یک روز در قهوهخانه
سفرهخانه یا همان قهوهخانه آذری، پرچمدار و سلسلهجنبان یک سنت چند صد ساله در ایران است. این قهوهخانه زیبا جایی در میدان راهآهن امروز به یادمان میآورد که ایرانیان در سدههای گذشته نهادی در جامعه خود داشتهاند که برشی کوچک از یک جامعه با ویژگیهایی جذاب به شمار میآمده است.
کد خبر :
۱۷۵۲۹
بازدید :
۱۷۴۵
سفرهخانه یا همان قهوهخانه آذری، پرچمدار و سلسلهجنبان یک سنت چند صدساله در ایران است. این قهوهخانه زیبا جایی در میدان راهآهن امروز به یادمان میآورد که ایرانیان در سدههای گذشته نهادی در جامعه خود داشتهاند که برشی کوچک از یک جامعه با ویژگیهایی جذاب به شمار میآمده است.
پیشینه قهوهخانه آذری به سال ١٣٢٧ بازمیگردد؛ زمانی که عبدالحمید آذریپور اصفهانی، قهوهخانه را در ابتدای خیابان ولیعصر امروزی بنا نهاد. سال ١٣٧٢ اما پیش از نزدیک به ٥ دهه از فعالیت، گویی جانی تازه به آن دمیده شد.
علی بلوکباشی، مردمشناس پرآوازه در اینباره میگوید «شهرداری تهران در سال ١٣٧٢ تصمیم گرفت برخی قهوهخانههای تهران را بازسازی و احیا کند. در زمان شهرداری آقای کرباسچی، روزی معاون فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران تماس گرفت و گفت چون تهران معماری بیهویتی دارد، آيا ميخواهیم در تهران قهوهخانهای داشته باشیم که یادگار گذشته باشد. سپس از من خواست براي اين منظور برنامهریزی کنم. من قهوهخانه آذری را در میدان راهآهن برگزیدم. آذري در آن زمان، قهوهخانهای رنگورو رفته بود اما فضای باز و سرپوشیدهای مناسب داشت. همچنین در جایی بود که پیوند تهران با شهرهای دیگر برقرار میشد و کانون ارتباط بود. مدیر آن پیرمردی به نام مرحوم عبدالحمید آذری پوراصفهانی بود. ابتدا او و پسراناش مخالفت کردند اما بعد كه به آنها گفتم بدون آن که ریالی بپردازید ما آن را مرمت میکنیم و تحویلتان میدهیم، آنها موافقت خود را اعلام كردند و كار آغاز شد. به مدت سه ماه مشغول کار شدیم و دفتر پژوهشهای فرهنگی، بخش علمی و شهرداری تهران بخش عمرانی و مالی پروژه را بر عهده گرفتند. از در ورودی تا فضاهای سرپوشیده و سرباز را با آجر درست کردند تا به شکل نمادین باشد. صفهای برای نقالی و سخنوری و توقي برای نشستن زیر آن (پاتوق) ساخته شد و در شب میلاد امیرالمومنین علی(ع) در پنجم دی ١٣٧٢ افتتاح شد. برای آن شب گروه سخنوری را که دیگر رسم آن، از بین رفته بود كه تشکیل دادیم و يك قهوه چی به نام حسن یحیی که بیسواد بود اما بسیار شعر میدانست و نقالی را هم که مرشد ولیالله ترابی بود دعوت کردم. من با آذریها شرط کردم که ما در اینجا فکر و هزینه میکنیم مشروط بر آن که هفتهای یک روز یا دو روز به هنر نقالی و خیمه شب بازی اختصاص پیدا کند و در ماههای سوگواری هم در آن مجلس تعزیهخوانی باشد».
قهوهخانه آذری اکنون به عنوان نمادی از فرهنگ قهوهخانهای در ایران به شمار میآید؛ نهادی که در دورههایی از جامعه گذشته ایران اهمیتی فراوان داشته است. بلوکباشی بر حضور جدی و کارکردگرایانه قهوهخانهها در فرهنگ و تاریخ ایران چنین تاکید میکند «میدانید که معمولا قهوهخانههای ما پاتوق بودند. همه ریشسفیدان و پهلوانان محل هر کدام قهوهخانهای داشتند، یک جا مینشستند و بقیه میآمدند و جمع میشدند؛ سخنوری و نقالی هم بود، هم جنبه ملی داشت هم مذهبی».
