۱۰ فیلم علمی تخیلی که در آن انسانها در نقش شرور به موجودات فرازمینی حمله میکنند
۱۰ فیلم علمی تخیلی که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد نمونههایی از زمانی هستند که انسانها نه رفقای مثبت و بی گناه بلکه شخصیتهای شرور داستان هستند.
ژانر علمی تخیلی بر پایه ایده ماشینهای دارای احساس، شکلهای حیات فرازمینی یا ترکیبی از این دو شکل گرفته است. اغلب اوقات، این موجودات عجیب و غریب به شکل پیش فرض نقش دشمن را دارند.
این موجودات بیگانه همواره رباتها مهاجم و از کنترل خارج شدهای هستند که برای از بین بردن زندگی ارگانیک به زمین حمله میکنند. فیلمهایی شبیه Independence Day شواهدی کلاسیک بر این مدع به شمار میآیند. اما هرازگاهی، همه چیز برعکس میشود و این زمینیها هستند که نقش شرور را بر عهده میگیرند.
چه خیلی ساده و از طریق بی اعتمادی به چیزهای متفاوت باشد و چه یک شخصیت شرور کلیشه ای محبوب، بشریت اغلب اوقات راهی برای آسیب بیشتر رساندن در مقایسه با موجودات سبز رنگ ترسناک و کامپیوترهای سخنگو مییابد.
به عنوان شهروندان عصری تکنولوژی محور، جایی که ماجراهای علمی تخیلی و واقعیتهای علمی گاهی با هم همپوشانی پیدا میکنند، فیلمهای اینچنینی در مورد مفاهیم زندگی واقعی در میان ستارگان چه میگویند؟ ۱۰ فیلم علمی تخیلی که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد نمونههایی از زمانی هستند که انسانها نه رفقای مثبت و بی گناه بلکه شخصیتهای شرور داستان هستند.
۱- The Matrix (۱۹۹۹)
در همان ابتدا باید کمی توضیح دهیم. همانطور که مورفیوس گفت، رویکرد بیرحمانه انسان نسبت به ماشینهای دارای احساسی که خودشان خلق کرده بودند باعث طغیان آنها شد و در نهایت جنگ بین گوشت و فلز را در پی داشت. از آنجایی که The Matrix از نقطه نظر انسانها روایت میشود، ضرورتاً تمام تصویر این درگیری را نمیبینید که شاید عمداً توسط مورفیوس به این شکل نقل شده باشد تا نئو را ترغیب به کمک به خودش نماید. در واقع، ماشینهای این فیلم میخواستند بدون اینکه شبیه برده با آنها رفتار شود به موجودیت خود ادامه دهند.
نسل انسان، اما برای پیروزی دست به آخرین قمار خود زد؛ اتمسفر را از بین برده و بدین ترتیب پایان خود را رقم زد. در حالی که ماشینها میتوانستند در این نقطه از داستان به سادگی انسانها را از بین ببرند، اما به بشریت اجازه دادند که در داخل یک واقعیت مجازی به زندگی خود ادامه دهند، همان چیزی که با نام ماتریکس شناخته میشود، تا بدین شکل بقای هر دو گروه تضمین شود. از این رو تنها وقتی که مورفیوس تهدید میکند این شرایط را تغییر دهد که باعث میشود ماشینها دست به خشونت و دشمنی با بشریت بزنند. این دیدگاه نور تازهای به جنگ مقدس بین انسانها و ماشینهای در فیلمهای The Matrix میاندازد.
۹- Jurassic Park (۱۹۹۳)
یک پارک سرگرمی در جزیرهای دوردست که ساکنان آن دایناسورهای بازسازی شده ژنتیکی و غول پیکر است، از جمله مرگبارترین دایناسورهای گوشتخوار. چه کسی فکر میکند این ایده خوبی است؟ چرا ما انسانهای نادان! برخی از این افراد، مانند جان هاموند مهربان، به شکل خنده داری ساده لوح هستند. برخی دیگر از همان ابتدا حرص پول در چشم هایشان برق میزند و سعی دارند از این پیشرفت علمی قابل توجه، علیرغم تمام خطراتش، برای سود خود استفاده میکنند. این موضوع بیش از هر کسی در مورد برنامه نویس کامپیوتری اصلی فیلم Jurassic Park (۱۹۹۳) یعنی دنیس ندری صدق میکند.
با دریافت رشوه از یکی از رقبای هاموند، ندری سیستم امنیت جزیره را غیرفعال کرده تا تعدادی از نوزادان باارزش دایناسورها را سرقت ببرد و و بدین ترتیب است که یک تیرانوسوروس واقعی آزاد میشود. در مسیر خارج شدن از پارک، بارش سنگین باران باعث تصادف خودرو شده و او توسط یک دایناسور زهرآگین کشته میشود. این فیلم یک نمونه کلاسیک از طمع انسانی است که در نهایت مرگی هولناک را تجربه میکند، زیرا تنها چیزی که دایناسورها میخواستند یک غذای خوشمزه و کافی بود و نه کشتار انسان ها.
۸- Escape From The Planet Of The Apes (۱۹۷۱)
در شرایطی که قلب اکثر داستانهای علمی تخیلی به بی اعتمادی ختم میشود، این موضوع به رابطه آشنای «ما در مقابل آن ها» بین انسانها و هر هویت غیرانسانی ظاهراً خطرناک دیگری منجر میشود. اگر چه راه اندازی مجدد سه گانه اخیر Planet of the Apes به وضوح چنین تصویری ارائه میدهد، اما نسخه اورجینال سال ۱۹۷۱ با نام Escape From the Planet of the Apes تصویر متفاوتی ارائه میکند. دو میمون به نام های، زیرا و کورنلیوس، به صورت تصادفی در زمان عقب برده میشوند وقتی انفجاری در زمین باعث ایجاد دریچهای در زمان میشود. در سیارهای که اکنون سالم است، این دو میمون شبیه سلبریتیها هستند و در شرایطی که همه جهان با آغوش باز از آنها استقبال میکنند برخی رفتاری متفاوت نسبت به آنها دارند.
دکتر اوتو هاسلین، مشاور علمی رییس جمهور، اطلاعاتی را از این میمونها در مورد دنیای آیندهای که از آن آمده و میمونها در آن حاکمیت دارند کسب میکند و از ترس نابودی نژاد انسانی دستور میدهد که دوره بارداری، زیرا به اجبار به پایان رسیده و فرزند او کشته شود. از آن به بعد، اوضاع برای میمونها از بد به بدتر تبدیل میشود و در آخرین قسمت فیلم، هم، زیرا و هم کورنلیوس کشته میشوند، اگر چه نوزاد آنها زنده میماند. این فیلم تمثیلی بی نقص از ترس نژاد انسان از ناشناخته است، آنها از آیندهای مطلع میشوند که دیگر سلطان زمین نیستند و نمیتوانند اجازه دهند چنین اتفاقی رخ دهد.
۷- Frankenstein (۱۹۳۱)
همه در مورد هیولای فرانکشتاین چیزهایی میدانند، از ظاهر ترسناک تا سر صاف و میخهایی که در گردنش کار گذاشته شده است. دکتر هنری فرانکشتاین به شکل وسواس گونه در تلاش برای ساخت بدنی زنده است، تا جایی که تصمیم میگیرد از اعضای بدن جسدهایی که به تازگی فوت شده و به سرقت رفته اند برای این کار استفاده کند. او با دوختن این اعضای بدن به یکدیگر، و کامل کردن آن با مغز انسان، یک هیولا خلق میکند که در جریان یک رعد و برق تصادفی در حین طوفان زنده میشود. اما این موجود هیولا نیست و رفتارهای کودکانه این موجود به خوبی این موضوع را نشان میدهند. او نمیخواسته آفریده شود و خشونتی که در طول فیلم نشان میدهد کاملاً از روی ترس است.
