری

کنگ گک ایو، معروف به «داچ»، رئیس زندان مخوف تیول اسلنگ.

خیو سامفان در ۱۹۷۵ به عنوان نخست‌وزیر برگزیده شد، ولی پل پوت در ژانویه ۱۹۷۶ او را مجبور کرد سمت نخست‌وزیری را تحویل خودش دهد. در واقع رئیس جمهور خمر‌های سرخ یک مقام تشریفاتی بود و پل پوت به عنوان رهبر این گروه، نخست‌وزیر کشور هم بود.

جالب این است که در آن زمان کشور پادشاه هم داشت و حضور او مایۀ مشروعیت رژیم پل پوت بود. در واقع کامبوج در نیمۀ دوم دهۀ ۱۹۷۰ کشوری بود که هم پادشاه داشت، هم رهبر، هم رئیس‌جمهور، هم نخست‌وزیر!

در دوران حکمرانی پل پوت در کامبوج، اقشار زیادی هدف قتل و شکنجه و سرکوب واقع شدند و به درستی هم معلوم نیست چرا. به همین دلیل برخی معتقدند پل پوت دیوانه بود. یعنی پاره‌ای از کشتار‌های او در بسیاری از موارد فاقد منطق بود. دیکتاتور یا جبار، علی‌القاعده برای حفظ یا بسط قدرتش آدم می‌کشد، ولی بسیاری از آدم‌کشی‌های خمر‌های سرخ چنین توجیهی نداشت.

به هر حال خمر‌های سرخ بسیاری از بودایی‌ها، مسلمین، تحصیلکردگان در غرب، تحصیلکردگان در داخل کشور، افراد ناتوان و چاق، چینی‌تبارها، لائوسی‌ها، ویتنامی‌ها و روشنفکران یا سیاستمداران مرتبط با غرب و ویتنام را کشتند یا به شدت تحت آزار و سرکوب قرار دادند. سیاست کشتار بی‌منطق در حالی اتخاذ شد که اولا اکثریت مردم کامبوج بودایی بودند؛ ثانیا ویتنامی‌ها و بویژه چینی‌ها حامی خمر‌های سرخ بودند؛ ثالثا خود پل پوت خانواده‌ای و نیز تبار چینی داشت.

حکومت پل پوت از آوریل ۱۹۷۵ تا ژانویه ۱۹۷۹ دوام آورد. اما از وقتی که خمر‌های سرخ در جنگ داخلی دست بالا را پیدا کردند، یعنی تقریبا یکی دو سال قبل از ۱۹۷۵، سیاست کشتار کمونیستی را آغاز کرده بودند. کشتار برای رسیدن به جامعه‌ای عادلانه. در سال ۱۹۷۴ پل پوت یکی از بزرگ‌ترین احزاب کامبوج (پراسیت) را تصفیه کرد با این توجیه که همۀ دشمنان باید نابود شوند. او همچنین لیستی تهیه کرده بود که نام هر کس را در آن می‌نوشت، در حکم امضای حکم قتل آن فرد بود.

با اینکه خمر‌های سرخ مارکسیست-مائوئیست بودند، افراد ناتوان و معلول را نیز می‌کشتند. این اقدام، هر طور که حساب کنیم، مارکسیستی نیست و صبغۀ کاملا نازیستی دارد. هیتلر می‌گفت اگر ما انسان‌های پست و ناتوان را از بین نبریم، روزی خواهد رسید که کرم‌ها بر کرۀ زمین حکومت می‌کنند. در اردوگاه‌های کار اجباری در حکومت هیتلر، معلولان اول از همه کشته می‌شدند؛ چون به درد بیگاری هم نمی‌خوردند. نگرش معطوف به نابودی افراد ناتوان و بیمار، برآمده از داروینیسم اجتماعی نازیسم بود.

چنین سیاستی قاعدتا نباید مبنای کار پل پوت مارکسیست قرار می‌گرفت، اما شعار او خطاب به افراد ناتوان و بسیاری افراد دیگر، که ناتوان هم نبودند، این بود: نگهداری تو هیچ نفعی ندارد، نابودی تو نیز هیچ ضرری ندارد.دایدئولوگ‌های خمر‌های سرخ در رادیوی سراسری کامبوج مکررا می‌گفتند برای برپایی مزارع اشتراکی فقط به یک تا دو میلیون نفر نیاز است و بقیه بیهوده زندگی می‌کنند. به همین دلیل هر کسی می‌توانست مخاطب آن شعار مخوف پل پوت باشد.