هادی آذری، واپسین فرزند بنیانگذار قهوهخانه آذری اکنون مدیریت آنجا را برعهده دارد. با او درباره یکی از کارکردهای مهم قهوهخانه آذری از دریچه خاطراتش به گفتوگو نشستهایم؛ وجه پاتوق بودن و حضور صنفها و قشرهای گوناگون در نهادی به نام قهوهخانه. خاطرههای او برایمان روشن میکند این نهاد در گذشته، مکانی برای حضور چه دستههایی از افراد جامعه بوده است. او درباره پیوند میان قهوهخانه آذری با خانوادهاش چنین میگوید «پدرم از سال ١٣٢٧ قهوهخانه آذری را خرید و از آن سال در اینجا به کار مشغول شد. این قهوهخانه از همان زمان با خانواده ما پیوند خورد. من کوچکترین عضو خانوادهام. شش برادر و ٤ خواهر بزرگتر از من بودهاند. سال ١٣٧٢ که اینجا بازسازی شد، پدرم برادرها را فراخواند و از همه خواست دست به دست هم اینجا را بچرخانند. مدیریت قهوهخانه پس از درگذشت پدرم برعهده برادر بزرگام حاج مصطفی بود. هنگامی که او درگذشت، این کار به من واگذار شد».
دهه سی خورشیدی؛ یک روز در قهوهخانه آذری
زمانی که کوچک بودم، حدود ١٠ ساله، به قهوهخانه میآمدم. قهوهخانه آذری در آن زمان پاتوق تسبیحفروشها، انگشترفروشها، فروشندههای کت و شلوار دست دوم، بناها، شاطرها، کفسابها، سنگکارها، گچکارها و اساس هر فعالیت دیگر در حوزه ساختمان بود. اینجا پاتوق هر روزه آنها بود. هر روز صبح میآمدند و شب میرفتند. صبح زود هنگامی که قهوهخانه باز میشد بناها، سنگکارها و کفسابها در قهوهخانه پاتوق مینشستند تا اگر کسی کارگر میخواهد اینجا آمده و آنها را سر کار ببرد. قهوهخانه ظهرها پاتوق شاطرنانواها بود. هرکس در جستوجوی شاطر یا خمیرگیر نانوایی بود، به اینجا میآمد و فرد مورد نظر خود را برمیگزید و میبرد. اینجا شبها هم پاتوق انگشترفروشها، تسبیحفروشها و فروشندههای کت و شلوار دست دوم بود. جنسهای خود را روی میز میچیدند و میان خودشان داد و ستد میکردند. دیگر مشتریهای قهوهخانه هم اگر از جنسهای آنها خوششان میآمدند، میخریدند. همه کسانی که اشاره کردم، هنگامی که به قهوهخانه میآمدند چای سفارش میدادند، غذا میخوردند، قلیان میکشیدند و دست آخر هم حسابشان را میدادند و میرفتند. در کنار اینها با یکدیگر صحبت میکردند و منتظر میماندند تا کاری بهشان بخورد و بر سر آن کار بروند. یک روز قهوهخانه آذری اینگونه میگذشت.
نقالیهای مرشد برزو
زمانی در قهوهخانه ترنا بازی میشد. البته من یادم نمیآید و پدرم تعریف میکرد. قهوهخانه در گذشته جایی بود که داد و ستد بسیار در آن انجام و خبرها میان افراد رد و بدل میشد. کسانی که در قهوهخانه بودند با یکدیگر بازیهای گوناگون میکردند. یادم میآید زمانی که تلویزیون به ایران آمده بود، کمتر کسی این وسیله تازه را در خانه داشت. در قهوه خانه یک تلویزیون بود که خیلیها برای تماشای برنامههای آن میآمدند و ساعتهایی را در آنجا میگذراندند. قهوهخانه آذری قدیمیترین قهوهخانه فعال تهران است که مرشد در آنجا نقالی میکرده است. این کار تا چند سال پیش نیز ادامه داشت تا این که مرشد درگذشت. من دقیقا یادم است که مرشد برزو معمولا غروب میآمد و یکی دو ساعت از شاهنامه و فردوسی نقالی میکرد. پرده هم در قهوهخانه بود و او در کنار نقالی، پردهخوانی هم میکرد. پس از مرشد عباس هم بود. آخرین مرشد هم ولیالله ترابی بود که چند سال پیش درگذشت.