حتی در شرایطی که گروهی انسان شرور با شعله و چنگال او را دنبال میکنند، تنها کاری که او میخواهد بکند این است که کسی کارش نداشته باشد تا به زندگی ناخوشایندش پایان دهد یا هر شبه زندگی که میتواند را در آرامش دنبال کند. همانند شخصیت جان هاموند در پارک ژوراسیک، بزرگترین شخصیت شرور فرانکشتاین نیز ساده لوحی اوست. چطور او به این نکته فکر نکرده که نقش خدا را بازی کرده میتواند به یک تراژدی هولناک تبدیل شود. هیولای واقعی اینجا کیست؟
۶- E.T. The Extra-Terrestrial (۱۹۸۲)
حتی در فیلمی سرگرم کننده و به شدت دلگرم کننده مانند E.T. The Extra-Terrestrial نیز میتوان شرط بست که یک نفر بالاخره از راه خواهد رسیده و همه لذت داستان را از بین خواهد برد. وقتی ای. تی. درمانده و بیگانه در روی کره زمین گم میشود، به صورت اتفاقی با یک خانواده ساکن خانهای در حاشیه شهر روبرو میشود که پسر ده ساله شان، الیوت، رابطهای دوستانه را با او شکل میدهد. آنها میتوانند احساسات یکدیگر را حس رده و به محیط اطرافشان واکنش نشان دهند و بدین ترتیب ارتباط عاطفی عمیقی بین پسرک و موجود فضایی ایجاد میشود. البته که هیچ وقت یک موجود فرازمینی نمیتواند به گشت و گذار در خیابانها بپردازد بدون این که مردان سیاه پوش به دنبالش باشند.
در شرایطی که حضور درازمدتای تی روی زمین باعث میشود وی به شدت بیمار شود (موضوعی که همزمان الیوت را نیز تحت تاثیر قرار دهد)، مردی به نام کیز نیروهایش را به خانه آنها میفرستد تا موجود فضایی در حال مرگ را نزد او ببرند. الیوت وای تی بعد از فرار از مرگ موفق میشوند به کمک قدرت ضد جاذبهای موجود فضایی از دست تعقیب کنندگانشان فرار کنند. تمام رفتارهای موجود فضایی نشان میدهد که او قصد آسیب زدن به انسانها را ندارد و اگر دولت برای بررسی کردن این موضوع وقت میگذاشت، بدون شک میشد از بسیاری از دردسرهایی که در طول فیلم میبینیم جلوگیری کرد.
۵- The Day The Earth Stood Still (۱۹۵۱)
این فیلم علمی تخیلی متعلق به دهه ۵۰ شاید بارزترین مثال ترس و عدم سازش انسان است. گاهی اوقات موجودات فضایی برای نابودی انسانها به زمین نمیآیند و در واقع برای نجات انسان از دست خودش به سراغمان میآیند. کلاتو، موجودی فضایی که ظاهری شبیه انسان داشته و بسیار شبیه انسان نیز رفتار میکند با همراه رباتش، گورت، به زمین میآید تا پیامی را به نژاد انسان برساند. سفینه او به سرعت توسط خودروهای نظامی زمینیها محاصره میشود و وقتی کلاتو هدیهای کوچک به رییس جمهور ایالات متحده تقدیم میکند، یک سرباز آمریکایی به خیال اینکه او تهدیدی برای رییس جمهور است به او شلیک میکند؛ و البته این تنها نوک کوه یخ شرارت انسان در فیلم The Day The Earth Stood Still است. بعد از بهبودی، کلاتو نزد پروفسور بارنهارت برده میشود که بعد از اینکه به او گفته میشود با دیده تردید به پیام کلاتو نگاه کند، از او میخواهد که قدرتش را نشان دهد.
کلاتو با غیرفعال کردن تمامی نیروی برق غیراضطراری زمین قدرت خود را نشان میدهد که به سرعت به عنوان اعلان جنگ تفسیر شده و توسط انسانها کشته میشود. کلاتو که برای مدت کوتاهی زنده است، در حال مرگ پیامش را فاش میکند: «انتخاب شما ساده است: یا به ما بپیوندید و در آرامش زندگی کنید یا مسیر کنونی تان را ادامه دهید و با نابودی مواجه شوید. همه ما منتظر پاسخ شما هستیم». به عبارت دیگر تمام کاری که او میخواست بکند کمک به انسانها برای جلوگیری از تداوم راه منتهی به نابودی بشریت بود. در واقع او با مرگ خود این پیام را به انسانها میرساند تا بهتر درکش کنند.
۴- Alien (۱۹۷۹)
بله بله یک شکارچی فرازمینی خطرناک سوار بر کشتی است که آرام آرام خدمه را به کنترل خود درآورده و برای تخم گذاری در آنها آویزان میکند، اما آیا دشمن واقعی آنها هستند؟ نه! سفینه فضایی میلیارد دلاری نوسترومو توسط کامپیوتری به نام مادر کنترل میشود که رابط بین خدمه با روسایشان، کمچانی ویلند-یوتانی است. در شرایطی که موجود فضایی در تاریکی پرسه زده و یک به یک خدمه را میرباید، افسر الن ریپلی بعد از مرگ کاپیتان سفینه، کنترل کامپیوتر مادر را به دست میگیرد و آنجاست که با واقعیتی هولناک روبرو میشود.
کمپانی مذکور به افسر علمی سفینه به نام اَش که در ادامه مشخص میشود خود یک ربات است، دستور داده تا این موجود فضایی ترسناک را دستگیر کرده و به زمین برگرداند و از همان ابتدا خدمه برای مردن فرستاده شده اند. به وضوح، آنها اهمیتی به زندگی انسانها نمیدهند، به ویژه وقتی این خطر را میپذیرند که یک هیولای مرگبار با خونی اسیدی را به یک اکوسیستم زمینی بیاورند تا مقداری پول به جیب بزنند. در دنبالهای Alien، طمع این کمپانی بیش از پیش مورد بررسی قرار میگیرد که بار دیگر نشان میدهد آنها برای دستگیری یک زنومورف ترسناک حاضرند هر چیزی را قربانی کنند.
۳- Blade Runner (۱۹۸۲)
در مورد این فیلم علمی تخیلی کالت کلاسیک تعمق برانگیز که در سال ۱۹۸۲ ساخته شد، پدیده «ما در مقابل آن ها» بسیار خنده دار به نظر میرسد. اولاً اینکه «دیگران»ی که انسانها علیه آنها میجنگند کاملاً ساخته و پرداخته دست انسانها هستند و دوماً اینکه در هیچ مرحلهای از وجودشان، این موجودات تنها یک سری ماشین بی احساس و فلزی نبوده اند. آدم مصنوعیهای موسوم به رپلیکنت که از همه لحاظ شبیه انسان بوده و تنها از لحاظ عاطفی با انسان تفاوت دارند، در دوران روایت فیلم به خاطر شورش خشونت بارشان در گذشته، دیگر غیرقانونی هستند. وقتی شش آدم مصنوعی از نوع نکسوس-۶ به نحوی راه خود را به زمین پیدا میکنند، یک بلید رانر به نام ریک دکارد که در واقع جایزه بگیری با مجوز پلیس است مامور میشود تا آنها را پیدا کرده و از بین ببرد.
به عنوان تدبیری برای جلوگیری از اتفاقات خطرناک، طول عمر انسانهای مصنوعی نکسوس-۶ تنها چهار سال است که باعث میشود آنقدر یاد نگیرند که به طور کامل مستقل و خودکار شوند. اما تعدادی از آنها توانسته اند خودکار و مستقل شده و به رهبری یک انسان مصنوعی دیگر به نام روی بتی، میخواهند به هر ترتیبی که شده راهی برای طول عمری طولانیتر پیدا کنند. البته که آنها برای درمان عمر کوتاهشان دست به خشونت میزنند، اما چه انتخاب دیگری دارند؟ بشریت مانند حیوان دست به شکار آنها زده به خاطر اتفاقی که انسانهای مصنوعی هیچ دخالتی در آن نداشته اند. آنها اکنون در این مرحله از تکاملشان میتوانند بخندند، گریه کنند، عاشق شوند و حتی خونریزی داشته باشند و بدین ترتیب تفاوت بین شکار و شکارچی چیست؟
۲- District ۹ (۲۰۰۹)
فیلم District ۹ ساخته نیل بلوکمپ در سال ۲۰۰۹ داستان یک نسخه متفاوت از شهر ژوهانسبورگ را روایت میکند که در آن در دهه ۱۹۸۰ یک سفینه فضایی مملو از موجودات فضایی شبیه ماهی کشف میشوند و به یک کمپ پناهجویان به نام منطقه ۹ برده میشوند و به مدت ۲۰ سال در آنجا نگهداری شده و از انسانها دور میمانند. این به اصطلاح «میگوها»، موجوداتی صلح جو و آرام هستند اگر چه انسانها با دیده تنفر و تحقیر به آنها نگاه میکنند و دولت آفریقای جنوبی نیز به چشم شهروندان درجه دوم با آنها رفتار میکند. در جریان ماموریتی برای انتقال آنها به کمپی دیگر، یک کارمند غیردولتی به نام ویکوس ون در مرو با سوخت یکی از این موجودات فضایی تماس دارد و این موضوع باعث میشود که رفته رفته به یک میگو شبیه آنها تبدیل شود. علیرغم تمام همدردی که از این کمپانی علمی تخیلی انتظار دارید، این کمپانی غیردولتی تصمیم میگیرد از توانایی ویکوس در استفاده از تکنولوژی موجودات فضایی نهایت استفاده را ببرد، پیش از اینکه دیگر استفادهای برایشان نداشته باشد و این استفاده تنها از طریق کشتن و تشریح کردن بدن او ممکن است.
در شرایطی که بدن او با سرعت در حال تغییر است، ویکوس فرار کرده و همراه با دیگر موجودات فضایی علیه همکاران سابقش وارد درگیری میشود. در اینجا به وضوح میبینیم که انسانها شخصیتهای شرور داستان هستند. میگوها به زاغههای فقیرنشین برده میشوند، علیرغم اینکه به شدت باهوش بوده و به وضوح پیشرفتهتر از زندانبانانشان هستند؛ و حتی ویکوس نیز اگر چه بعدها نظرش عوض میشود، اما در این به بند کشیدن موجودات ماهی شکل دخالت داشته است. اگر تبدیل شدنش به یک میگو اتفاق نمیافتاد آیا نظر ویکوس در مورد این موجودات فضایی تغییر میکرد؟ بعید میدانیم!
۱- Avatar (۲۰۰۹)
به خاطر بی توجهی سینمایی باشکوهش به ظرافت، هیچ جای تردیدی نبود که Avatar جایی در این فهرست دارد. به استثنای تعدادی انگشت شمار، انسانهای دنیای فیلم آواتار هیچ ذرهای از مهربانی و انسانیت در خود ندارند و هدفشان از کشتاری که در حال وقوع است تنها دسترسی به منابع غنی یک ماده بسیار مهم است. سرهنگ مایلز کواریچ که یکی از افراد مهم در سیاره پاندورا است، به یک نیروی ویژه سابق به نام جیک سالی دستور میدهد تا با استفاده از جسم مصنوعی که آواتار نامیده میشود، عقل و قلب مردمان ناوی را تسخیر کند. او در قالب یک ناوی، اعتماد قبیله ناویها را بدست آورده، اما نمیتواند آنها را ترغیب به ترک خانه هایشان کند، آن چیزی که از همان ابتدا ماموریتش بوده است.
در نتیجه، کواریچ یک حمله تمام عیار را علیه خانه درختی ناویها آغاز کرده و آنها را به زور وادار به تخلیه میکند. جیک همراه با قبیله ناویها و گروهی از دانشمندان، ضد حملهای را طراحی میکند که به یک جنگ تمام عیار با پاندورا منجر میشود. اینجا دیگر چیز زیادی لازم نیست بگوییم، زیرا همه چیز مشخص است. برای کواریچ و مردانش، ناویها تنها گروهی حشره هستند که مانع آنها در رسیدن به چیزی که میخواهند شده اند و اگر بدست آوردن این منبع غنی از مادهای کمیاب به معنای له کردن تمام این جماعت و کشتن تک تک آن هاست، اهمیتی ندارد. این بار، اما تماشاگر به وضوح با موجودات آبی همدردی و همنوایی میکند.
منبع: روزیاتو