در دوران حکومت خمر‌های سرخ جمعیت کامبوج حدود هشت و نیم میلیون نفر بود و تقریبا ۲ میلیون نفر از مردم این کشور به دست خمر‌های سرخ اعدام شدند. تعداد اعدام‌شده‌ها در کمترین حالت یک‌ونیم میلیون نفر بود. کسانی که اعدام می‌شدند، ابتدا دسته‌جمعی گور خود را می‌کندند و گاهی با گلوله و گاهی هم با پتک و چکش کشته می‌شدند. گاهی نیز زنده‌به‌گور می‌شدند.

جمجمه

اینکه چه کسی باید اعدام شود، ضوابط مشخصی نداشت. بسیاری راهی کمپ‌های بازجویی می‌شدند تا موضعشان روشن شود. اما برای روشن شدن موضعشان، شکنجه می‌شدند و گاهی قبل از اینکه موضعشان روشن شود، زیر شکنجه می‌مردند! در حکومت پل پوت قرار بود کشاورزی مبنای پیدایش ملت جدید شود و در مدت ۵ تا ۱۰ سال ۷۰ تا ۸۰ درصد زیرساخت‌های مربوط به بخش کشاورزی مکانیزه شود و در ظرف ۱۵ تا ۲۰ سال یک پایگاه صنعتی مدرن در رابطه با مزارع مکانیزه ساخته شود تا آنجا که کامبوج به دولتی خودکفا مبدل شود.

خودکفایی با تکیه "کشاورزی"، ناشی از ضدیت با "شهر" بود. خمر‌های سرخ زندگی شهری را مستعد فساد و بی‌عدالتی می‌دانستند. در شهر طبقات گوناگون بوجود می‌آید و افراد در مشاغل متفاوت، درآمد‌های متفاوتی پیدا می‌کنند؛ بنابراین شهر‌ها باید نابود می‌شدند تا جامعۀ طبقاتی از بین برود و بساط فساد هم جمع شود. جدا از خشونت و اجبار، گرسنگی برنامه‌ریزی‌شده نیز یکی از روش‌های خمر‌های سرخ برای تخلیۀ شهر‌ها و حرکت مردم به سمت روستا‌ها بود.

در جامعۀ تحت حکمرانی پل پوت، مالکیت همه چیز اشتراکی شد. حتی آشپزی هم اشتراکی بود. آشپزی یا هر نوع تهیۀ غذا به تنهایی، جرمی نابخشودنی بود. همچنین مدارس تعطیل و درس‌خواندن ممنوع شد. پول نیز ممنوع شد و دیگر کسی نباید با پرداخت یا دریافت پول چیزی می‌خرید یا می‌فروخت. ایدئولوژی خمر‌های سرخ سه رگۀ مائوئیستی، استالینیستی و ناسیونالیستی داشت. ناسیونالیسم آن‌ها همان پان‌کامبوجیسم بود که از آغاز روی کار آمدن رژیم پل پوت، منجر به درگیری ارضی و مرزی بین کامبوج و ویتنام شد.

کامبوج

در حالی که ویتنام و کامبوج دو کشور کمونیستی بودند، دعوا بر سر حاکمیت جزیرۀ فوکوک، که یکی از مهم‌ترین جزایر ویتنام بود، نهایتا موجب جنگ بین این دو کشور شد. البته پل پوت سعی کرد مسئله را به شکل دیپلماتیک حل کند، ولی نتوانست. اختلافات مرزی نیز مزید بر علت بود. چین حامی حکومت پل پوت بود و همین موجب حملات ارتش پل پوت به مناطق مرزی ویتنام می‌شد. نهایتا ویتنامی‌ها حملۀ سنگینی به کامبوج کردند و با فتح پنوم پن در ۷ ژانویه ۱۹۷۹، رژیم پل پوت فرو ریخت.

پل پوت به جنگ گریخت و هجده سال در آن‌جا به امید بازگشت به قدرت، مخفیانه زندگی کرد، ولی عاقبت در سال ۱۹۹۷ به دست یکی از گروه‌های انشعابی خمر‌های سرخ بازداشت شد. خمر‌ها او را محاکمه هم کردند، ولی قرار بود او را به دادگاه‌هی بین‌المللی بفرستند برای محاکمه به اتهام جنایت علیه بشریت. اما پل پوت در ۱۵ آوریل ۱۹۹۸ در سن ۷۳ سالگی به شکل مشکوکی در رختخوابش درگذشت. بسیاری احتمال می‌دهند که خمر‌های سرخ نهایتا نخواستند رهبر سابقشان در دادگاهی بین‌المللی محاکمه شود؛ بنابراین او را مسموم یا وادار به خودکشی کردند.