زنها؛ ورود ممنوع
قهوهخانه در گذشته فقط جای مردها بود. من یادم نمیآید زنی به قهوهخانه آمده باشد. قدیم سبک و سیاق امروز نبود. تیپهای افراد به گونهای بود که وقتی به قهوهخانه میآمدند دیگر جایی برای حضور زنها نبود. کافه که آمد این سنت را با خود آورد که زنها نیز تنها یا با کسی دیگر در آنجا حضور داشته باشند. کلاه مخملیها هم بودند که به قهوهخانه میآمدند. آنها غذایی میخوردند، قلیانی میکشیدند و صحبتهایی میکردند. بیشتر با خودشان بودند و دنیای خودشان را داشتند.
پیشینه قهوهخانه آذری به سال ١٣٢٧ بازمیگردد؛ زمانی که عبدالحمید آذریپور اصفهانی، قهوهخانه را در ابتدای خیابان ولیعصر امروزی بنا نهاد. سال ١٣٧٢ اما پیش از نزدیک به ٥ دهه از فعالیت، گویی جانی تازه به آن دمیده شد.
علی بلوکباشی، مردمشناس پرآوازه در اینباره میگوید «شهرداری تهران در سال ١٣٧٢ تصمیم گرفت برخی قهوهخانههای تهران را بازسازی و احیا کند. در زمان شهرداری آقای کرباسچی، روزی معاون فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران تماس گرفت و گفت چون تهران معماری بیهویتی دارد، آيا ميخواهیم در تهران قهوهخانهای داشته باشیم که یادگار گذشته باشد. سپس از من خواست براي اين منظور برنامهریزی کنم. من قهوهخانه آذری را در میدان راهآهن برگزیدم. آذري در آن زمان، قهوهخانهای رنگورو رفته بود اما فضای باز و سرپوشیدهای مناسب داشت. همچنین در جایی بود که پیوند تهران با شهرهای دیگر برقرار میشد و کانون ارتباط بود. مدیر آن پیرمردی به نام مرحوم عبدالحمید آذری پوراصفهانی بود. ابتدا او و پسراناش مخالفت کردند اما بعد كه به آنها گفتم بدون آن که ریالی بپردازید ما آن را مرمت میکنیم و تحویلتان میدهیم، آنها موافقت خود را اعلام كردند و كار آغاز شد. به مدت سه ماه مشغول کار شدیم و دفتر پژوهشهای فرهنگی، بخش علمی و شهرداری تهران بخش عمرانی و مالی پروژه را بر عهده گرفتند. از در ورودی تا فضاهای سرپوشیده و سرباز را با آجر درست کردند تا به شکل نمادین باشد. صفهای برای نقالی و سخنوری و توقي برای نشستن زیر آن (پاتوق) ساخته شد و در شب میلاد امیرالمومنین علی(ع) در پنجم دی ١٣٧٢ افتتاح شد. برای آن شب گروه سخنوری را که دیگر رسم آن، از بین رفته بود كه تشکیل دادیم و يك قهوه چی به نام حسن یحیی که بیسواد بود اما بسیار شعر میدانست و نقالی را هم که مرشد ولیالله ترابی بود دعوت کردم. من با آذریها شرط کردم که ما در اینجا فکر و هزینه میکنیم مشروط بر آن که هفتهای یک روز یا دو روز به هنر نقالی و خیمه شب بازی اختصاص پیدا کند و در ماههای سوگواری هم در آن مجلس تعزیهخوانی باشد».
قهوهخانه آذری اکنون به عنوان نمادی از فرهنگ قهوهخانهای در ایران به شمار میآید؛ نهادی که در دورههایی از جامعه گذشته ایران اهمیتی فراوان داشته است. بلوکباشی بر حضور جدی و کارکردگرایانه قهوهخانهها در فرهنگ و تاریخ ایران چنین تاکید میکند «میدانید که معمولا قهوهخانههای ما پاتوق بودند. همه ریشسفیدان و پهلوانان محل هر کدام قهوهخانهای داشتند، یک جا مینشستند و بقیه میآمدند و جمع میشدند؛ سخنوری و نقالی هم بود، هم جنبه ملی داشت هم مذهبی».
هادی آذری، واپسین فرزند بنیانگذار قهوهخانه آذری اکنون مدیریت آنجا را برعهده دارد. با او درباره یکی از کارکردهای مهم قهوهخانه آذری از دریچه خاطراتش به گفتوگو نشستهایم؛ وجه پاتوق بودن و حضور صنفها و قشرهای گوناگون در نهادی به نام قهوهخانه. خاطرههای او برایمان روشن میکند این نهاد در گذشته، مکانی برای حضور چه دستههایی از افراد جامعه بوده است. او درباره پیوند میان قهوهخانه آذری با خانوادهاش چنین میگوید «پدرم از سال ١٣٢٧ قهوهخانه آذری را خرید و از آن سال در اینجا به کار مشغول شد. این قهوهخانه از همان زمان با خانواده ما پیوند خورد. من کوچکترین عضو خانوادهام. شش برادر و ٤ خواهر بزرگتر از من بودهاند. سال ١٣٧٢ که اینجا بازسازی شد، پدرم برادرها را فراخواند و از همه خواست دست به دست هم اینجا را بچرخانند. مدیریت قهوهخانه پس از درگذشت پدرم برعهده برادر بزرگام حاج مصطفی بود. هنگامی که او درگذشت، این کار به من واگذار شد».
دهه سی خورشیدی؛ یک روز در قهوهخانه آذری
زمانی که کوچک بودم، حدود ١٠ ساله، به قهوهخانه میآمدم. قهوهخانه آذری در آن زمان پاتوق تسبیحفروشها، انگشترفروشها، فروشندههای کت و شلوار دست دوم، بناها، شاطرها، کفسابها، سنگکارها، گچکارها و اساس هر فعالیت دیگر در حوزه ساختمان بود. اینجا پاتوق هر روزه آنها بود. هر روز صبح میآمدند و شب میرفتند. صبح زود هنگامی که قهوهخانه باز میشد بناها، سنگکارها و کفسابها در قهوهخانه پاتوق مینشستند تا اگر کسی کارگر میخواهد اینجا آمده و آنها را سر کار ببرد. قهوهخانه ظهرها پاتوق شاطرنانواها بود. هرکس در جستوجوی شاطر یا خمیرگیر نانوایی بود، به اینجا میآمد و فرد مورد نظر خود را برمیگزید و میبرد. اینجا شبها هم پاتوق انگشترفروشها، تسبیحفروشها و فروشندههای کت و شلوار دست دوم بود. جنسهای خود را روی میز میچیدند و میان خودشان داد و ستد میکردند. دیگر مشتریهای قهوهخانه هم اگر از جنسهای آنها خوششان میآمدند، میخریدند. همه کسانی که اشاره کردم، هنگامی که به قهوهخانه میآمدند چای سفارش میدادند، غذا میخوردند، قلیان میکشیدند و دست آخر هم حسابشان را میدادند و میرفتند. در کنار اینها با یکدیگر صحبت میکردند و منتظر میماندند تا کاری بهشان بخورد و بر سر آن کار بروند. یک روز قهوهخانه آذری اینگونه میگذشت.
نقالیهای مرشد برزو
زمانی در قهوهخانه ترنا بازی میشد. البته من یادم نمیآید و پدرم تعریف میکرد. قهوهخانه در گذشته جایی بود که داد و ستد بسیار در آن انجام و خبرها میان افراد رد و بدل میشد. کسانی که در قهوهخانه بودند با یکدیگر بازیهای گوناگون میکردند. یادم میآید زمانی که تلویزیون به ایران آمده بود، کمتر کسی این وسیله تازه را در خانه داشت. در قهوه خانه یک تلویزیون بود که خیلیها برای تماشای برنامههای آن میآمدند و ساعتهایی را در آنجا میگذراندند. قهوهخانه آذری قدیمیترین قهوهخانه فعال تهران است که مرشد در آنجا نقالی میکرده است. این کار تا چند سال پیش نیز ادامه داشت تا این که مرشد درگذشت. من دقیقا یادم است که مرشد برزو معمولا غروب میآمد و یکی دو ساعت از شاهنامه و فردوسی نقالی میکرد. پرده هم در قهوهخانه بود و او در کنار نقالی، پردهخوانی هم میکرد. پس از مرشد عباس هم بود. آخرین مرشد هم ولیالله ترابی بود که چند سال پیش درگذشت.
زنها؛ ورود ممنوع
قهوهخانه در گذشته فقط جای مردها بود. من یادم نمیآید زنی به قهوهخانه آمده باشد. قدیم سبک و سیاق امروز نبود. تیپهای افراد به گونهای بود که وقتی به قهوهخانه میآمدند دیگر جایی برای حضور زنها نبود. کافه که آمد این سنت را با خود آورد که زنها نیز تنها یا با کسی دیگر در آنجا حضور داشته باشند. کلاه مخملیها هم بودند که به قهوهخانه میآمدند. آنها غذایی میخوردند، قلیانی میکشیدند و صحبتهایی میکردند. بیشتر با خودشان بودند و دنیای خودشان را داشتند.
۰