خرافات، عقلانیت و دیانت
تا زمانی که بعضیها در بکارگیری سلولهای خاکستری مغز صرفهجویی کنند، خرافه پرستی رواج دارد. در جوامع بشری هنوز هم افرادی هستند که بگویند عدد ١٣ نحس است و بعضی حیوانات مثل جغد یا گربه سیاه بدشگونند، یا اگر کسی موقع رفتن عطسه کند، حادثه بدی در کمینش خواهد بود و... اما مشکل وقتی دوچندان میشود که این باورهای غلط با رنگ دین و تقدس تزیین شود و پای امور قدسی در این حوزه به میان میآید. طبیعی است کسانی هم یافت میشوند که از نادانی و سطحینگری خرافهگرایان بهره برده و دم و دستگاهی به هم زنند. سالیانی است که شاهد گسترش چنین پدیدهای در جامعهمان هستیم. انواع فالگیری، تا رمالی و دعاخوانی و طلسم ساختن و شکستن و.... بازار پررونقی دارد و با هیچ تحریمی هم کساد نمیشود. نگاهی به انواع کتابهای افستشده دستفروشان خیابان انقلاب درباره جنگیری و طلسم، سحر و جادو، طالع بینی و ..... این فضا را آشکارمی کند.در نگاه سطحی شاید چنین تصور شود این پدیده ناشی از گسترش و تثبیت مناسبات دینی در دهه سوم و چهارم انقلاب اسلامی است. درحالیکه در دهه اول انقلاب که ارزشهای دینی و اخلاقی در میان مردم پررنگتر بود کمترشاهد چنین گرایشها و باورهای خرافی بودیم. واقعیت اینست که هرچه از ارزشهای دینی و اخلاقی واقعی بیشتر فاصله گرفته ایم، رشد خرافات هم افزونتر شده است. چنین موضوعی را بارها از زبان متفکران دینی و علمای روشنگر حوزه و دانشگاه، شنیدهایم.
ساواک و خرافهگرایی
جا دارد همین جا در بدو ورود به بحث، واقعیتی تاریخی را بازگو کنیم. اغلب شنیدهایم که در ماههای قبل از پیروزی انقلاب که تظاهرات اوج میگرفت و صفهای متحد مردم فشردهتر میشد، شایعاتی در میان عامه مردم رواج یافت که شبها عکس امام خمینی(ره) در ماه منعکس میشود. همچنین میگفتند اگر لای قرآن را بازکنید یک تار مو در آن میبینید که نشانی از رهبر انقلاب، و اینها علایم حقانیت انقلاب است. عدهای هم که هیچ دلیلی دیگری برای حقانیت امام و انقلاب نمیشناختند، شبها به قرص ماه زل میزدند و با این ذهنیت و تشابهسازی چیزی شبیه نیمرخ انسان در آن میدیدند. پیدا کردن مو لای اوراق قرآن یا هر کتابی که زیاد خوانده شود هم، چندان مشکل نبود. اما از اینکه این مسائل چطور در آن برهه زمانی رواج یافت کمتر گفته شده است. بعد از پیروزی که برخی مقامات ساواک بازداشت شدند در تحقیقات از آنها معلوم شد در ساواک بخشی وجود داشت که کارش پخش شایعات بود. در این بخش چند نفر که متخصص جنگ روانی بودند، به مناسبتهای مختلف ترفندهای لازم را به کار میبستند. مقام مسئول ساواک میگفت: ما دیدیم همه روشنفکران و تحصیلکردهها و حتی مارکسیستها هم رهبری امام
خمینی(ره) را پذیرفتهاند و اتحادی ملی شکل گرفته است و دنیای غرب هم دارد به این سمت متمایل میشود و دیگر از ما کاری ساخته نیست. به این فکر افتادیم که میان این اقشار اختلاف بیندازیم. این شایعات را ساختیم و از طرق مختلف رواج دادیم با دو هدف؛ یکی اینکه به روشنفکران و تحصیلکردهها القا کنیم که این جریان رهبریکننده انقلاب یک جریان متحجر و خرافی است و حمایت شما از آن بیمعنی است. دیگر اینکه به غرب متمدن نشان دهیم که اینها یک جریان فناتیک و عقبماندهاند و نمیتوانند با تمدن غرب کنار بیایند و حمایت از آنها اشتباه است. البته این مقام ساواک میگفت ولی دیگر آنقدر دیرشده بود که همین شایعات هم به نفع انقلاب شد و عدهای از مردم سنتی و غیرانقلابی را به انقلاب جذب کرد.
دین و خرافه
اما نسبت دین و خرافه مسألهای بسیار اساسی و پیچیده است. واقعیت این است که در میان برخی اقشار عقاید خرافی با اعتقادات دینی عجین شده و درهم تنیده و تمیز این دو دشوار شده است. چنانکه اگر به برخی باورهای خرافی آنان انتقاد کنید، بیدرنگ به لاابالیگری و بیدینی متهم شده و تکفیر میشوید. در تاریخ مذاهب ازجمله اسلام کم نیستند عالمان دینی آزاداندیشی که به خاطر مقابله با همین تفکرات خرافی و رایج، تکفیر و تفسیق شدهاند. قابل توجه است که جریان خرافهگرا از آنجا که تعقل و تدبر را دون شأن خود میداند، زحمت گفتوگو و استدلال را به خود نمیدهد و از حربه تکفیر بهره میگیرد. هم اکنون شاهد حضور فعال این جریانات در برخی محافل داخلی و همچنین منطقه خاورمیانه هستیم. اما این تفکرات ریشهای دیرینه دارند و سادهاندیشی است که گمان کنیم ابداع امروزین این و آن باشند. هرچند همواره مورد بهرهبرداری قدرتطلبان و صاحبان زر و زور قرار میگیرند. تاریخ شاهد است که چگونه خوارج که جماعتی متعبد و متعصب بودند، با جهالت تمام در مقابل امام علی(ع) ایستادند و سرانجام به تکفیر و کشتن ایشان مبادرت ورزیدند.
پیامبران در برابر خرافهگرایان
آنچه از متون تاریخی و دینی برمیآید، تأیید مقابله پیامبران با خرافهگرایان، جادوگران و خردستیزان است. در تورات بارها از تقابل حضرت موسی(ع) علیه ساحران و جادوگران نقل شده است، ازجمله در کتاب «تثنیه» فصل ١٨ فراز ١٠ و ١١ میخوانیم: «هیچیک از شما نباید به جادوگری بپردازد یا غیبگویی و رمالی و فالگیری کند یا ارواح مردگان را احضار کند. خداوند از تمام کسانی که دست به چنین کارها میزنند متنفراست... .» در آن دوران ساحران یکی از نهادهای رسمی حکومت فرعون بودند.
اما بهرغم توصیههای اکید حضرت موسی(ع)، باز خرافهپرستان در میان قوم بنی اسراییل رخنه کردند و ماندند. طبق نوشتههای کتاب مقدس ٨٠٠سال بعد از ظهور حضرت موسی(ع) دوباره شاهدیم خرافات در میان بنی اسراییل رواج یافت. درکتاب میکاه از مجموعه کتاب مقدس که به نقلی ٧٢٢سال قبل از میلاد نوشته شده است، میخوانیم: میکاه یکی از انبیای بنی اسراییل پرچم مبارزه با خرافات را برداشته و ضمن برشمردن ناهنجاریهای اخلاقی، اجتماعی و سیاسی جامعه، خطاب به قوم خود هشدار داده و میگوید(فصل ٥ فراز ١٢): «به جادوگری شما پایان خواهم داد و دیگر فالگیرانی نخواهند بود تا با آنها مشورت کنید... .»
براین اساس میبینیم دقیقا برخلاف پیامی که موسی(ع) به پیروانش داده بود که از رمالی و فالگیری و جادوگری فاصله بگیرند، بعد از چند قرن جامعه یهودی گرفتار این خرافات شده است. اما جالب است که شرایط اجتماعی سیاسی آن دوران که این خرافات را میپذیرد نیز در این کتاب میکاه تشریح شده است. بنا به اعتقاد کتاب مقدس این کتاب که به یک بیانیه تحلیل شرایط شبیه است در عالم رؤیا به میکاه الهام شده است. در بخشی خطاب به حاکمان زمان میگوید ( فصل ٢ فرازهای ١ تا ١٠): «وای برشما که شب، بر بستر خود نقشههای شوم میکشید و صبح زود بلند میشوید تا آنها را عملی سازید. به زمینها و خانههای مردم طمع میکنید و آنها را از چنگشان در میآورید. اموال و خانه کسی از دست شما در امان نیست... . به برادرانتان ظلم میکنید و پیراهن کسی را که به شما اطمینان دارد میربایید... .»
در بخشی خطاب به واعظان و کاهنان زمان میگوید (فصل ٣ فراز ٨-١١): «ای رهبران اسراییل که از عدالت نفرت دارید و بیانصافی میکنید...ای کسانی که اورشلیم را از خون و ظلم پر ساختهاید، ای رهبران رشوهخوار، ای کاهنان و انبیایی که تا به شما مزد ندهند موعظه نمیکنید، ولی در عین حال وانمود میکنید که به خدا توکل دارید و میگویید خداوند درمیان ماست پس هیچگونه آسیبی به ما نخواهدرسید... .»
سپس خطاب به عامه مردم هشدار میدهد (فصل ٦ فراز ٩-١٢ و فصل ٧ فراز ٣و ٤): «هرکه فهم دارد به صدای خداوند گوش دهد... ای گناهکاران، در خانههای خود گنجهایی اندوختهاید که از اموال دزدی و با استفاده از ترازوهای تقلبی بدست آوردهاید... ثروتمندان شما مال و ثروت خود را از راه ظلم و زور بهدست آوردهاند. هموطنان شما به دروغگویی عادت کردهاند و حرف راست از دهانشان بیرون نمیآید... حاکم و قاضی هر دو رشوه میخواهند. آدمهای پولدار به آنها رشوه میدهند و میگویند چه میخواهند و آنها نیز برای انجام خواستههای ایشان نقشه میکشند... .» درچنین شرایطی طبیعی است که صاحبان زر و زور از ظهور مصلحان واقعی هراس داشته و سرگرم شدن مردم به خرافات و توهمات را به نفع خود میدانند و از رواج آن بهرهمند میشوند. ظهور مسیح هم درست در زمانهای بود که کاهنان و روحانیان یهود به مالاندوزی و دنیاپرستی آلوده شده و مردم را در جهل و نادانی نگه داشته بودند. مسیح و شاگردان اولیهاش نیز سخت با این کاهنان و جادوگران و خرافهپرستان درگیر بودند. کتاب اعمال رسولان فصل ٨ فرازهای ٩ تا ٢٤ از کتب عهدجدید به نمونهای از این درگیریها اشاره میکند.
تقابل قرآن با خرافات
اما پیامبراسلام نیز در زمان خود با عقاید خرافی و جاهلانهای که در میان اعراب آن دوران رواج داشت روبهرو بود. یکی از مشکلات و موانع اسلام در ابتدای ظهور، همین باورهای جاهلانه بود که در جایجای قرآن مورد نقد
قرار گرفتهاند.
برای نمونه یکی از این موارد را بازخوانی میکنیم. در آن زمان این باور یا مدعا وجود داشت که بسیاری رویدادها و کنشهای انسانی و اجتماعی را که دلایل انسانی و بشری داشت به خداوند نسبت میدادند. مثلا برای توجیه وضع طبقاتی و اقتصادی خود افراد به متافیزیک متوسل میشدند و از توجه به دلایل واقعی طفره میرفتند. کسی که ثروت نامشروعی اندوخته بود تحت پوشش خواست خداوندی آن را مشروع جلوه میداد و آنکس که بنا به دلایل سیاسی و اجتماعی به فلاکت افتاده بود نیز خداوند را مسئول آن وضع میپنداشت. این تفکر امروز هم پس از گذشت قرنها ممکن است در جوامع اسلامی بهعنوان یک تفکر مقدسمآبانه نزد برخی مقبولیت داشته باشد. اما جالب است که قرآن با این نگرش به شدت مخالفت میکند و مخاطب را به دلایل واقعی و عینی و غیرمتافیزیکی ارجاع میدهد. در سوره والفجر آیات ١٥ و ١٦ میخوانیم: «اما انسان، وقتی پروردگارش او را میآزماید و مورد اکرام و نعمت قرار میدهد، میگوید پروردگارم مرا عزیز و گرامی داشته است. و اما چون او را باز میآزماید و روزی را بر او سخت میگیرد، میگوید پروردگارم مرا خوار گردانید.».
بعد در نقد این تفکر ادامه میدهد، (آیات ١٧ تا ٢٠): «هرگز، بلکه (مشکل این است که) یتیم را گرامی نمیدارید، و دیگران را بر سیرکردن محرومان ترغیب نمیکنید و میراث دیگران را بیرحمانه میخورید، و ثروت را به شدت دوست میدارید...»
مشابه همین آیات، در سوره یس به چشم میخورد. در آیه ٤٥ میخوانیم: «آنگاه که به آنها گفته شود از آنچه خدا روزی شما کرده است انفاق کنید، کافران به مؤمنین گویند: چرا کسی را اطعام کنیم که اگر خدا میخواست، خود اطعامش میکرد، همانا شما در گمراهی آشکاری قرارگرفتهاید». عجیب است قرآن در این آیه چنین کسی را که از خواست خدا سخن میگوید و محرومیت و فقر موجود را مشیت الهی میشمرد، کافر میشمرد.
عقلانیت و دیانت
در نگاه اول چه بسا چنین به نظر آید که آن تفکر که همهچیز را به خداوند نسبت میدهد و شکافهای طبقاتی و برخورداری یا محرومیت افراد را خواست خدا میداند، با دین و دین باوری نزدیکتر و خویشاوندتر باشد. و آنکه این مسائل را ناشی از رفتارها و مناسبات نادرست بشری و سوء استفادهها و استثمار و ظلم موجود میداند، تفکری غیردینی و مادی و بشری باشد. اما با شگفتی میبینیم اتفاقا قرآن منادی این تفکر واقع بینانه است و با آنکه جاهلانه از نام خدا و اعتقادات دینی بهره گرفته و به نحوی خرافی و عوامانه مسائل را تحلیل میکند، سخت در تضاد است. بی جهت نیست به قول مرحوم علامه طباطبایی قرآن بیش از ٣٠٠مورد مخاطب را به تفکر و تعقل دعوت میکند و دین با تعقل و تدبر پیوندی ناگسستنی دارد. همچنانکه خرافات با عقلانیت و خردورزی در ستیز همیشگی است. این سخن پیامبر است که: لادین لمن لا عقل له- کسی که عقل ندارد، دین ندارد.