دربارۀ نمود ناسیونالیسم موجود در ایدئولوژی پل پوت توضیح دادیم. مائوئیسم ایدئولوژی او نیز عمدتا در روستاگرایی و ضدیتش با شهر متجلی می‌شد. استالینیسم او نیز در جباریت و دست گشوده‌اش در اعدام انسان‌ها.

جمجمه

در چهار دهۀ اخیر، مارکسیست‌های زیادی تلاش کرده‌اند ننگ پول پوت را از دامن مارکسیسم و کمونیسم بزدایند؛ ولی قطعا تجربۀ رژیم پل پوت، تجربه‌ای کمونیستی هم بود. اینکه ایدئولوگ‌های حکومت پل پوت می‌گفتند برای کار در مزارع اشتراکی فقط یک تا دو میلیون نفر لازم است و باقی مردم اضافی‌اند، دلیلش این بود که جامعۀ کمونیستی ذاتا نمی‌تواند جامعه‌ای پرجمعیت باشد.

جامعه‌ای که در آن دولت وجود ندارد، همه چیز اشتراکی است و چیزی به نام "نمایندگی سیاسی" نیز مقبول نیست و "دموکراسی مستقیم" باید محقق شود، قاعدتا نمی‌تواند جامعه‌ای پرجمعیت باشد. دموکراسی مستقیم در دولت-شهر‌های کوچک قابل تحقق است. با جمعیت انبوه، نمایندگی سیاسی گریزناپذیر می‌شود.

البته پل پوت می‌توانست کامبوج را به چهار کشور تقسیم کند تا نیازی به آن همه کشتار نباشد و صرفا در کشور دو میلیونی خودش، در پی تحقق کمونیسم باشد؛ ولی جنبۀ ناسیونالیستی ایدئولوژی‌اش به او چنین اجازه‌ای نمی‌داد. هر چند که در کشوری ۲ میلیون نفری هم، مزارع اشتراکی قطعا مخالفانی پیدا می‌کرد و این افراد قاعدتا "بورژوا" یا "دشمن خلق" قلمداد می‌شدند و به دیار عدم می‌رفتند.

غذاخوری اشتراکی در کامبوجِ پل پوت، قبلا در مقالات دهۀ ۱۹۲۰ لئون تروتسکی نیز توصیه شده است. یعنی زمانی که تروتسکی هنوز در حکومت شوروی حضور داشت. هر چند که پل پوت در قیاس با تروتسکی انسانی بدوی بود و تز غذاخوری اشتراکی را با خشونت و جباریت اجرا کرد! مارکس در آثارش نوشته است که تلاش برای ترسیم چند و، چون یک جامعۀ کمونیستی، در شرایطی که در عصر سرمایه‌داری به سر می‌بریم، نوعی خیال‌پردازی است. این حرف تا وقتی موجه است که حاکمیت از آن سرمایه‌داران باشد. وقتی طبقۀ سرمایه‌دار نابود می‌شود، قاعدتا کمونیست‌هایی مثل لنین و مائو و پل پوت تلاش می‌کنند جامعه‌ای کمونیستی برپا کنند.

پل پوت

لنین البته سریعا فهمید چنین چیزی ناممکن است و به "سرمایه‌داری دولتی" رضایت داد. تلاش‌های مائو نیز برای تحقق کمونیسم مضحک و فجیع ار آب درآمد. پل پوت نیز کوشید چنین جامعه‌ای برپا کند، ولی او نیز رسوایی تازه‌ای به "تاریخ کمونیسم" افزود. وقتی مجوز تحقق کمونیسم صادر می‌شود، قاعدتا کمونیست‌ها نیز تلاش می‌کنند برای ساختن جامعه‌ای کمونیستی. اینکه نتایجی فجیع و مضحک رقم بخورد و سایر کمونیست‌های دنیا مدعی شوند پروژۀ رفقای روسی یا چینی یا کره‌ای یا کامبوجی‌شان ربطی به مارکسیسم و سوسیالیسم و کمونیسم نداشته، عین دبه کردن و مسئولیت‌ناپذیری است.

مسئولیت فجایع کامبوج قطعا با جان لاک و جان استوارت میل نیست. کم و بیش با مارکس و انگلس و همۀ کسانی است که رویای کمونیسم را پیش روی بشر نهادند و رؤیاباوران را به سوی این رؤیا سوق دادند؛ بنابراین وقتی که می‌گوییم پل پوت دیوانه بود، نباید فراموش کنیم که دیوانگی او علل ایدئولوژیک هم داشت!

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید